خواهرم ، ديشب خواب ديدم
خواب سنگينى از ديار دور
انگاه كه پرِ پروازِ ديدار ميسوخت .
خوابِ دانا و سامان و شادى
وهمه ى بچه هاى ديروز آبادى
دانا پس از شنا ،
- در حوضى كه از اشك ماهى پُر بود
خوابيده بود .
سامان آواز چلچله ها را در رودخانه ى چشم مى شست .
و ... بالش شادى از گريه خيس بود .
مادر را ديدم
با دسته اى از خالى واش*،
كه در روز چيده بود خوابيده بود
و ... مادر ،
روى سفرهٌ بى نان ،
خوابِ نان وپنير و سماور مى ديد .
پنچره ها بسته بود
شب تاب نيز خسته بود
دلم مى خواست
تا فردا نزدتان بمانم
اما دريغ ،
انچنان در انتظارِ بامداد ماندم
كه چشمانم ، آشيانه ى شب شد
و چون بر خاستم
خور شيد را اينجا ، در نيمه ى آسمان ديدم .
١- گياهى وحشى وخوشبو در دشت هاى گيلان
فرخ ازبرى
١٦ . ٨ . ١٩٩٥ مونستر
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد