logo





دلم با تو می آید

پنجشنبه ۷ آبان ۱۳۹۴ - ۲۹ اکتبر ۲۰۱۵

ا. رحمان

بعد از این همه سال
قرار ما این نبود
خودت هم می دانی،
من بِبُرم..!
تو به راه بروی..
حالا که راه افتادی
به (راه) برو
می دانم، طفره نمی روی به مقصد
به راه که می روی
دلم با تو می آید

************

جشنی با شکوه در غروبی غمگین
بر پاست..
دلنشین می خوانی..
از خاطره های تلخ و شیرین،
مانده بر جا
می گویی که نمی خواهی
سی و هفت سال..تا کی؟
شاید هم به درازای قرن ها..
پر پر شدند، این همه گل ها
چه گلی بر سر ملت زدند..؟

***************

من را به کجا دعوت می کنی
به بهشت دروغین، منزلگاهی در وانفسا
که پر از آدم و حواست
و درخت سیب
که باز شیطان فریبم دهد
و یا مدینه فاضله ای
در ناکجا آباد کارتن خواب ها
و شهر شلوغ کودکان کار
و طولانی ترین صف بیکاران
که از خستگی روز شبها
در هوای طلوع..
با خمیازه به خواب می روند

**************

من که کمونارهای پاریس
یادم نرفته...
و به جای ده روز
هفتاد و دو روزی که
دنیا را تکان داد.
خودت هم می دانی
چقدر شعر مانیفست را خواندیم
رخصت بده برادر
چه شده باز من را
به بازی های شیطانی
در چهارسوی این شهر
به دموکراسی ناب بورژوازی
در شبی تاریک می خوانی...؟

***********

بیا از خیابان برگردیم خانه
شاید نقشه راه را
در مسیر فلسطین بیابیم
نمی دانم چرا ابو عمار
زودتر از پرز به خواب رفت
مگر تهران به خواب رفته بود
و یا به سفر..
آن همه چماق به دست شهرستانی
در خیابان ها صف کشیده بودند
لایه در لایه
چند لایه...
صف کشیده بودند
حتم دارم، تو هم می دانی
اسم شعبان بی مخ هم
به گوششان نخورده

***********

من که دلم به راهه
می دانم طفره نمی روی به مقصد
به راه که می روی
دلم با تو می آید

رحمان 10/04/93


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد