آری دست گذاردن بر ترک ساختار و نگریستن به تکه پاره بودن کلیت همان کنش ناب و حقیقی است که فرصت تغییر و امکان تغییر پذیر بودن وضعیت را فراهم می آورد. اینگونه استدلال تحریمیای که کلیت را بی ترک و ساختار را یکدست می بیند ناچارا در همان بازی می افتد که سیستم از پیش طراحی کرده است. مگر می شود هر کاندیدایی پیشاپیش قابلیت سوپاپ اطمینان بیابد تا کاملا سوبژکتیو هر مازادی را از "کنش مداخله جویانه مردمی برابر" و سیاست ناب، کنترل نماید؟ | |
۱. دم خروس همیشه پیدا است. کلیت منسجم و نظام یکدست، دروغ حاکم است برای فرا چنگ آوردن همه نیروهای معترض و منتقد و لاپوشانی ترک های سیستم. این چنین است که نظم موجود می کوشد تا شکافهای حقیقی را با تظاهر به یکپارچگی خود، بدل به توهمی عمومی کند تا به طور پیشینی هر کنشی را اخته و هر عملی را بی سرانجام بشناساند. سیستم چیزی بیرون از خود را بر نمیتابد، چرا که میخواهد خود را کلی بیترک نشان دهد. پس راه برون رفت از بن بست حاکم چیست؟ خلاء این وضعیت کدام است؟
تئوکراسی امروز ایران نه در بعضی اصول قانون اساسی که با قید "مخالف مبانی اسلام نباشد" در تمام آن متبلور است. اما آیا این همان تظاهر حاکم به کلیت بی ترک خویش نیست؟ تئوکراسی امروز ایران آنگونه که شیدان وثیق نیز در مقاله "تئوکراسی، مداخله گری و تحریم"، متذکر می شود: "در پی کسب مشروعیت زمینی و مردمی نیز هست" و از فرم ویژهای برخوردار است. فرمی که در آن ظرفیتی به نام جمهوریت گنجانده شده است. رخداد بهمن 57 که بعدها با محمول اسلامی به انقلاب اسلامی نام گذاری شد، تجلی " کنش مداخلهجویانه مردمی برابری" بود که از همان ابتدا ترک وضعیت را در آن جا داد و تا به امروز امتداد مییابد: یعنی عنصر مداخله مردمی. همان شکاف وضعیت تئوکراتیک ایران که اگر چه میخواهد همه مفاهیم خیر آزادی و عدالت را قلب کند اما این سیاست ورزی مردمی پیشاپیش این مفاهیم را درآن گنجانده است. تا آنجا که از دل این شکاف دوم خردادی خلق میشود که ارجاع سیاسی شدن مطرودان جامعه غیرسیاسی پیش از خود است. جامعهای که به برکت برنامههای مهندسی اجتماعی و کارشناسانه دوره سازندگی، به قیمت جنگ و حذف ساختاری چپ، غیر سیاسی و عقیم گشته بود. انتخابات 76 نه به مثابه انتخابات و نه به مثابه خاتمی که اتفاقا به سبب دخالتگری گسترده مردم محذوف به نقطه عطفی جدی در تاریخ ایران بدل شد. دوم خرداد را چه به معنای یک رخداد آن هم در معنایی که بدیو میشناسد یا لااقل رخدادی بینام، ردپایی بر جای گذاشته است که تاریخ پیش و پس از آن جز با بازخوانی آن ممکن نیست. کلید فهم دوم خرداد جز با دخالت گری و خصلت ناب مردمیاش قابل رمز گشایی نیست. توگویی دوم خرداد حتی اگر در معنای یک رخداد شناسایی نشود لااقل در منظومه بدیو می توان از آن به مثابه اعلام وفاداری به رخداد انقلاب 57 نام برد. فهم سیاسی شدن نسل جوان پس دوم خرداد و شکل گیری جنبشهای اجتماعی از جمله دانشجویی و زنان و کارگری درقبول این حقیقت نهفته است که دوم خرداد اخلال در پروژه سیاست زدایی و دست گذاردن بر شکاف وضعیتی بود که از انقلاب بهمن در درون حاکمیت جمهوری ایجاد شده بود تا مطرودان را به عرصه سیاست ورزی وتعیین سرنوشت خویش بازگرداند. مردمی که دیگر به واسطه مردم بودنشان نه با امت ترجمه می شدند و نه با ملت.
به معنای دیگر سوژه سیاسی در ایران پس از دوم خرداد تعریفی تازه میطلبد. این همان نکتهای است که اپوزسیون گرت وخاک گرفته تحریمی ایران عاجز از درک و تحلیلاش است. انتساب دائمی خرداد 76 به جماعت اصلاحطلب و خاتمی بی شباهت به همان گفتار رسمی نیست که انقلاب 57 را اسلامی مینامد _ از قضا این نکته، هم در بین اپوزسیون نیم بند مدعی اصلاحطلبی و هم گرایشهای انقلابی به چشم میخورد_. وجه شبه هر دو منطق انکار سوژه سیاسی جمعی و حقیقت سیاست ورزی رادیکال مردمی است که تحریف تاریخ را به بار میآورد. شاهد این ادله 18 تیری است که بی شک مازاد دوم خرداد میباشد.
آری دست گذاردن بر ترک ساختار و نگریستن به تکه پاره بودن کلیت همان کنش ناب و حقیقی است که فرصت تغییر و امکان تغییر پذیر بودن وضعیت را فراهم می آورد. اینگونه استدلال تحریمیای که کلیت را بی ترک و ساختار را یکدست می بیند ناچارا در همان بازی می افتد که سیستم از پیش طراحی کرده است. مگر می شود هر کاندیدایی پیشاپیش قابلیت سوپاپ اطمینان بیابد تا کاملا سوبژکتیو هر مازادی را از "کنش مداخله جویانه مردمی برابر" و سیاست ناب، کنترل نماید؟
۲. حقیقت امری فراتاریخی نیست، بلکه در یک وضعیت است که قابلیت دست گذاردن را مییابد. این همان انگاره معروف " تحلیل مشخص از شرایط مشخص" را به دست میدهد. بدین معنا یکی از استدلالهای تحریمیها بر باد میرود: همان منطق ایدئوژیک "بد بداست و خوب خوب است". همان استدلالی که مداخله و شرکت در انتخابات را به طور پیشینی غیررادیکال و راست و تحریم را کنشی رادیکال تقسیم بندی میکند. همان میل به طبقه بندی و تقسیم کردن که به نوعی بدل به ایدئولوژی اخلاقیای میشود که در جای امر سیاسی مینشیند. گفتارهایی از این دست که "مگر میشود به جنایتکار رای داد؟"، "اول درباره اعدامها توضیح دهد"... عجب! توگویی گفتمان مطالبه محور آنقدر پیش رفته که کشتارهای سیاسی را هم بدل به نوعی مطالبه حقوق بشری اخته و غیر سیاسی کرده است.
ادامه همین منطق "چیز خوب خوب است و چیز بد بد است"، می خواهد تحریم انتخابات را به دال قابل ارجاعی بدل سازد تا موضع خود را حفظ کند. آنان که با همان استناد و ادله مکرر خود، تفکری کلیشهای را عرضه می کنند: " انتخابات را بدل به کارزار نه به رژیم کنیم"، "رأی دادن یعنی مشروعیت نظام" و... اما حفظ موضع برای چه؟ پاسخی که به روشنی می توان داد: حفظ هویت و مرزکشی با جریانات اصلاح طلب و راستگرا.
و ماجرای دردناک از همینجا آغاز میشود که هنوز در ایران دیدگاهی که تحریم را بدل به یک کنش سیاسی کند، تئوریزه نشده است. هنوز تحریم برای تحریم و ارجاع به هویتی است که در آینده تاریخ میخواهد قضاوت شود. چوبی که میشود جنبشهای اجتماعی امروز را با آن نقد کرد، به گونهای شامل حال گروههای سیاسی که تحریم را بر میگزینند نیز میشود. همین بس که این "هویت محوری" که گریبان تمام دار و دسته های سیاسی ایران را گرفته، نه امری سیاسی که به دنبال "صیانت نفس" و اثبات وجود خویش است. اگر تعریف ما از سوژه سیاسی سوژهای جمعی باشد که از خود بیرون می آید، هیچی که همه میشود، "برای خود" میشود؛ دیگر پافشاری بر موضع آن هم برای احراز هویت چه بی معنا است. جان هالوووی در مطلبی با عنوان "سوژه انقلابی- انتقادی" ترمی را مطرح می کند که می توان آن را "هویت سلبی" صورت بندی کرد. هویتی که میخواهد در برابر طبقهبندی کردن و طبقهبندی شدن بایستد. هویتی که از هویت یابی گریزان است. و آنگونه که هالووی می نویسد: "هیچ اعتباری در عضویت در طبقه کارگر، فرمان بردن، دستور گرفتن، جدا بودن از محصول و روند تولید وجود ندارد... در این مفهوم هویت طبقه کارگر خصلت مفیدی نیست که مجبور باشیم حفظ کنیم بلکه ویژگی بدی است... یا شاید هم هویت طبقه کارگر را باید بیهویتی آن دانست؛ مبارزهای جمعی علیه اینکه طبقه کارگر نباشیم." در واقع هالووی در برابر "هویت محوری" به یک ضد تعریف روی میآورد. این امر در دیگر جنبشهای اجتماعی به گونههای مختلفی نیز بازنمایی میشود. آنجا که آنان زور میزنند از دیگری بزرگ اجازه بگیرند و رسمیت یابند. ژیژک در اینباره اشارهای دارد به دگرباشان جنسی وقتی از کلیسا می خواهند آنها را به رسمیت بشناسند. گونه دیگر این غیرسیاسیبودگی در گفتار مطالبه محور بروز میکند یا اینکه فلان جماعت تمنای پذیرفته شدن در گفتار رسمی را دارد {یا همان سیاست هویتی}.
از طرف دیگر آنان که ذیل رای خاموش شناخته میشوند، مدعی آنند که با توجه به شرایط غیردموکراتیک انتخابات، اساسا این زمین بازی مطرودان از عرصه سیاست رسمی نیست. آنانکه هم عدم مشارکت به معنای تحریم و هم شرکت در معنای حمایت را بی معنا مییابند . دقیقا همین جا است که وضعیت متناقض بر ملا می شود . این که از یک طرف این هم انتخابات هست هم نیست . هم دموکراتیک است هم نیست. اولا لااقل در ساخت سیاسی ایران پارلمان، انتخابات و تمام مفاهیم دموکراسی گنجانده شده و بیست و دو میلیون هم در آن شرکت می کنند، ثانیا به واسطه شورای نگهبان و غیره محدودیت دارد.
اما ماجرا از همین جا آغاز میشود که اساسا دیگر وجه صوری بودن از دموکراسیهای پارلمانی آن هم در جهان و مد و بت وارگی، در جهان "بدن های دست آموز" قابل تفکیک نیست. به این اعتبار است که انتخابات اعتبار خود را میبازد و دیگر به واسطه وسیله تغییر بودن اصل قرار نمیگیرد. بدین سان دوباره قابلیت بررسی می یابد. اما تناقض وضعیت در جامعه شکل نیافته ایران که فاقد صورتبندی مدرن است ما را در برابر این پرسش قرار می دهد که انتخابات در ایران چه کارکردی دارد؟ چرا از دل آن دوم خرداد خلق میشود؟
۳. به میانجی عدم صورتبندی و شکلنیافتگی جامعه ایرانی صفت، که بعضا خصلتهای سیاسی یک کشور جهان سوم توتالیتر و بعضا خصلت های مدرن دموکراتیک را دارا است؛ شخصیتها اهمیت مییابند و انتخابات ماهیت و کارکرد خود را تغییر میدهد. در ایران است که احمدی نژاد تاثیری مستقیم و بی واسطه بر جامعه می گذارد. جایی که شخصیت بدل به یک پدیده اجتماعی میشود یا لا اقل توان این جابجایی را مییابد. احمدی نژاد بیپوپولیسم اش که احساس بینیازی به رای مردم کند به سرعت می تواند به یک پدیده بنیاد گرا/فاشیستی بدل گردد.
مگر فاشیسم پدیدهای تاریخی بود؟ صرف نیاز به یک توده متشکل ایدئولوژیک، شعارها و برنامه های عقیم شده سوسیالیستی و چپ و یک توان میلیتاریستی بالقوه، قابلیت این تغییر را مییابد. رشد سرمایه داری نظامی نشانهای است که در این چهار ساله به وضوح لمس کردهایم. قطعنامههای تحریم و در بزنگاه جنگ و تهدید ایستادن ثمرات خود را بر جای گذاشته است: جامعهای سیاست زدوده.
ضعف و سرکوب جنبشها و تشکلهای اجتماعی که اگر پادرمیانیها و مجامع بین المللی نبود تا به حال محو شده بودند، خلا یک سیاست ورزی همگانی و برابر را نشان میدهد. آن سوژه سیاسی جمعی که نتوانست از خود جدا شود تا با فراگیریاش مقاومت معطوف به کنش را منجر شود. گاهی هگل هم میایستد و از ترمیدور ناپلئونی دفاع می کند . گاهی لنین هم از نمایندگان پارلمانی میخواهد تا به بودجه تسهیلات جنگی رای منفی دهند؛ این همه هیچ تضادی با کنش مستقل مردمی و مداخله جویانه ندارد. انتخابات در ایران پدیدهای است که یکبار به اعتبار بیاعتباری خود فرصت سیاسی شدن را به مردم داد. و این ریسکی است که از خود سیاست برمیخیزد، ریسکی که ما می توانیم بر مبنای آن فرصت تجهیز جامعه مدنی را با سیاسی شدن مردم فراهم آوریم. این بار از قضا با در دست داشتن تجربه دوم خرداد و ایستادن بر خرابههای آن، انتخابات میتواند به چیزی بیش از انتخابات حداقلی ما در مورد گزینه ای خاص بدل شود؛ یعنی اخلال در سیاست زدایی.
۴. در این شرایط مشخص است که نه اصل عمل رای دادن یا ندادن که حمایت از سیاسی شدن فضا آن هم به میانجی میرحسین موسوی اهمیت مییابد. تناقض وضعیت به ما میگوید نه از میرحسین موسوی مطالبهای داریم و نه توهمی به وی. گذار از میرحسین موسوی پیش از انتخابش آغاز شده چرا که ما بر ویرانه اصلاحات ایستادهایم. از طرف دیگر حمایت تام و تمام از وی را وجه همت خویش میدانیم. دفاع از اقتصاد دولتی که در بیانیه میرحسین موسوی در مناظره با محسن رضایی مطرح شد میتواند میانجیای برای حضور و بروز طبقه متوسط پیشرویی باشد که خواست های رادیکال خود را از مشروطه تا هجدهم تیر طرح کرده و در دولت احمدی نژاد رو به زوال رفته است. رأی به میرحسین نه رای به یک فرد و نه یک جریان که ریسک پدید آمدن وضعیتی سیاسی است که در آن موسوی نه منجی که میانجی مطرح شدن خواست ها و مطالباتی است که خود ما مردم در جایگاه گفتنش قرار بگیریم. نه گفتار مطالبه محوری در کار است و نه توهمی بلکه تنها اخلال در وضعیت، اخلال در پروژه سیاست زدایی و اخلال در نئولیبرالیسم موجود آن چیزی است که ما را وا میدارد تا شرکت و حمایت را به گزینه تحریم برتری دهیم. منزه طلبی و جان زیبا می گوید آلوده بازی نشو اما سیاست قمار خویش را دارد، قماری که ارزش شرط بستن را هنوز دارد. اقتصاد ملی با محوریت دولت تنها گزینهای است که توان برابری با سرمایه داری نظامی را دارد و این شرکت جز معنای مداخلهگری نمییابد. برنامه های اقتصادی میرحسین موسوی و عدم تفکیک صنفی/کارشناسی - که از عوامل سیاست زدایی و تخصصی کردن آن است- این موضع را فرا رو می دهد که به جای انتخاب جان زیبا و یا تحریمی که معنای کنش سیاسی نمییابد، شرکت و مداخله در انتخابات دوره دهم را برگزینیم. انتخابی که این روزها در خیابان ها صورت میگیرد نه در پای صندوقهای رأی
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد