logo





۴ - « خطابه ی همایونی »

ترجمه ی حسن عزیری

دوشنبه ۱۴ دی ۱۳۹۴ - ۰۴ ژانويه ۲۰۱۶

محمود درويش

m-darwish70.jpg
اگر جنگ ، حمله است وفرار ..
صلح ، حیله است و راه گریز .

دوست بدارید امیر را ،
و بترسید از او.
واز زیرکی اش غافل نباشید ..
که ما را در امر قصد و غرضی نیست ..
مگر که ، کارها به همان گونه که باید ، پیش رود :
امیر ، برعرش اش...
و ملت ، بر نعش اش .

بدانید که من ، دشنه ای ابریشمین ام .
رعیت را دوست دارم ،تا آن جا که اخلاص ورزد...
و خون اش را در راه امیر نثار کند .
عمررعیت در دوستی با من ، دراز خواهد بود ..
وگرنه ،کوتاه.
ارتشی سازمان داده ام ، از لشکرهای بی سلاح ..
سربازانی گرد آورده ام ،هم چون دانه های تسبیح ..
تا جامعه ای بسازم ، مبارز و مسؤل ..
و هم ساز با کشتار .

بدانید که من هم شمشیرم و هم گل .. و مدارا گر .
آن چه که می گویم، نیازبه گواه نیست ..
وآن چه می خواهم ، بی قید وشرط است .
پیروهیچ ایده ئولوژی خشک وبی روح نیستم .
زنهار،از دوروئی دوست ،
که می خواهد مارا به پشت مرزها براند .
دشمن هم تا پایان جنگ ، دشمن نمی ماند .
روزی،هم پیمان خواهیم شد ..
تا خود را از شر دوستان کینه توز برها نیم ..
و از برادرانی که نا فرمانی می کنند :
آن گاه که انتظار فداکاری داریم ،
بانگ و فریاد برآرند که به حاکم بی اعتماد اند .
و آن گاه که کودکان شان را ، با موشک ، به آتش می کشیم ،
تا به مرزها نزدیک نشوند ؛
سیاست ما را نمی فهمند .

پس اگر جنگ ، حمله است وفرار ..
صلح ، حیله است و راه گریز .

* * * *
حق امیر ، بر مردم ، بالاتر از وظیفه ی من است .
مگر نبود که گرسنه ای را ، غذا دادم ..
وبرهنه ای را لباس پوشاندم ..
و سرگردانی را راهنمائی کردم ..
و میان روشنفکر و مزدورهم تفاوتی نگذاشته ام .
( پس در باره ی نعمت های حاکم - من - با سپاس سخن گوی . )*
مگر نه این که پنجاه زندان نو ، ساختم ..
تا واژ گان را از گزند حشرات موذی وهر اندیشه ی آشفته پاسداری کنم .
مگر نه این که طبقات را درهم آمیختم ..
تا نظم الگوسازی و مرجعیت رابراندازم ..
و زمان از دست رفته را جبران کنم .
کیست که اکنون به یاد آرد، نیاکان خویش را ..
یا بشناسد فرزندان اش را ..
و بداند اصل و نسب اش را ؟
برای گل پرپرشده ای ، غم خواری کند..
یا برای رسیدن به مقصد ، نیازمند ساربان باشد ؟
( پس در باره ی نعمت های حاکم - من - با سپاس سخن گوی . )
مگر نه این که گرفتارکمبودی آب بودید ..
به فرمان من ابرها به حرکت آمدند و برایتان باران آوردند .
مگر نه این که در دادن بهترین شعارها، آزادتان گذاشتم ..
تا به سطح جوامع خوش بخت برسیم ؟
پس ، آن باشید که من خواهم .
پیش به سوی کشوری که نه مرزی داشته باشد ..
نه رعیتی...نه شاعری...ونه شاهی .
بس است این همه فتنه انکیزی...و پر خوری .
چه قدر باید تحمل کنم ؟
از کشت این زمین بایر چه حاصل ؟
رها کنید آن را ..
که زراعت ، ننگ پیشینیان است .
منع می کنم کارشوم کشت و درخت کاری را.
تا وارد کنم - با نصف قیمت- ،کالای خارجی را .
بدانید که ملت بر دوگروه اند :
سرباز و فروشنده .
زنهار از کار در کارخانه..
که بر وام های کشورِدر حال رشد، می افزاید .
جنگ ، کم کم ، شمار شهیدان را بالا می برد ..
و جسدهای برهنه را ، نیز.
نفت ما ،خون شما ست ..
وتولیدات صنعتی،نتیجه ی جنگ ما است..
که افرایش فرزندان یتیم را به همراه دارد .
شما را به جنگ های بی سر انجام ، می کشانم ..
تا زندگی تان تأمین و بر سرمایه ی دولت افزوده شود .
پس هر چه بیشتر، بر شمار یتیمان بیا فزائید ..
تا سال به سا ل، مراسم سوگواری را زنده نگه داریم .
وگر نه ،از کجا غذای تان تأمین شود ،
وقتی که خزانه ی دولت خالی باشد ؟
جنگ ها ، اقتصادی شکوفا و آزاد را سامان می دهند ..
و شکست ، سود است و پیروزی .

اگر جنگ ، حمله است و فرار..
صلح ، حیله است و راه گریز .

* * * *
می گوئید : چه می خواهد این امیر ؟
می گویم : آن چه را که دورِ، دورِ، دور است .
آی مردم ، یک به یک وبا انظباط گرد من آئید ،
مانند حلقه ی انگشترم ..
کمربند ها را محکم ببندید ..
کمی گرسنگی را تحمل کنید..تا این میهن سیر شود .
بی رنج و زحمت ، به اوج سربلندی وافتخارنتوان رسید .
شعارهای مان بر در ودیوارمان پژمرد..
آن ها را زنده کنید تا روزگار ببیند ،
که ملتی تنها برای نان زندگی نمی کند .
دستان تند یس مرا که به سوی تان دراز است ،
با دسته های گل بیارایید .
بیهوده در پی کشت گندم نباشید ..
تنه ی شعار ها را تکان دهید ،
تا که خرما برای تان ، فرو ریزد .

* * * *
می گوئید : چه گونه جنگی می خواهد ، این امیر؟
چه می خواهد این امیر رزمنده ؟
می گویم : جنگ های کوتاه وپراکنده .
ملتی انتخاب می کنم حقیر و هوراکش ؛
تا همراه من بجنگد ، برای جنگیدن ..
و کشور را از جویند گان نان در آشغال ها ، پاکسازی کنم .
آن گاه که درگیر جنگ ایم ، آرامش در جبهه ی داخل برقرار خواهد شد ؛
و شیر و غله را، فراموش خواهیم کرد .
پس ای مردم ، به پا خیزید که لحظه ی أمید است ،
- لحظه ی خیزش، در برابر تنگناهای احتمالی :
آن گاه که به محاصره ی ارتش شمال درآئیم ،
برادران خود را درجبهه جنوب ، محاصره خواهیم کرد .
واگر به محاصره ی ارتش جنوب درآئیم ،
برادران خود را در جبهه شمال سرکوب می کنیم ..
در حالت محاصره ی میا ن شمال و جنوب ،
شما – ملت – رادر وسط محاصره می کنم .
زنهار، که از فراست رهبر، غافل شوید و به خطا روید .
بدانید که نیکوترین کار ، رعایت حد میانه است [خیر الأ مور أوسطها ] .
همه ی شما اسیر من هستید.
برزمین أفتید وسجده کنید ؛
ومپرسید چه رازی در این کارنهفته است .

أگر جنگ،حمله است وفرار..
صلح ، حیله است و راه گریز .

* * *
می گوئید : چه گونه صلحی می خواهد این امیر ؟ می گویم : صلح بدون رسوائی .
تا به لاس زنی بپردازم – اگرچه خلاف خواسته ام باشد ..
و آن راچون رازی ، پنهان اش کنم .
با جنگ های کوتاه و پراکنده ، پشتیبان صلح باشم ..
تا دشمن به من اعتماد کند ، و من به دشمن .
سخنان تحریک آمیز را از سنگرها دور می کنم ..
و سبکسری جوانان را ، نیز .
وقتی شمار توپ های دشمن را با خودمان مقایسه می کنم ..
و شمار کارخانه ها و پایگاه ها ی آنان را ..
می بینم که تفاوت ها چشمگیرند .
من ، اما ، چنین صلحی نمی خواهم ، زیرا :
صلح نا برابرمیان دو دشمن ، ظلم است .
و صلح ، بر پایه ی ظلم ، ظلم است .
و صلحی بدون اقرار کسی جز من ، ظلم است .
پس باید به نیمه صلح و نیمه جنگی تن داد ..
تا پاسدار ملت ام باشم ...و حکومت ام .
می جنگم با دشمن ، تا آنجا که در توان دارم ..
بی رحمانه.. وبی دل سوزی .
صلح می کنم ،آن جا که ناچارم و توان جنگیدن ندارم ..
- حتی بی هیچ پیمانی .
صلح هم ، مانند جنگ ، کاری ماجراجویانه است...و شر .

پس اگر جنگ ، حمله است و فرار..
صلح ، حیله است وراه گریز .

* * * *
هان ای امت من ..
پایان شب سیه ، سپید است .
درود بر شما باد تا آغاز بامداد .
ای امت صبور، که شب را بامن می گذرانید ..
همه معجزات ام را با شما قسمت می کنم ..
وسایه ام را برشما می گسترانم ..
تا همه،ازعدل و ظلم من یکسان برخوردار شوید .
چه سنگین است بار مسئولیت من..
وچه وسوسه انگیزاست فراراز دشواری ها ..
چه سخت است و کم نمود ، رسیدن به شکوه و سربلندی .
سر انجام ، أما ، این راه را با هم به پایان می رسانیم ،
- تا آخرین لحظه ی عمرتان .
زنهار، که از زیرکی من و نعمتِ پیروزی ناامید شوید .
پیروزی ، شکیبائی است در برابر شب ،
وشب را هم ، درجاتی ست – ای امت من :
گاه کوتاه وگاه طولانی ..
شاید تا هشتاد سال دگر،
بر شما حکومت کنم واز آن گریزی نیست .

اگر جنگ ، حمله است وفرار ..
و صلح ، حیله و راه گریز ..
پس نظام هم ، نیرنگ است و یورش وجنگ .

------------------------------------------
* ) اشاره ی طنزآمیز به آیه 11 از سوره ی الضحی «..وأما بنعمة ربک فحد ث .
- واما در باره ی نعمت پروردگارت با سپا س سخن بگوی .» م.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد