خودکار بی جوهر ما کتاب ها نوشت
سراسر سپید
پر از پر پریان
پر از پوسه های بید
و هیچ کس از خاموشی خویش نمی پرسید
همه خواب بودند
ما قصه ی قمری و قفس بودیم
- مرغی که نمی پرید-
و تا نفس آخر
ننوشتیم که خطا باید کرد
خطی بر اقتدای تام خواب-رفته گان
خشی بر پریان پاک مانده چون خفته گان خوار
و نگفتیم که بیدار باید بود
بیدار که می شدیم
دیوار بود و ساعت و دیوار
پرده بود و شیشه و پرده
قصه بود
بیدارِ چه می شدیم؟
همه خواب بودند
و بندبند اتاق ها
کتمانِ بودن و دیدن
- پرده ها سفید،
و دیوار ها سفید-
خُمار این خلسه را
به خط چه خودکاری خدشه می دادیم؟
خیانت به چه اقبالی؟
به چه امید؟
پس ماندیم و خوابیدیم
در پهنای یک کتاب
پابند صفحه ی خالی
پابند این اتاق
بهار ۱۳۹۲