logo





«رژیم وحشت» و دو شعر دیگر

چهار شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۴ - ۰۶ ژانويه ۲۰۱۶

شهاب طاهرزاده

رژیم وحشت

آرامش مرا به قعر اسرار برد
ندیدم در آنجا مگر به اختیار برد
دلم می خواست که کسی باشم
ولی باد آمد و من و بیدار برد
حل مسئله چه گویم جوابی نیست
هر چه کرد با من و تو زار برد
چرا ایران کشور خون و بلاست
کی می شود خورشیدی که شب تار برد
خورشید هزار بار آمد تا طلوع کند
دست رژیم وحشت جلو آمد انتظار برد
دست به پیکار زدیم و خون دادیم
لاله خون شد و گل ز گلزار برد
شما جوانان چه می دانید از غروب
آنوقت که خورشید آمد انکار برد
اکنون چه بردست داریم و چه کنیم ؟
وقتی که انسان فنا شد تبکار برد
ای رژیم وحشت ! دست بردار از کینه ها !
بگذار گل بروید ! کینه ها را اعتبار برد .

2015 12 28

===============================

صبر صبر صبر

به عمر من قد نمی دهد زمانه
هر چه کردیم نیامد بسویم نشانه
به عمر من قد نمی هد این فراز
این پایین نشستیم و یاران روانه
ای فلک تا کجا میرود این عربده
صبح تا شب صدای شلاق و بیگانه
مردم مگر مرده اند با این عذاب
کاری بکنیم که اصلش بگیرد بهانه
هر لحظه دور می شویم از خورشید
سردتر می شود تا برسد به ویرانه
بزن تار بخوا ن آن آوازناب
بزن آن تنبک که بگیرد بوی آشیانه
سی و چند سال حدیث ما بود
که در خانه نشستیم و همچون دیوانه
همهء جهان می خندند و می رقصند
بی خردی قسمت ما بود در عصردشمنانه .

2015 07 14

=================================

فقیر

فقیر تر ازمن و تو کیست بگو
سخن با من و تو نمی گویند نه با او
هر چه خانهء نو و درخت سرسبز است
میریزند به پای اینان ودسته ای خودرو ! 1
می آورند آدمهای دکتر و مهندس
تو گویی هم اینان باشند خوشگو
من و تو وقتی از بازار میگذریم
یکی در گوش دیگری گوید یارو !
پایین همه لجن است و سیلاب
آب جوی را ببین چقدر بد بو !
خانه ها مثل عصر حجرند و کوتاه
بچه ها را ببین بی لباس اند ولی نیکو!
زمان کی می رسد که داشته باشند چیزی
دهان ما بسته است و باییها لیچارگو .

2015 01 27
1 = گل / گیاه
شهاب طاهرزاده

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد