logo





بغض می‌گیرد نفس

پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴ - ۰۷ ژانويه ۲۰۱۶

امیر مُمبینی

سال نو می‌آید و تاریخ می لغزد به پس
شادباش سال نو چون بغض می‌گیرد نفس
هر که ‌را تبریک گفتم آرزویی پوک بود
هر کسی میداند این را، گند سال خوک بود
سال نو با خون و آتش آمد و خواهد شدن
همچو سال پیش با شمشیر دین گردن زدن
شعله‌های نفت و نفرت بر شد از گلدسته‌ها
خنجر کین را ز دین کرد هر گروهی دسته‌ها
هیچ دین و هیچ منشوری نگوید آشتی
آتشی بر پا شده، می‌سوزد هر چه داشتی
دوزخی که دین آن را ساخت اندر آسمان
بر زمین برپا نمودند بانیانش این زمان
سر بریدن سوختن مصلوب کردن بی امان
گشت همچون فتح نامه رایج اندر این جهان
جای قانون و حقوق و نظم اندر سرزمین
حکم حاکم حرف شیخ و تیغ رهزن‌ در کمین
واژگان دادند معنی را به ابلیس دروغ
گم شده حق و حقیقت اندرین شهر شلوغ
مومیایی‌های مصری می فروشند زندگی
قیمتش تسلیم بودن، یا که کردن بندگی
وای اسلاما به لب هر یک مسلمان میکشند
عقل چون حاکم نباشد جسم در خون میکشند
گاه می‌آید یکی، بس حق به جانب، کین منم
آن نباشد راه دین، ملای این آئین منم
«با صلاح و صلح باید دولتی دینی کنیم
نی که دین را دولتی، پرهیز باید زین کنیم»
دولتِ دینِ کدامین فرقه را خواهید حال
کو نیارد فرقه‌های دیگری اندر جدال؟
خود نه آیا دولت هر فرقه خصم دیگریست
زین خصومتهای فرقه بهره‌ها با دیگریست؟
دین و دولت را همین پیوند کرد اینسان تباه
آن که منکر میشود، از دین جوید گاه و جاه
گر نباشد اعتماد بر عقل و رأی مردمان
حکم عقل و رأی شیخان نیز باشد همچنان
چند باید حصر و زندان چند باید درد و مرگ
عقل کی تاریخ را خواهد زدودن تیره برگ
ما همه کشتی‌نشینان سرنوشت ما یکیست
عقل اگر بیدار گردد بر همه خواهد گریست
سرنشینان دست بسته، ناخدایان مست مست
می‌رود کشتی بدینسان سوی ساحل‌های پست

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد