logo





ترجمه چند شعر از شاعر معاصر ميرزا على شبسترى

با محوريت حقوق زنان و آموزش زنان

چهار شنبه ۹ دی ۱۳۹۴ - ۳۰ دسامبر ۲۰۱۵

قهرمان قنبرى

نوعروس

اين دخترك كوچك چگونه بستر شوى پهن كند
به " تكذبان" گفتمش زودش است، بگذار بماند
" تكذبان" گفت دختر مظهرالغرايب است
نماز و روزه اش در نه سالگى واجب است
گر در اين سن نداند كه عشق چيست
هيچ مى خواند صيغه اش را مُلا قدير؟
آخوند خدا و پيغمبر بيش مى داند يا تو!
جوابش ساكتم كرد و گفتمش:
چنين است اى تكذبان
عروسى گرفتيم و شوهرش داديم دخترم " همايون" را
شب هنگام بدرقه اش كرديم با گريه
چبق كشيديم و در انديشه مانديم تا صبح
شب هنگام بود كه در به صدا درآمد
تكذبان گفت كه باز كن " يئنگه " آمد
در را باز كرديم و يئنگه آمد
تكذبان گفتش: خاله جان كار تمام شد به همان فقره؟
خاله سرش را تكان داد چند دفعه اى
گفت از برايت حكايت دارم چند صفحه اى
مشاطه چو دست دختر را به دست داماد داد
مشاطه برون شد و عاشق در را بست
چند دقيقه اى نگذشت كه ناله اى سر داد
دختر بيچاره ناله مى كرد مثل بزغاله
ناله سر مى داد كه بيايد مرا ببريد
تو را خدا ول كن كه مى روم به خانه مان
در باز شد و در اين اثنا داماد بگفت
بيا مادر خانه ات آباد باد
دخترك را بمثل كودكى در قنداق برداشت
و گفت نظرى بيانداز بر اين مالى كه گرفتى
مادر گفت: به صبر شود مهيا حلوا
بغلش كن و به زمين بزنش و گوش نده به واويلا
دخترك را به زمين گذاشت داماد و مادرش با مهر بگفت
دختر هم فرار مى كند از اتاق زفاف
به شفقت دستش را بر سرش كشيد و مى بوسيد سر و صورتش را و بگفت
حالا برو حالا برو
و خواهر شوهر از براى آرامش اش ريخت در جيبش نخود و كشمش
نه به نخود و كشمش و نه حرفهاى مهربانانه گوش فرا مى دهد بيچاره
و پاهايش را بر زمين مى كوبد كه من مى روم
چون گوش اين سخنان را شنيدم
هر از دهان برون آمد به تكذبان گفتم
با طلوع آفتاب قلبم از طاقت افتاد
گفتم بروم بخوابم تا آزاد شوم از خيالات
تكذبان و يئنگه هم بلند شدند و رفتند
و من مسرور كه آنها رفتند و سخن تمام شد
سرم به متكأ و دست و پا دراز كردم
كه همسايه كوبيد در را
گفتمش كه چه خبر است؟
بگفتا كه دختركت با سر باز و بى كفش
پناه آورده به خانه مان، نزنش تو را به امام حسين
بگفتم كه كتك حق من است نه او
گناهى ندارد آن مظلومه دانى كه تو
رفت و آورد دخترك را و ليكن پژمرده بود
چشمهايش گريان، صورتش زرد و دلش پژمرده بود
پريشان حال و مثل يتيمان سرافكنده بود
بغلش كرد و بوسيدمش و گفتمش
اى نونهال محزون و ملول
نه تو را قباحتى است و نه مادرت را
كه جهالت لباس شرع پوشيده در ايران،
جهالت كرده است ايران را مركز بدعت
در حالى كه سينه اش نمو نكرده
طفلى را كبير گفته و داده فتوا
و خوانده صيغه عقدش را آخوند بى پروا
صغير را به كله قندى كبير كرد
بگفتا كفنى پوشيد و بگوييد شاخصى
سر را شكافتند و گفتند واخصى
رفتند به منبر و گريبان را چاك كردند
جهالت جان معجز را بر باد كرد.

يئنگه: در ايام قديم و احتمالاً حالا در بعضى از مناطق رسمى داير بود كه خانمى پير كه يئنگه خطاب مى شد در شب زفاف در خانه داماد منتظر مى ماند و دستمال خونين را در سينى بعنوان شاهدى بر زائل شدن بكارت دختر به والدين داماد نشان مى داد و از آنها مژدگانى دريافت مى كرد و بعداً همين مژده را به خانواده دختر خبر مى داد تا آنها هم خيالشان راحت شود و اين نشان از حساسيت اين مسله و تبديل شدنش به مسله حيثيتى و ناموسى داشت.
مشاطه: آرايشگر و تزيين كننده عروس در دوران قديم
شاخصى و واخصى: مراسم قمه زنى و هئيت هاى قمه زنى كه اكثراً لباس سفيد كفن مانندى مى پوشند.

گلين

بو خيردا قيز نئجه گئدسين ارين يئرين سالسين
تكذبانه دئديم: ويرمه، قوى هله قالسون
تكذبان دئدى: قيز مظهرالغرايبدير
اروج ناماز اونا دوققوز ياشيندا واجيبدير
اگر بو سن ده بيلمير عشق ندير
اوخوردى صيغه عقد او قيزا هيچ مُلا قدير؟
آخوند تارى، پيغمبر چوخ بيلير يا سن؟
دئديم: بلى بلله دير اى تكذبان أحسن
منى چون ائللدى ساكت جواب قانونى
طوى ايليوب اَره وئرديم قيزيم همايونى
اونى گئجه يولا سالديم ولى چوخ آغلاشديق
خورور بانييانا كيمى سويله ديك، چوپوقلاشديق
گئجه نه وقتدى، بيلمم كه قاپى سسلندى
تكذبان دئدى: دور آچ كى يئنگه لر گلدى
قاپى آچيلدى، گلوب يئنگه لر اوتوردو يئره
تكذ دئدى: خالاجان اولدومو همن فقره؟
خالا وئريب حركت باشينا بئش اون دفعه
دئدى قيزيم ناغولوم وار سنه بئش اون صفحه
مشاطه چون اَل اَله چون وئردى قيزلا دامادى
مشاطه چيخدى، پس عاشيق قاپونى باغلادى
بئش- اون دقيقه كى كئچدى اوجالدى بير ناله
زواللى قيز چيغيردى ميثال بزغاله
چكيردى ناله دئيردى گلين منى آپارين
اوتور منى گئديم ائويميزه سنى تارين
قاپى آچيلدى بو اثناده سه سلنيب داماد
دئيه ردى: گل آنا احسان ائوين اولا آباد
قيزى گوتوردو ميثال بير قونداق
دئردى: بير نظر ائله بو آلديغين ماله باخ
آنا دئيردى: بالا صبيردن پيشر حلوا
قوجاقلا، باس يئره وئرمه قولاق واوئيلا
قيزى قويوب يئره، داماد آناسى آلدى
كمال شفقتيله بوينونا قول سالدى
دئيردى: قيز قاچارمى عروس اوتاقيندان؟
اوپوردى گاه يوزوندن، گاه دوداغيندان
قيزى قوجاغينه آليب، قاي ننه دئير: كئش- كئش
و دولدورب جيبلرينى بالديزى نخود كشمش
نه كئش- كئشه و نخود كشمشه باخير بى فهم
آياقلارين يئره تاپدير و دئير كى من گئديرم
بو سوزلر ائله دى منى بينوانى ديوانه
پس آغزيما گلنى سويله ديم تكذبانه
طلوع ائتدى گونش،دوشدو قلب طاقت دن
دئديم دوروم ياتيم آزاد اولوم خيالتدن
تكذده، يئنگه لريله معا چيخيب گئتدى
سئوينديم اوز اوزمه او گئتدى سوز بيتدى
قولى قيچى اوزالديب،باشيمى متكايه
قوياندا، قاپينى شيدتله دويدو همسايه
دئديم: نه وار؟ دئدى قيز باشى آچيخ آياق يالين
قاچيب گليب بيزه دويمه سنى امام حسين
دئديم: كوتك آتانين حقى دير نه اينكه قيزين
گناهى يوخدور او مظلومه نين، بيليرسن اوزون
گئديب گتيردى قيزى، ليك خيلى پژمرده
گوزو شيشب، سارالوب عارضى دل آزرده
يتيم لر كيمى بوينون اَييب پريشان حال
قوجاخلاديم دئديم: اى نونهال حزن و ملال
نه سنده واردى قباحت بالا نه آناندا
لباس شرعى گئينيبدير جهالت، ايراندا
جهالت ائله دى ايرانى مركزى بدعت
در حالتيكه نمو ائتميبدور پستانى
كبيردير دئدى بير طفله، وئردى فتوانى
آوخودى صيغه عقدينى آخوند بى پروا
صغيرى ائله دى بير كله قند ايچون كبرى
دئدى سالين كفنى بوينوزا، دئيون شاخصى
قافانى پارچالادى سويله دى واخصى
او چيخدى منبره چاك ائله دى گريبانين
جهالت ائلدى برباد معجزين جانين.

بگذار بخوانند دختران

به در شد اسفند و آمد فروردين
وقت عيش و نشاط است پس از اين
جشن و شادى و سرور
قبل از اينكه طعمه خاك شويد
با يار مهررو خوب شويد
كه چون جوانى برود خوار شويد
برف زمستانى چو ببارد برسرتان
گر كمى خميده و پير شويد
يحتمل بى دندان بشويد
ريش و پشم را تيغ زنيد
گر كهنه انديشان رخصتش را ندهند
معجز به دوش كشد جورش را
ليك همانطور كه دوريه از مُد افتاد
رسد روزى كه كهنگى هم خارج شود از دور
به همان روى كه مشخص شودتكليف حاجى در عالم
به همان روى كه محتاج كفن در محرم نيستيم
او شير فهم شود كه خون لازم جانش است
چنان كه در ديار جان، جان لازمش است
كه چون معرف فزونى گيرد
سرخم كند ميرزا احمد استاد هم
و بى باك دست دهد با رومى
كه داند ارمنى پاك است چون خود
گر به پاى بلغاري خار رود
متاثر شود همواره همچو او
گر يهودى را پژمرده بيند
قلبش به درد آيد فى الفعور
با درد صربى بِگِريد
اگر زخمى است زخمش را ببندد
مرد باهوش دل را فرض است
انگليسى و فرنگى را نافريبد،
با رحم و انصاف و عدل راه برو
اين ريا را ترك بكن
كه ندهد به تو خيرى اين كارها
نگاهى عالمانه بر اين سخن كن
كه دين يعنى راست بودن
نه اينكه عيب كسى را جار زدن
بس است اين پندار رياكارانه
اسب را برانيم جاى دگر
چه سخنها گفتيم از مذهب و هنر
كمى هم گوييم از مكتب
شما گفتيد اى خلق روحانى
نگذارد بخواند درس، خلق نسوانى
حاجى آخوند گر رخصت دهد
بر دختران باز كنند در مكتب را
حالا كه آخوند ندارد قيدى؟
پس چرا تو لاقيدى؟
حالا كه موللا گويد كسب علم كنيد
و ندارد فرقى لپه و نخود،
هر شب كه دستور دهد به ملت
كسب علم كنند دختران مثل پسران
كه ندارد مُلا گنهى
كه تمام گنه در شماست استكراه
گيرم كه مُلا شش ماه قبل مى گفت:
"نگذاريد درس بخواند هاجر
گر كسى به دختر قلمى بدهد
تف كنيد بر سر و رويش
يا كه سوره يوسف را تعليم اس ندهيد
كه عاشق شود دختر"
حالا كه عنادى نكند
بل كه بر او وحى شده
تا بر اين كار رضا دهد
حالا كه او سر از جهل و عناد برداشته است
چاره اى بر جهل االناث كشيد
وقت فرصت است اى عوالناس
خواب هزار و سيصد ساله بس است
كه فرموده آن رهنماى جليل
فرض است بر مؤمنين تحصيل
سخن بر سخن قاطى كرد معجز
كه عاجز است از اداى سخن معجز
اى جماعت بحق آزادى
نشود در عالم چنين گاهى
طاس كهنه، حمام كهنه
سر و وضع و اندام كهنه
نو كنيد كه وقت در گذر است
وقت فرصت است كه پرنده از قفس در گذر است
جاهلين را دعوت علم كنيد
دختران را با علم واكسينه كنيد
گر جهل "تكذ" زائل نشود
پسرش به تمدن نائل نشود
حالا كه جهل از سر ما دست برداشته
ما هم دست برداريم از جهل و خونريزى
بياريم از شهر معلمه ها
از براى نبات خوش منظر
علم بياموزند دختران مانند پسران
عالم شرق را كنيم پرنور
گر دارا در اين باره كند همت
بختيار شود اين ملت
نه بيمارستان است در شهر
و نه غسالخانه در دِه
به اين دو چيز هم خلق محتاج است
گر وراث صاحب علم شود
نماند گرسنه
به ايمان و به دين و پول و مذهب
بسازيد براى دختران مكتب
نباشيد مثل خواجه نصير
نكن به نسوان ظلم كثير
همو گفت؛
" دختر بايد بماند جاهل
و طبخ كند در خانه كوفته قابل"
گر چه پير فيلسوف بود طوسى
گرچه صاحب وقوف بود طوسى
صد حيف خواجه تنزيل را
كه اين فكر شان اش را كرده عليل
او گمان كرد كه
نوشتن و خواندن دختران را بد خلق كند
چون نوشت خواجه اين خرافات را
حكم راندند مُلاها در ميدان
و گرفتند از دست دختران دفتر و قلم
گر دخترى بدست گرفت قلم
شيخان تكفير كردنش
گر دخترى روسى بخواند
گفتند كه از دست رفت دين و ناموس
كه ويران كرد ايران را اين حرف
و اولاد وطن ماند مثل بقر
خواند مصحف را عبادلله
نداند كه چه گويد الله
و " نگار" دستها را به قنوت بالا برد
" ربنا آتنا عذاب النار"
كه إنار ظن كرد نار را
اگر از او بپرسى كه لعل نگار
كه چه گفتى وقت نماز؟
خواهد گفت كه چه دانم من
فقط دانم كه بنشينم و بلند شوم،
يخه اش را دريد شيخ دربندى
اهل تبريز نگاهش كرد و ياد گرفت
اين قدر سخن بس است معجز
كه چانه ات از جا رفت.

شيخ دربندى :

آخوند ملا آقا بن‎ عابد بن رمضان علی ‎بن زاهد شروانی، معروف به آقا دربندی و نیز فاضل دربندی حایری (متوفی۱۲۸۶ق) واعظ شیعی امامی است. وی در حوزه علمیه نجف و کربلا دانش آموخت و در تهران اقامت گزید. مشهورترین اثر او اکسیر العبادات فی اسرار الشهادات است كه در عهد ناصر بخاطر مبارزه با بابيت و نوع جديدى از عزادارى در ايام محرم معروف بود و اكثر عزادارى هاى كنونى اعم از قمه زنى يا گريبان دريدن يا خاك به سر رو ريختن و موارد ديگر در محرم را نتيجه ترويج ايشان مى دانند.


اوخودين قيزلارى

چيخدى اسفند، گيردى فروردين
وقت عيش و نشاط دير پس از اين
يئمه لى، ايچمه - دانيشمالى
كئشمه لى غصه، قريشمالى
قبل از آنكه سيزى ييه توپراق
يار مهرويله ايچين قايناق
چون جوانليخ گئدر اولارسيز خوار
ياغديرار باشيويزا قوجاليخ قار
قامتيز دال كيمى ايكى بوكولر
ديشلريز كلبتينله سوكولر
ائتميون فوت فرصت حالى
قيرخديرين بوغلارى و ساققالى
وئرمه سه كهنه لر سيزه خيدمت
ائله يين من معجيزه بيعت
نه كى وار هم بيغلى هم سبيلى
اولاجاق هامى معجز مثلى
نئجه كى دوشدو دوريه لر موددان
كهنه ليك ده بالام دوشر خودان
حاجى تكليفينى آلار عالمده
داهى گئيمز كفن محرمده
اونى آنلار كى قاندا لازيمدير
تن دياربندا جاندا لازيمدير
معرفت چون چوخالدى دونياده
باش اگه ر ميرزا احمد اوستاده
روميله ال اَله وئريب بى باك
ارمنينى بيلر اوزو كيمى پاك
بير تيكان باتسا پاى بلغاره
بير يهودى گوره نده پژمرده
گلر فى الفور قلب ائوى درده
گورسه بير صرب آغلايير، آغلار
ياره لنسه، ياره سين باغلار
مرد باهوش قلب شى سانماز
انگليسى و فرنگى آلداتماز
رحم و انصاف و عدليله يول گئت
بو ريانى- ميانى گَل ترك ائت
بئله ايشلر سنه وئرَير چوخ ضرر
بو سوزه ائيله بير درست نظر
" دين عبارتدى راست گئتمكدان
نه عايبينى بوغازه سوخماقدان
بسدور بو قدر پند يارانه
سوره ليم آتى باشقا يانه
چوخ دئديدك صنعتيله مذهبدن
ديه ليم بير قدرده مكتبدن
سيز دئيردوز كى خلق روحانى
قويمويور خلق اوخودا نسوانى
حاجى آخوند اگر وئره رخصت
قيزلارا مدرسه آچار ميلت
ايندى كى يوخدو قيدى مُلانين؟
نيه ترپتميسن به ساققالين؟
ايندى مُلا اوزو دئير اوخودون
هر كئجه ميلته وئرير دستور
اوخودون قيزلارى ميثال ذكور
ايندى گوردوز كى يوخ آخونده گناه
سيزده ايميش تمام استكراه
گيرم آخوند آلتى آى ايره لى
بويوروردو: اوخدمويون هجرى
قيزين هر كس قلم وئره الينه
توپورون ساچينا و ساققالينا
گيرم اول دئردى اول ناطق
اوخوسا يازسا قيز اولار عاشيق
سوره يوسفى قيزا تعليم
ائده نه حق ائدير عذاب اليم
ايندى برعكس هيچ ائتمير نفى
بلكه نازل اولوب اونا بير وحى
ايندى كى بو ايشه اولوب راضى
اَل چكيب دير عنادن قاضى
ائيله ين چاره به جهل اناث
وقت فرصت دير اى عوام الناس
مين اوچ يوز ايلدير يوخلايبسيز بسدير
گنه ميلت ياتارسانا بسدير
بويوروبدور او رهنماى جليل
فرض دور مؤمنات ايچون تحصيل
سوزى- سوزه چكدى زين مركب دن
قالدى معجز پياده مطلبدن
اى جماعت بحق حريت
اولماز عالمده بير بئله فرصت
كهنه طاسى و كهنه حمامى
كهنه باشى و كهنه اندامى
ايله يين سيز عوض كه وقت كئچير
وقت فرصتدى كى قوش قفسدن اوچور
جاهلى دعوت ائله يين دينه
قيزلارا علميله ورون اينه
تكذين جاهلى اولماسا زائل
اوغلى اولماز تمدنه نائل
ايندى كه چكدى جهل اَل بيزدن
چكه ك اَل بيزده جهل و خونريزدن
گتيرَك شهردن معلملر
از براى نبات خوش منظر
اوخوداق قيزلارى ميثال ذكور
عالمى شرقى ايليه ك پرنور
وارلى بو باره ده اگر هيمت
ايليه بختيار اولار ميلت
نه مريضخانه وار ولايتده
و نه غسالخانه بو كندده
بو ايكى شى ده خلق موحتاجدير
وارثين رشدى اولسا قالماز آج
سنى ايمان و دين و پول و مذهب
گَل قاييدير نبات ايچون مكتب
اولما مثل حكيم خواجه نصير
ائتمه نسوانه سنده ظلم كثير
او دئير: قيز گره ك قالا جاهيل
طبخ ائده ائوده كوفته قابل
گرچه بير فيلسوفوموش طوسى
خيلى صاحيب وقوفوموش طوسى
او گمان ائلميش كى ،بداخلاق
عورتى ائلير اوخويوب يازماق
حيف صد حيف خواجه تنزيل
ائله ميش شانينى بو فيكره عليل
يازدى چون خواجه بو خرافاتى
سوردو ميدانه ملالار آتى
آلدى هر قيز اَله قلم، قدزن
ائتدى تكفير شيخ اونى فوراً
ايستيرى بير قيز اوخويا روسى
دئديلر: گئتدى دين و ناموسى
وطن اولادى قالدى مثل اوكوز
اوخودو مصحفى عبادلله
بيلمه دى كى نه لر دئير الله
قوزادى اللرين قنوتا نگار
" ربنا آتنا عذاب النار"
يئمه لى نار ظن ائديب نارى
نار اود دور ، نه بيلسين او قارى
آغزيوى آچدين اى خانيم پسته
نه دئدين خالقا نماز اوسته
خبر آلسان، دييه ر كى من نه بيليم
اونى بيليرم كى چومبه ليم، اييليم
ياخاسين ييرتدى شيخ دربندى
اهل تبريز باخدى اورگندى
بسدى بو قدر سوز قيزا معجز
يازيغيوز گلسين انگيزه معجز.

كيشيلر


بى وفا چيخميش زن ملاى روم
جمله عورتلره ائلر هجوم
موللا سويلر كى محقق برملا
"سگ وفا دارد ندارد زن وفا"
بير زليخا عشق دالينجا گئديب
سوره يوسف اونى رسوا ائديب
مين نفر يوسف سنه وئرم نيشان
عشق صحراسيندا وئرميش باش و جان
آلتى يوز ائولى كيشى غربته دير
اهل بيتى آتش فرقت ته دير
صبر ائدير اون ايل فراق شوهره
اجنبى سوخماز اوتاقى شوهره
هر گئجه اما وفالى شوهرى
عيش و نوش ائيللر، يانيندا بير غيرى

مردها

بى وفا شده زن ملاى روم
جمله زنان را مى كند هجوم
مُلا گويد كه محقق برملا
"سگ وفا دارد ندارد زن وفا"
يك زليخايى دنبال عشق رفته است
سوره يوسف رسوايش كرده است
من هزاران يوسف نشانت مى دهم
كه در صحراى عشق سر و جان داده است
ششصد مرد خانه در غربت است
اهل بيت اش در آتش فرقت است
صبر كند ده سال در فراق شوهرش
بيگانه به خوابگاه شوهرش راه ندهد
اما هر شب شوهر باوفايش
عيش و نوش كند با غيرى در كنارش.

ترجمه از تُركى به فارسى از كليات ديوان ميرزا على معجز شبسترى تولد ١٢٥٣ خورشيدى و متوفى ١٣١٣ خورشيدى: قهرمان قنبرى.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد