ترجمه تحتاللفظى عنوان فيلم "pelo malo" محصول ٢٠١٣ كشور ونزوئلا "موى بد" است كه اگر فيلم را ببينيد قبول مىكنيد كه "مو وزوزى" برگردان فارسى مناسبترى براى آن است. نويسنده و كارگردان فيلم، "ماریانا رُندون"، خانمى ميانسال ونزوئلائى است كه تحصيلات سينمائىاش را در "مدرسه بينالمللى سينما و تلويزيون كوبا" گذرانده كه يكى از نامدارترين مدارس سينمائى جهان است. قبل از پرداختن به اين فيلم بسيار لطيف و خوش ساخت، اين را بگويم كه مدرسه سينمائى كوبا نه تنها به دولت كوبا كه حتى به كشور كوبا ربط مستقيمى ندارد. نه بودجه آن توسط كوبا تامين مىشود و نه دولت كوبا هرگز نظارتى بر كاركرد اين مدرسه داشته است. تنها سهم دولت كوبا در آن، در اختيار گذاشتن زمين وسيعى در سى كيلومترى هاوانا براى ساخت مدرسه است. من قبلا در اين مدرسه تدريس كردهام و از زيروبم شكلگيرى آن آگاهم. اين مدرسه نزديك به سى سال پيش با تصويب "بنياد سينماى نوين آمريكاى لاتين" و با بودجهاى كه گابریل گارسيا ماركز از جايزه نوبل و افزايش درآمد چشمگيرش در انتشار رمان بدان اختصاص داده بود پايهريزى شد و هيئت امنايش مثل خود ماركز اكثرا از كشورهاى ديگر آمريكاى لاتين بوده اند تا از كوبا.
و اما از فيلم مو وزوزى! داستان فيلم بر مشكل رابطهى ميان يك پسربچه نُه ساله به نام "جونيور" با مادر جوان بيوهاش، "مارتا"، استوار است. مارتا كه علاوه بر جونيور يك پسر يكى دو ساله هم دارد براى تامين زندگى فقيرانهاش ناچار است با كارهاى پيش پا افتاده و ناپايدار مثل مستخدمى در خانهی اين و آن بسازد. مشغله اصلى زندگىاش اما بيش از مشكل مالى خودِ جونيور است كه حركات و رفتارش به پسرهاى همسن و سالش نمىماند. جونيور كه بر خلاف مادرش رنگ پوستى كاملا تيره و موهاى پرپشت وزوزى دارد تنها فكر و ذكرش پيدا كردن راهى براى صاف كردن موهايش است، بخصوص حالا كه نزديك به باز شدن مدارس است و جونيور بايد عكس تازهاى بياندازد و براى تكميل پرونده به مدرسه بدهد.
گرچه ما در فيلم هرگز پدر جونيور را نمىبينيم ولى بهروشنى از طريق مادر بزرگ جونيور پيداست كه پدرش مردى سياه پوست است. هرچه مارتا از تلاش جونيور براى صاف كردن مويش ناراضى است و اين را نشانهى گرايش دخترانه در او مىبيند مادربزرگ سياه پوستش كه گاه از او و برادر كوچكش نگهدارى مىكند، با جونيور تفاهم دارد و همراه او با بورس و سشوار به جان موى وزوزىاش مىافتد تا صافش کند! مادر بزرگ حتى در رقص و آواز كه مارتا علاقهى جونيور به آنها را دلائل ديگرى براى گرايشات دخترانهى پسرش مىداند با پسرك همدل است. آن دو در صحنهاى بسيار زيبا در خانهى مادربزرگ با هم مىرقصند و در حاليكه بُرُسِ مو را مثل ميكروفن جلو دهانشان گرفتهاند همصدا ترانه مىخوانند.
وقتى جونيور به اخطارهاى مادرش توجهى نمىكند و با ماليدن سُسِ مايونز به صاف كردن مويش اصرار مىورزد مارتا حتى به دكتر مراجعه مىكند تا مطمئن شود او گرايش همجنسگرائى ندارد. و اين همه در پسزمينهاى از شرائط زندگى مردم فقير در شهر كاراكاس، پايتخت شلوغ و درهم ريختهى ونزوئلا مىگذرد كه در فيلم به شكلى گذرا اما بسيار موثر تصوير شده است؛ عمارتهاى بسيار بزرگ گتومانند براى اسكان طبقات كم درآمد كه از بيرون مثل يك تابلوى سوررئاليستى از هزاران حفره بعنوان ايوان تشكيل شده است كه از هر سوراخش دهها لباس و ملافه براى خشك شدن آويزان است.
نيشهاى ظريف اجتماعى در پسزمينهى مشكل اين مادر و پسر در فيلم كم نيست. مرتبتترين و زيباترينشان به نظر من صحنهاى است كه مادر و پسر دارند به تلويزيون نگاه مىكنند. گزارشى از تلويزيون دارد پخش مىشود كه در آن عدهاى زن و مرد در سلمانىها دارند با خوشحالى موى سرشان را از ته مىتراشند. گزارشگر توضيح مىدهد كه مردم ونزوئلا براى نشان دادن همدردى با رئيس جمهور محبوبشان، هوگو چاوز كه به دليل ابتلا به سرطان و شيمىدرمانى موهاى سرش ريخته سرهايشان را مىتراشند! (فيلم گرچه محصول ٢٠١٣ است ولى قصهاش به دو سال قبل از آن برمى گردد وقتى كه خبر بيمارى چاوز منتشر شد.)
مارتاى خسته و كلافه از بيكارى و سروكله زدن با جونيور، در عين حال زن جوانى است كه اگر فرصت كند دستى به سروصورتش بكشد بسيار خواستنى خواهد شد. و همين ويژگى راه را براى يافتن شغلى ساده برايش باز مىگذارد؛ در صحنهاى كه ماريا كارفرمايش را به خانه راه مىدهد تا گرفتن شغلش را تضمين كند، آگاهانه درِ اتاق پسرش را باز مىگذارد تا شايد جونيور با ديدن همخوابى آندو بر روى كاناپه، مردانگىاش تحريك شود!
درست قبل از باز شدن مدرسه وقتى جونيور يك بار ديگر تلاش مىكند با روغن آشپزخانه موهايش را صاف كند ماريا سر مىرسد و در صحنهاى بسيار ديدنى مادر و پسر روبروى هم قرار مىگيرند و جونيور بىوحشت از ماريا با موهاى چرب روى يك صندلى در اتاق مىخواند و مىرقصد.
فيلم پايان غيرمنتظره و آگاهانهاى دارد. ماريا دارد ساك پسرش را مىبندد و در پاسخ جونيور مىگويد كه مىخواهد او را به خانه مادر بزرگش ببرد چون ديگر تحملش را ندارد. جونيور قبول نمىكند و هر لباسى را كه مادر در ساك مىگذارد بلافاصله برمىدارد. رابطهی سرد آن دو كه با بازى طبیعی و عالى هردو نفر سخت تاثيرگذار است جونيور مىگويد قول مىدهد ديگر آواز نخواند. ولى اين كافى نيست. پسر مىگويد حتى حاضر است مويش را از ته بتراشد. مادر بدون يك كلام حرف يك ماشين سرتراشى از كيفش در مىآورد و روى ميز جلو او مىگذارد. لحظات سنگینی در سكوت مىگذرد؛ لحظاتى كه جونيور بايد تصميمش را بگيرد. جونيور پس از مكثى طولانى با زبانى رنجيده و بچگانه به حرف مىآيد: "اصلا دوستت ندارم."
و مادر به همان سردى پاسخ مىدهد: "من هم دوستت ندارم." ولی مهری که در نگاهشان است خلاف این را نشان می دهد.
و آنگاه جونيور ماشين سرتراشى را به دست مىگيرد و در حالیكه چشم از چشم مادرش برنمىدارد موهاى وزوزى بلندش را از ته مىتراشد.
صحنه نهائى فيلم در حياط مدرسه فيلمبردارى شده، جائى كه بچهها در صفهاى متعدد دارند سرود مى خوانند در حاليكه جونيور با سر تراشيده میانشان ایستاده و بدون همصدا شدن با بچهها، ساكت به روبرو خيره شده است.
(توصيه ام به خوانندگان اين نوشته اين است كه اگر هم با زبان اسپانيائى آشنا نيستند تا فيلم کامل را ببینند، ديدن اين دو صحنه نهائى فيلم را از دست ندهند.)