می شمارم لحظه ها را تا بیایی التماست می کنم زودتر بیا
بی پناهم بی پناهم گر نیایی التماست می کنم زودتر بیا
سیل اشکم کرده دریایی به پاازاین همه ظلم و ستم تا کی سکوت
موج غران در تلاطم تو رسایی التماست می کنم زودتر بیا
دست بیرحم ستمگر میدرد چنگش چنین روح و روان زندگی
نا امیدان را خداگونه خدایی التماست می کنم زودتر بیا
گر بیایی فاتحه ظالم بخوانی با کلام ناب خود بهر خدا
ظالمان را ای بلایی ای بلایی التماست می کنم زودتر بیا
توبیا تا ختم این غصه تمامش کرده باشی یک تنه ای نوح من
خلق ما را زین ستم ها ناخدایی التماست می کنم زودتر بیا
با ظهور ماه نورانی شود روشن شب تیره اگر ظاهر شوی
ای که پنهانی زچشمم هرکجایی التماست می کنم زودتر بیا
سالهای بی توبودن سال های زجروبدبختی کشیدن جان گرفت
جان دهی ما را دوباره جان مایی التماست می کنم زودتر بیا
آخرین اشک وفغانزدوری ات باشد الهی بعد ازین غربت نخواهم
جاده را گل می فشانم تا بیایی التماست می کنم زودتر بیا
لندن خرداد ۱۳۸۸
نظرات خوانندگان:
فرشید 2012-05-20 09:33:46
|
سلام شعر عالی بود ولی نقد من به این سنت همیشگی نشستن و منتظر آمدن دیگری بودن است. |
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد