logo





دو داستان کوتاه

از دونا لئون و دیوید سداریس
ترجمه علی اصغرراشدان

دوشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۴ - ۲۱ دسامبر ۲۰۱۵

Aliasghar-Rashedan05.jpg
Donna Leon
Gladys und der Rasenäher
دونالئون
گلادیس وماشین چمن زنی

نگهداری یک مرغ یاخروس توخانه خیلی شرم آورداست!دیگران حیوانهای تزئینی مثل سگ گرگی ایرلندی،یایوزپلنگ سیامی توخانه نگهداری میکنند.من هیچ چیزی راازنگهداری یک مرغ یاخروس توخانه بهترنمیدانم.قضیه تنهامنحصربه من هم نیست.یک خانم همسایه هشتاد ساله یکی ازروستاهای گوهستانی نزدیک «بلونو» هم این کاررامیکرد.یکی ازخروسهاعاشق ماشین چمن زنی بود.موقع خریدرفتن هم دوروبرم پرسه میزد.مسئله اصلاوابداروشن نیست،تمامش مدروزاست.

اوایل مدت دوسال یکی ازشش مرغ وخروس همسایه -یک خروس سفیدبژ،ازنظرظاهری کاملاعادی-چمن که میزدم،همیشه توخیابان به پرسه زنی میامدوتومسیرماشین چمن زنی سوسک وکرم میچید.چمن زنی رامختل میکردیایوشش راکش میرفت. کافی بودموتورراروشن کنم.میامدودراطراف مسیرمسابقه میدادوبدون کمترین ترس دراطراف ماشین چمن زنی جست وخیزمیکرد.بایک گام نسنجیده تیغه ماشین باهاش چه هاکه نمیتوانست بکند!

بعضی روزهاکه چمن زنی نبود،میپریدندجلوخانه.برای تمام مرغ وخروسهای ظاهراسیری ناپذیرتکه هائی نان،پنیریاهرچه توخانه بودمیریختم.روی این اصل آمدن وپریدن عادتشان شدوداخل ماشینم توورودی خانه میشدند.این قضیه همسایه ام را،برحلاف خواسته اش،تحریک به داشتن یک حیوان خانگی درموقع آمدن به خانه تابستانی کرده بود.یک سگ انگلیسی یاسگی گوش آویخته مختلط خیابانی دورواطرافش میکشید،جریان دارای ظرافت خاصی بود،خروس مورداشاره اش هم چپ وراست میشد،سرش راتکان میداد،یورتمه میرفت،بی خیال ازاین که چقدرازرسیدنش سرخوش است،باهمان ظرافت پیش میامد.

اسمی لازم داشت،ازمیان انبوه اسامی یکی راانتخاب کردم:گلادیس.به مروربه خروس کوچکی بارنگ بژتبدیل شد.به ظرف آب-بیسکویت کاری وموزارلاعلاقه شدیدداشت.درطول روزبه خیابان میرفتم وصداش میکردم،گلادیس میامدازرودستم خوردنی می چید.یکی ازکسانی بودم که درکوتاهترین مدت به خواسته اش عکس العمل نشان میدادم:باظاهرشدن گلادیس جلودر،عجله میکردم تاچیزی بهش بدهم،یک تکه نان یاانگورجلوش می انداختم.یک نفرازش عکس گرفت ورویک تی شرت سفیدچاپ کرد،معمولا موقع چمن زدن میپوشم. ونیزهنوزبه مرحله پذیرش این نوع تی شرت نرسیده.

بعدازسه روزعصردیرواردکه شدم،پیش ازپیاده شدن ازماشین،همسایه ام توخیابان به سراغم آمدکه باهام حرف بزند.باحیزتی خاص گفت:

«اون مرده!»

فهمیدم درباره چه حرف میزند.یکی ازمردهای روستادوروزپیش باسگ شفرآلمانیش به راهپیمائی میرودواین کاررامیکند- سک بادیدن خروس حمله کرده،تکان تکانش داه ودرهمش دریده.خودهمسایه ام بایدکشته باشدش.

تصمیم گرفتم قضیه راپیش خودم حلاجی کنم:به یک حیوان خانگی که وابسته باشی،مرگش مایه بیماری وگاهی حتی مرگ میشود-حتی خروسی که واقعامتعلق به خودت هم نباشد.ازهمسایه ام پرسیدم«مطمئنی؟همیشه هرچهارمرغ وخروس مشابهت رامی بینیم که؟»وخانم بهم اطمینان کامل داد:

«اون گلادیو بود.»

دوروزازآن حادثه وحشتناک گذشته بود.نپرسیدم بقایای خروسی راکه آنقدرعاشقش بودتوبوته های آفتابگران دفن کرده یانه.هیچکدام ازمرغ وخروسهای دیگرهم دیده نمیشدند.به هرحال ازاین که خروسی جذاب وظریف راجایگزین دخترم کرده بودم مایوس شدم.

دیروزماشین چمن زنیم رابیرون آوردم،پربنزین وموتورش راروشن کردم.باخودم گفتم«ترترعزاگرفته ش غرق کارشد.»

بعدازچنددقیقه خروس کوچکی بارنگ بژبه دراطراف ماشین چمن زنی بی خیال به راهپیمائی پرداخت وباشادی شروع به چیدن کرم وسوسک کرد.من هم مثل توماس مقدس نمیتوانستم بدون داشتن یک شاهد مطمئن باشم.رفتم توآشپزخانه وتکه ای نان برداشتم،کپلش رادیدم که ازبالای باغچه پائین ومستقیم به طرفم میامدتا نان راازکف دستم برچیند.داشتن یک خروس به عنوان حیوان خانگی هنوزبرای همه مدنیست.وقتی به کسی تعلق نداشته باشد،بازگشتش به زندگی فوق العاده به وجدم میاورد.

مدتی بعدجرات کردم ازخودم بپرسم به دیگران تعلق داشتن یعنی چه-مااینجاروزمینیم،دراطراف مردم زنده،ازقرنهاپیش به سختی چیزی برای گاززدن داریم-:سوپ....

2

(متولد26دسامبر1956)طنزپرداز،کمدین،نویسنده وجزءعوامل رادیوئی آمریکائی است.

David Sedaris
Die Katze und die Pavianin
دیوید سداریس
گربه خانم وعنترخانم

گربه خانم به یک پارتی دعوت شده بود،رفت پیش عنترخانم که سروصورتش راآرایش کند.

عنترخانم ضمن ماساژدادن گردن گربه جهت آرامش دادنش- کاری که باهمه مشتریهاش میکرد،پرسید:

«حالااون چیجورپارتی ئی هست؟امیدوارم روزنیایشش زیررودخونه نباشه.خواهرم سال پیش اونجابوده وگفته تاهنوزم اونجورجماعت بی ادبی ندیده.دوتاکانگروتشویق به مبارزه شده بودن،تواین میون زن یکی شون به طرف کنده یه درخت هل داده شده وچارتاازدندوناش خردشده.ازایناش گذشته،حیونای نه چندون زردبه اون قشنگی توزباله هاوول میخوردن وشیکموشونوسیرمیکردن»

گربه خانم لرزیدوگفت«نه،فقط یه دیداردوستانه ست،یه جورجشنه.»

عنترخانم پرسید«چیزیم واسه خوردن هست؟»

گربه خانم آه کشید«یه چیزائی،دقیفانمیدونم چیه.»

عنترخانم گفت«موضوع سختیم هست،هرکدومم ذائقه مخصوص خودشوداره.یکی برگ دوست داره،اون یکی دیگه نمیتونه اونوتحمل کنه.مهمونای امروزه خیلی مشکل پسندن. خیلی ساده،من فقط یه ظرف بادوم خاکی میگذارم.میباس خوردنیاش دوست داشتنی باشه»

گربه خانم گفت«بادوم خاکی واسه من هیچ چی نیست،اصلاهیچ چی نیست.»

«خب،بعدبرمیگردن طرف نوشیدنیا.میباس دونست،اون فقط یه حقه ست،جماعت اصلاوابدا سیرنمیشن.»

گربه خانم بادتوغبغبش انداخت«واسه اون قضیه من مشکلی ندارم.تاخرخره م مینوشم،بعدش بلن میشم ومیرم.همیشه م همون کاروکرده م.»

عنترخانم یک کک ازسرگربه کندوبااحتیاط تودهنش گذاشت وگفت:

«یه راه ورسم عاقلونه،نه عینهویه عده جماعت این دروهمسایه.مثلاهفته پیش تویه جشن ازدواج بودم،شنبه پیش بود،فکرکنم.دوتاخرگوش زیرمرداب ازدواج کرده بودن،حتم دارم مال همونجابودن.»

گربه خانم سرش راتکان داد.

«میدونی،من مراسم ازدواج توکلیسارودوست دارم.اون یه مراسم دیگه ای بود،خونواده عروس ودامادخودشون قول وقرارشونونوشتن.هردوشون تاهنوزم یه خودکاردست نگرفته ن،امایه دفه خودشونوبزرگترین شاعربه حساب آوردن واحتیاج نداشتن که عاشق ومعشوقه باشن.»

گربه خانم برگشت وگفت«من وشوهرمم خودمون قرارداد ازدواجمونونوشتیم.»

عنترخانم تکرارکرد«طبیعیه،احتمالافقط شوما یه چیزائی واسه گفتن به همدیگه دارین که عشق تونوتوآغوتمیزتون میکشین،چیزی که من میدونم ومقایسه ش میکنم،نه امثال اون خرگوشای زیرمرداب.توتموم مدتی که جشن جریان داشت،یه سنجاقک چنگ یایه چیزی مثل اونومینواخت.»

گربه خانم گفت«توجشن ازدواج منم یکی چنگ میزد،کارشم حرف نداشت.»

«باتموم وجودحرفتوباورمیکنم.شوماحتمایه موزیسین کارکشته داشتین که تونسته بزنه.التزوم میدم که اون سنجاقکه یه ساعتم دوره ندیده بود.بایه عصبانیت کشنده تموم سیمای اون وسیله روزیروروکرده بود.»

گربه خانم گفت«تموم حرفات درسته،بهترین نظریه رو دادی.»

عنترخانم سرش راتکان دادوخندید،انگارتولیست انتظارخدمات صنعتی بود.باداستانی درباره یک خرگوش مست زیرمرداب - برادرداماد که هفته پیش اتفاق افتاده بود،جریان رادنبال کرد.امافعلاحداقل بااین مشتری،هدفش این قضیه نبود.گربه خانم دوباره حرف دنباله دارش رادنبال کرد.وقتی چیزی برای گفتن پیدانکردکه درباره ش اظهارنظرکنند،جریان پرداخت پول نوشیدنی راهم فراموش کردند.

عنترخانم پوست گردن گربه راخراش دادوگفت«میدونی،من ازسگامتنفرم.اصلانمیتونم تحمل شون کنم.»

گربه خانم پرسید«منظورت ازاین حرفاچیه؟»

عنترخانم گفت«میباس همین الان این جریان به فکرخطورکرده باشه.دیروزیه اشپانیلمیشونگ(سگ نژادمختلط)اینجاقدم میزدوخواست موهاشوشستشوبدم.جلودروایستادم وگفتم:دوست ندارم این کاروبکنم،حالاچیقدپول داری؟ازکسی که آقادائیشومیلیسه خوشم نمیاد.توهمین وقت متوجه گاف کردنش شدم.»

گربه خانم مخالفخوانی کرد«خواهش میکنم،این دک کردن چی نفعی داره؟درسته،داشتن یه معقدتمیزخیلی خوبه.واسه همینم من روزی حداقل پنج مرتبه آقادائیمومیلیسم.»

«عنترخانم گفت«قابل تحسین،اماشومام که سگ نیستی.»

«منظورت چیه؟»

عنترخانم گفت«یه گربه...واسه خودش سبکی داره،ابهتی داره،امایه سگ،خودشومامیدونی،چیجوری خودشوکج وکوله میکنه،هرکدوم ازپاهای وحشیش یه طرف کشیده میشه.»

گربه خانم گفت«درسته،کاملادرست میگی.»

«توپرت وپلاگوئیاش بزاق دهنش همه جاروگند میزنه!لجنای زیادی روکه بهش میچسبه تیکه تیکه گازمیزنه.»

«همینجوره که میگی.»

گربه خانم آهسته نخودی خندید،عنترخانم استراحت وحافظه خودرادنبال یک داستان موهن سگانه زیروروکرد.

«ماده سگ کولی(سگ اسکاتلندی عوضی)،ماده سگ شفروشپانیلشونگ که تمومشونو بیرون انداخته م،تمومشون دوستای خوب ومشتریای وفاداری بودن،اماهمه این خارخسکای زپرتی یه مشخصه داشتن:پرمدعابودن وپاهاشونوازگلیمشون درازترمیکردن.کون لیسی وکون بوسی شونونمیتونم تحمل کنم...»

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد