logo





مرزهای ناشناختۀ مرگ و زندگی
راهِ پُر فراز و نشیب

نقد و بررسی کتاب

پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۴ - ۱۴ ژانويه ۲۰۱۶

رضا اغنمی

مرزهای ناشناختۀ مرگ و زندگی
راهِ پُر فراز و نشیب
جعفر یعقوبی – خاطرات زندان
چاپ نخست به زبان فارسی، بهار ( 2015)
جلداول – ناشر: چاپخانۀ باقرمرتضوی – آلمان (کلن)
پخش: انتشاراتِ فروغ. کلن، المان

این کتاب دوجلدی خاطرات زندان جعفر یعقوبی با داشتن مدرک علمی دکترای ژنتیک از آمریکاست. زندانی سیاسی که در ابان ماه سال ۱۳۶۳ دستگیر می شود. جرم او عضویت در تشکیلات سازمان فدائیان ۱۶ آذر است که مورد تعقیب قرارگرفته با اندکی تاخیر سرقراری که با جلال داشته می رود در حوالی نظام آباد تهران گرفتار می شود . با چشم بند داخل ماشین کرده و به زندان می برند به بازداشتگاه توحید یا کمیتۀ مشترک سابق. در همان لحظات اول دوست هم سازمانی سابق خود «زین العابدین کاظمی» را می بیند و ازلو رفتن خود وهم سازمانی هایش مطمئن می شود. در اولین بازجوئی پس ازصحبت های مقدماتی وبرخی سخنان انحرافی ازانشعاب اکثریت می پرسد وچون متهم خود را بی اطلاع نشان می دهد، بازجو توضیح می دهد می گوید : «ما تو را درارتباط با فعالیت سیاسی و تشکیلاتی ضد انقلابی و ضد اسلامی سازمان فدائیان 16 آذر دستگیر کرده ایم همه مسائل ات را هم می دانیم». بازجو طبق روال معمولی برای رستگاری اش دردوجهان! اورا به همکاری دعوت می کند البته باوعده وعید ها و این که تمام «مسئولان رده اول تشکیلات شما اینجا هستند وهمه مسائل را گفته اند و همه هم دارند باما همکاری می کنند اگر باور نداری و می خواهی مطمئن شوی، هرکس را که بخواهی می آورم که ببینی و با آنها روبه روشوی و حتا صحبت کن تا برایت روشن شود که ما دروغی درکارمان نیست».دراین بین اززبان یکی ازبازجویان اسم مستعار خود را می شنود. اسم رابطش را می پرسند، انکار می کند که رابطی نداشته بیرون می روند و پس از دقایقی برمی گردند وقتی مقاومت او را می بینند می ریزند سرش با کتک وفحاشی «مرتیکه امریکائی ضد انقلاب برو بریم پائین تا نشونت بدم که دنیا دست کیه؟». شکنجه وفحاشی درهم ریختن شخصیت انسانی شروع می شود. تا شکستن متهم؛ و مقاومت وآشکار شدن عینی مدارک مدعایی شکنجه گران. نویسنده، گوشه هایی از دادرسی دادگاه های عدل اسلامی را دراین صحنۀ وحشیانه به نمایش گذاشته است :
«ساعت احتمالا یک یا دوی بعد از نصف شب بود بازجوی اصلی بدون توجه به صدای خفۀ من از زیر پتو و بالشت شروع به کار کرد فقط شنیدم که چیزی به عربی می گوید. ناگهان اولین ضربۀ کابل به اصطلاح شماره هفت به کف پاهایم خورد. تا آن لحظه هیچ گاه چنین دردی را در عُمرم تجربه نکرده بودم علاوه بردرد فراوان، درضمن درست مثل این بود که برق با ولتاژ بسیار زیادی هم ازکف پاهایم وارد می شد و از تمام بدنم عبور می کرد با فریاد وضجه ای بلند ازجا پریدم. علی رغم این که دست و پایم بسته بود و دوغول بیابانی هم روی پشت و گردنم نشسته بودند تصور می کردم که چندین متر ازچا پریده ام. هنوز ازدرد وحشتناک ضربۀ اول گیج بودم که ضربۀ دوم شدیدتر از اولی وارد آمد. باز همان پریدن بود و فریاد ضجه ای که هبچگاه درزندگی ار خود نشنیده بودم.» ص 36 و سپس ازپیامدها و نیاز بازجویان به متهم، حدود شکنجه دررعایت حال شکنجه شده اضافه می کند:« درهرصورت زندانی را مجبور می کردند تا درجریان بازجوئی و شکنجه هرازگاهی راه برود و درجا بزند».
شکنجه وبازجوئی های تکراری ادامه دارد. رابط ها نیزیکایک گرفتار و ازفعالیت های نویسنده کم و بیش پرده برداشته می شود. واین نکته نیز روشن می شود که نویسنده ازمدت ها پیش زیرنظرمآموران اطلاعات بوده حتا به مجلس شورای اسلامی رفتن و ملاقات هایش با نماینده تبریز، همچنین دیدارش در وزارت کشاورزی با مدیران شرکتی متشکل از اعضای سازمان 16 آذر که نویسنده عضو آن بوده و بی خبرازفعالیت یارانش درآن شرکت به دام می افتد.
پس ارسه ماه بازجوئی وشکنجه به متهم اجازه داده می شود با خانواده اش تماس بگیرد. درتماس تلفنی همسرش خبر می دهد که برای دیدن پدرومادرش خواهند رفت. ازشنیدن خبرخوشحال می شود. پدرومادرهمسرش درخارج هستند. همسر و فرزند یکساله اش ازایران خارج می شوند. نویسنده، با تأسف خبر از خودکشی وخودسوزی برخی زندانی ها می دهد. از یک زندانی ارمنی درکمیته مشترک بعلت شرکت درتظاهرات علیه کشتارارامنه درترکیه عثمانی وحمله به سفارت ترکیه درتهران بازداشت شده بودند سخن می گوید وبا گفتاری درباره « آخرین ضربه به بقایای تشکیلات ما دربهمن ماه ...» فصل اول به پایان می رسد
فصل دوم : نویسنده به سلول بزرگی منتقل شده و درآنجا با دو زندانی یا به قول خودش با دو تواب هم سلول می شود. یکی ازتواب ها به نام جاسم است، که درصحبت با او، چکونگی دستگیری سه کادر رهبری تشکیلات را شرح می دهد. پس از صحبت های شبانه بین آن دو صبح زود ازسلول می برند. ولی دومی می ماند و هم بند و دوست نویسنده می شود و سفرۀ دل پردردش را پهن می کند. او هوشنگ اسدی است با سابقۀ روزنامه نگاری که درحال حاضر مسئول سایت آنلاین روز است با عده ای همکارثابت ازایرانیان شناخته شده و نویسندگان ثابت سایت آنلاین روز را می گرداند. یعقوبی، ارپیچیدگی های اسدی می گوید و ارکارهای فرهنگی او وهمکاری هایش با حزب توده و این که دررژیم گذشته مدتی باآقای خامنه ای رهبر کنونی مسلمین درزندان با ایشان هم بند بوده است: « شب عید بود که هوشنگ اسدی را با کلیه وسیله هایش ازسلول بردند. خوش حال بود ازاین که مقام های زندان بالاخره تصمیم گرفتند که اورا به زندان اوین منتقل کنند. البته بعدها فهمیدم که درآن زمان هوشنگ اسدی را نه به زندان اوین بل که به بند 2 درهمین کمیته مشترک منتقل کردند . . . خود هوشنگ اسدی یک بار مطرح می کرد که شاید یکی از دلیل هائی که اورا برای دوسال درکمیته مشترک نگه داشته اند این است که مسئولان اطلاعاتی احتمالا مشکوک هستند که او شاید حتما بدون اطلاع رهبری حزب توده جاسوس مستقلی برای شوروی شده باشد». آن دو مدتی بعد و این بار در زندان اوین همدیگر را ملاقات می کنند. نویسنده باعنوان «دیدارمجدد با هوشنگ اسدی تواب» درفصل ششم به شرح آن دیدار می پردازد.
سپس از زندانیِ ها و تواب های نام می برد و درباره آنها سخن می گوید. ازباقر رضائی زندانی دو رژِیم از اهالی کُهکیلویه و بویراحمدی از دانشجویان دانشگاه شیراز به نیکی یاد می کند از دانش و رفتار انسانی و پاکی او می نویسد « به خاطر ویژگی های خوب انسانی ای که داشت من و باقر رضائی رابطۀ بسیار محترمانه و دوستانه ای باهم پیدا کردیم» و برهمین منوال به درد دل می نشیند و ازسوابق خود می گوید. با این حال نویسنده می داند که آوردن این توابان بیشتر برای پی بردن به اطلاعات ناگفتۀ اوست.
دریافت نامه ازهمسر همراهِ عکسی ازدخترش و سپس ملاقات خواهرش با او در سالنی درزنداِن اوین ازمسائلی ست که نویسنده با اشاره ای گذرا دردهای زندان و زندانی را به خواننده منتقل می کند. خواهر که پس ازماه ها برادرش را در آن وضع پریشان با موهای ژولیده دیده بهت زده: « برای چندین لحظه نتوانست حتا کلمه ای بگوید. موقع دستگیری من او درخارج بود. بالاخره شروع به صحبت کردیم .خواهرم همه اش از وضعیت من، جا و غذا، و دادگاه و میزان حُکم ام می پرسید و من همه اش از همسرم ودخترم و مادرم و خانواده می پرسیدم. خلاصه پانزده دقیقه به سرعت گذشت و وقت خدا حافظی رسید هردو غمگین و اشگ آلود ولی استوار و محکم بعد ازاندکی بیش ازشش ماه، بالاخره یکی از اعضای خانواده ام مرا زنده می دید»
شکوفائیِ "دانشگاه زندان" دردوران خمینی
فصل سوم : زندان درکنترل لات و لمپن های جلاد "با ایمان"
دورانی ست که با سرپرستی اسدالله لاجوردی به درستی درادبیات زندان به با لقب «جلاد » مفتخر شده است. نویسنده شمه ای از رقابت های سپاه پاسداران و وزارت تازه تأسیس شدۀ اطلاعات را شرح داده و پس ازآن؛ خواننده را با زندانی هایی از گروه های گوناکون عقیدتی آشنا می کند. اشاره هایی گذرا به دادستانی وسرپرستی اسدالله لاجوردی دارد، و یادآوری این نکتۀ ناگفته که بی قانونی و زیرپاگذاشتن قوانین قضائی و حقوقی کشور، ازهمان روزها به دست بنیانگداران انقلاب اسلامی آغاز شد. وقتی در بیستم اردیبهشت 1359 سید اسدالله لاجوردی به حکم بهشتی به دادستانی انقلاب تهران برگزیده شد، خیلی از قضات و حقوقدانان با توجه به تحصیلات اندک او، مقام ومسئولیت سنگینش ریزش پایه های حقوقی وقضائی کشوررا پیش بینی کردند. کهنه پرستان، بین مردم مکتب و مکتبی و حرمتِ چرکین وفراموش شده ها را پراکندند. به موازات آن، زندانیان رژیم گذشته نیزکه با پیشامد انقلاب با دلبستگی و امید به آیندۀ روشن آزادانه سرگرم فعالیت های علنی شده بودند نگران شدند، توداری وشیوه های سکوت آمیزش را به خاطرداشتند. راه انداختن تواب سازی درزندان ها این نگرانی ها را آشکارکرد. تا بالاخره : «رقابت ودرگیری بین دادستانی و وزارت اطلاعات، حالا درسال 64، درواقع ادامه این گونه رقابت ها درسابق میان جناح های حامی این دو نهاد دررده های بالای رژیم در سال های 63 – 60 بود» برکناری لاجوردی ودار و دسته اش شکست سختی برای موتلفه بود که بازاریان وچپاولگران بیت المال گرداننده آن بودند و اهرمهای اقتصادی حکومت نوپا را دردست داشتند. دربسترچنین پیشامد برکناری یا طرد آیت الله منتظری قابل تأمل است. که ای کاش نویسنده با توجه به توانائی های تحلیلی ش اشارتی به این مسئلۀ سلیقه ای می کرد .
دراواخرمرداد ماه، خواهرکوچکِ یعقوبی در زندان اوین به ملاقاتش می رود . ازدیدن وسایل او روی زمین دگرگون شده فکر می کند برادرش را اعدام کرده اند:« رنگ از چهره اش پرید، چرا که فکر می کرد من محکوم به اعدام شده ام و به این دلیل وسیله هایم را گذاشته اند تا به او تحویل دهند» بالاخره خواهرش را قانع می کند که هننوز حکمی صادر نشده است. با گریه و زاری ازهمدیگر جدا می شوند.
فصل های چهارم وپنجم و ششم، همانگونه که درفهرست آمده است، انتقال به زندان قزل حصار و بیشتر درباره شرح اوضاع داخلی زندان و زندانیان، به ویژه یادآوری وحرمتی ستودنی ازخاطرۀ ازدست رفته هاست، که فارغ ازهرگروه و سازمان عقیدتی به امید پیشرفت وسربلندی محرومان جامعۀ خود سرفرازانه ازجلن شیرین گذشتند و ازهستی رهیدند. اضافه کنم این کتاب یکی از منابع درست جهت بررسی پژوهشگران درباره آشنائی باگروه ها وسازمان های سیاسی داخلی چه قبل و چه بعد ازانقلاب شکل گرفته اند قابل توجه است.
درفصل پنجم باعنوان: «بابک زهرائی و فلسفه و زندان اش . . .» ازنیک و بد او سخن گفته است. ازعفو پاسداری که «باعصبانیت یک سیلی به او زد» ه بود تا دیگرکارهای اوکه در نظر نویسنده، همکاری با لاجوردی بوده را شرح می دهد. «بابک زهرائی در هم کاری و همراهی با لاجوردی جلاد و دیگران از داخل زندان به بعضی کارهای بسیار احمقانه هم دست می زد. مثلا او اززندان نامه هائی به خمینی و منتظری می نوشت وبه عنوان یک زندانی سیاسی مدعی می شد که درزندان جمهوری اسلامی شکنجه ای وجود ندارد او با این کار خود، درهم سویی با لاجوردی ها، به اصطلاح به افشاگری علیه مجاهدین وگروه های چپ می پرداخت، به نظرخودش، "ادعاهای" آن ها مبتنی بر وجود شکنجه در زندان های جمهوری اسلامی را رد می کرد». و سپس شرحی ازنامه نگاری های او به خمینی در روزهای تعطیلات مذهبی و مراسم حکومتی عید برای تبریک وتسلیت حتا «ازداخل زندان اوین برای پُست ریاست جمهوری یا نمایندگی مجلس شورای اسلامی نامزد هم می شد و دراین قبیل بازی های کودکانه شرکت می کرد» بنگرید به ص293.
با یادداشت و توضیح و ضمیمه و چند نامه خصوصی و فهرست اسامی جلداول به پایان می رسد. من نیز این بررسی را همین جا می بندم تا بررسی جلد دوم.


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد