logo





در تحسین زبان کودکانه‌ی پیر قونیه

پنجشنبه ۲ مهر ۱۳۹۴ - ۲۴ سپتامبر ۲۰۱۵

س. سیفی

دنیای مثنوی با چینش قصه‌ها و افسانه‌های گوناگون، جهان گسترده‌ای را فراهم می‌بیند که مخاطبان آن به همراه گوینده‌ی داستان‌ به دنیای کودکانه‌ی خویش راه می‌یابند. به طبع زبان کودکانه‌ی بلخی به چیدمان طبیعی اما افسون‌زای چنین جهانی یاری می‌رساند. چنانکه او مخاطبان خود را جهت راهیابی به چنین فرآیندی ارج می‌گذارد. چون آنان را بزرگسالانی می‌بیند که از زبان نوشتاری و رسمی چندان بهره ندارند و بنا به ضرورت به گویش غیر رسمی و کودکانه‌ی خویش دل سپرده‌اند. ضمن آنکه او در تمامی داستان‌های مثنوی همدلی و همزبانی با همین مخاطبان را قدر می‌شناسد.
شکی نیست که دستیابی به املا و خوانش دقیق واژه‌ها، هر چه بیش‌تر به مخاطب برای فهم درست وزن و حتا درون‌مایه شعر یاری می‌رساند. با عنایت به گستردگی جغرافیای زبان فارسی چنین رویکردی را می‌توان در شعر تمامی شاعران کلاسیک زبان فارسی پی گرفت. همچنان که مثنوی جلال‌الدین محمد بلخی نیز از این قاعده‌ی کلی مستثنا نخواهد بود. چون او در مثنوی نمونه‌های روشن و گویایی از زبان مادری خویش به دست می‌دهد که این ویژگی‌ها تا حدودی در زبان شعری سنایی و عطار نیز به چشم می‌آیند. ولی دلیل عمده‌ی نزدیکی و همسانی زبان بلخی را با عطار و سنایی باید در دوره و مکانی جست و جو نمود که ایشان در آن زیسته‌اند. چون هر سه از شاعران سرزمین‌های شرقی جغرافیای زبان فارسی به شمار می‌آیند که در فاصله‌ی زمانی کم‌تر از یک قرن به دنیای شعر پای نهاده‌اند.
با نگاهی روشن به گستره‌ی شعری مثنوی معنوی به آسانی می‌توان بر سویه‌های آشکار و پنهان این موضوع دست یافت. همچنان که جلال‌الدین بلخی در بیتی از مثنوی آورده است:
تا قیامت مانَد این هفتاد و دو / کم نیآید مُبتدع را گفت و گو (نیکلسون: 3221/5)
در نگاهی گذرا به بیت یاد شده و با عنایت به اینکه در آن، دو و گو برای هم قافیه قرار می‌گیرند، باید وزن و آهنگ یکسانی را از آن‌‌ها انتظار داشت. چنانکه در واکنشی طبیعی به این موضوع، به راحتی می‌توان واژه‌ی "دو" را ضمن بهره‌گیری از مصوت بلند "او" با واژه‌ی گو قافیه نهاد. به عبارتی دیگر در دوره و عصر جلال‌الدین محمد بلخی مردمان بلخ زادگاه او عدد "دو" را با همین خوانش مثنوی به کار می‌گرفته‌اند. تا جایی که مهاجرت شاعر از بلخ و سکنای همیشگی در قونیه هم نتوانسته بر کاربری درست زبان مادری و خانوادگی او فایق آید.
از سویی دیگر در این بیت می‌توان تلفظ امروزی و رسمی دو را نیز مبنا قرار داد و در تلفظ گو خود را مُلزم دید تا این واژه با وزن و آهنگ دو بر زبان جاری گردد. در واقع قافیه قرار گرفتن دو و گو در این شعر، وزنه‌های همسان معادله‌‌ای را به اجرا می‌گذارند تا گوینده و مخاطب به اشتراک پاسخ‌های یکسانی را از آن به دست آورند. بر بستری از همین نگاه اگر چنانچه کسی در خوانش مثنوی آهنگ واژه‌ها و ویژگی‌های زبانی متن را در عصر و زمانه‌ی شاعر نادیده انگارد، در فهم درون‌مایه‌های شعر با کاستی رو به رو خواهد شد. تا آنجا که همین کمی و کاستی، به سهم خود وزن و آهنگ عمومی شعر را نیز با بحران مواجه خواهد کرد. به طبع آشنایی با زبان امروزی مردمان بلخ هم به مخاطب حرفه‌ای جهت پرهیز از چنین لغزش‌هایی یاری می‌رساند.
مردمان فلات ایران همواره و در هر دوره‌ای در گویش‌های گوناگون زبان فارسی از حرف‌های و، پ، ف و ب به عنوان جایگزینی مناسب و همسان برای یک‌دیگر سود برده‌اند. چیزی که امروزه نیز اقوام پارسی‌گوی ایرانی در ارتباط کلامی خود با هم، مجموع آن‌ها را به همین شیوه و شگرد به کار می‌برند. تا آنجا که در مثنوی معنوی نمونه‌های فراوانی از این کارکرد‌های زبانی بازتاب می‌یابد:
تو ز دوری دیده‌ای چتر سیاه / یک قدم فا پیش نه، بنگر سپاه (4264/3)
همان گونه که مشاهده می‌شود بلخی با نادیده انگاشتن زبان و ادبیات مکتوب و رسمی، پا را فا تلفظ می‌کند. اما متأسفانه در واژه‌نامه‌های زبان فارسی بیش‌تر همان خط و سوی رسمی زبان تعقیب می‌گردد و اغلب کارکردهای متنوع زبان واژ‌ه‌ها را در زیست‌گاه کاربران آن به فراموشی می‌سپارند. همچنان که فرهنگ فارسی در توضیحی ناقص از فا آن را با "بسوی، طرفِ" معادل می‌بیند تا جایی که معنای عبارت "فا پیش رفت" را بدون توضیحی روشن از فا، "بسوی پیش رفت" آورده است.
با این همه به نظر می‌رسد که فرهنگ معین "فا" را جایگزینی برای با دانسته‌ است. همان طور که شاعران پیشین زبان فارسی گاهی آن را در معنای به و به سوی به کار برده‌اند. در همین راستا بلخی نیز چنین کارکردی را از فا، در این بیت انتظار دارد:
اعتماد زن بر آن کو هیچ بار / این زمان فا خانه نآمد او ز کار (163/4)
ویژگی‌های گفتاری جلال‌الدین محمد بلخی را همچنان می‌توان در نمونه‌هایی دیگر از مثنوی تعقیب کرد. چنانکه در بیتی دیگر می‌‌سراید:
فجفجه افتاد اندر مرد و زن / قدر پشه می‌خورَد آن پیل‌تن (285/5)
هر چند واژه‌نامه‌های رسمی، اغلب فجفجه را به شکل پچپچه ضبط نموده‌اند، ولی بلخی شاید متأثر از زبان مادری خود در خراسان بزرگ کاربری فجفجه را رویکردی مناسب می‌بیند. تا جایی که در آن پ به ف و حرف چ نیز به ج مبدل می‌گردد. ولی اکثر واژه‌نامه نویسان زبان فارسی علی‌رغم حضور چنین مستنداتی در زبان سره‌ی فارسی از بازتاب آن احتراز ورزیده‌اند.
همچنان که گفته شد در واگویه‌های گوناگون فارسی‌زبانان ضمن تبدیل حرف‌های قریب‌المخرج به یک‌دیگر گاهی حرف ب به جای حرف و می‌نشیند. چنانکه برای نانوا، نانبا را نیز به کار گرفته‌اند. زیرا از وا یا با، برنهاده و معادلی برای آش و خورش انتظار دارند. نمونه‌ای از آن در واژه‌ی مرکب شوربا نیز به چشم می‌آید که شکل و صورت شوروای آن را هم حتا در متن‌های کلاسیک زبان فارسی به کار برده‌اند. اما بلخی ترکیب نادر و زیبایی را از آن به کار می‌گیرد که همانند آن را شاید در جایی دیگر نتوان دید:
بشنو اکنون این دهل چون بانگ زد / دیگِ دولتبا چگونه می‌پزد (4349/3)
شکی نیست که در این بیت جلال‌الدین بلخی از ضرب‌المثلی بهره می‌گیرد تا ضمن آن از حوادثی امروزی، ظهور واقعه‌‌ی خوش‌آیندی را در آینده حتمی بداند. آینده‌ای که از بستر حوادث، دولتبایی (آش خوشبختی) را برای قهرمانانش خواهند پخت.
بلخی در جایی دیگر نیز نانبا را به جای نانوا می‌نشاند؛ موضوعی که در زبان رسمی امروزی چندان متداول نیست:
این از اینجا گوید آن خباز را / این عُمَر را نان فروش ای نانبا (3225/6)
همچنین ضمن نمونه‌ای دیگر، در واژه‌ی خُم و دُم نیز م به آسانی جای خود را به ن می‌سپارد و بنا به گویشی همگانی در رویکردی موزن و دل‌نشین حرف ب را نیز به آن می‌افزاید:
این چنین می را بجو زین خُنب‌ها / مستی‌اش نبود ز کوته دُنب‌ها (2692/4)
بلخی چه بسا به استناد واگویه‌های غیر مکتوب و شفاهی واژه‌ها، جا به جایی حرف‌های یک واژه را نیز امری ناصواب نمی‌بیند. انگار او این قاعده‌مندی را از گویش آزادانه‌ی کودکان وام ستانده باشد:
تو چه برچفسی برین نام درخت / تا بمانی تلخ‌کام و شوربخت (3678/2)
در بیت یادشده نه تنها ب به ف تبدیل می‌گردد بل‌که حرف س نیز کرسی و جایگاه خود را به آن می‌سپارد. ضمن آنکه جلال‌الدین محمد بلخی در تبدیل و تبدل حروف واژه‌ها، خودانگارانه ضابطه و قاعده‌ای را هم در واژگان خویش سامان می‌بخشد تا در رویکردی واحد از آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها در جایی دیگر نیز استفاده به عمل آورد. چنانکه سازه‌های دستوری دیگری از چفسیدن (چسبیدن) را به شکل چفسیده، چفسیدگی و می‌بچفساند در این بیت‌ها به کار بسته است:
تو ز طفلی چون سبب‌ها دیده‌ای / در سبب از جهل برچفسیده‌ای (3153/3)
بلک (بل‌که) از چفسیدگی بر خان و مان / تلخشان آید شنیدن این بیان
خرقه‌ای بر ریش خر چفسید سخت / چونک (چون‌که) خواهی برکنی زو لخت‌لخت (1149-1150/5)
عُشرهای مُصحَف از جا می‌بُرید / می‌بچفسانید بر رو آن پلید (1271/6)
جلال‌الدین محمد بلخی حتا در اقدامی کم سابقه از بن مضارع، مصدر و فعل ماضی می‌سازد. انگار منطقی کودکانه را در ساختار زبان به کار بندد تا به گمان خویش کارکردی قانون‌مند را از آن انتظار داشته باشد. تا آنجا که از بن مضارع "فروش" برای ساخت مصدر فروشیدن بهره می‌گیرد تا از آن ماضی ساده فروشید را بسازد:
زود استر را فروشید آن حریص / یافت از غم، وز زیان آن دم محیص (3321/3)
او همین قاعده‌مندی کودکانه‌ی زبان را در مصدرهای دوختن، سوختن و ساختن نیز به کار می‌بندد تا از آن‌ها در فرآوری مصدرهای خوش‌آهنگ و زیبای دوزیدن، سوزیدن و سازیدن استفاده به عمل آورد:
چونک (چون‌+که) جامه چَست و دوزیده بُوَد / مظهر فرهنگ دَرزی چون شود (3205/1)
گفت من سوزیده‌ام زآن آتشی / تو مگر اندر برِ خویشم کشی (1302/1)
آنگهی بینید مَرکب‌های خویش / مرکبی سازیده‌اید از پای خویش (3444/1)
در ابیات یادشده سازه‌های دستوری دوزیده، سوزیده‌ام و سازیده‌اید به جای دوخته، سوخته‌ام و ساخته‌اید می‌نشینند که انسان را به یاد کودکانی می‌اندازند که از کاربری قانون‌مندانه‌ی واژه‌ها غافل مانده‌اند. ولی برای جلال‌الدین بلخی چنین رویکردی از استعمال واژه‌ها، اصل و قاعده قرار می‌گیرد. چون او زبان فارسی را با همین ویژگی‌های ساختاری آن، در ابتدا از مادر و خانواده‌ی خویش و سپس از مردمان هموطن‌اش فراگرفته است. اما چنین گویشی انسان امروزی را به دنیای کودکی‌اش بازمی‌گرداند و زبان بلخی را برای مخاطب امروزی خود دل‌نشین و زیبا می‌نماید.
عده‌ای ناآشنا به زبان جلال‌الدین بلخی ضمن مصادره‌ی به مطلوب، دیدگاهی را در نوشته‌های خویش انعکاس داده‌اند که گویا اجزا و مشتقات مصدر توانستن در وزن مثنوی (فاعلاتن فاعلاتن فاعلات) نمی‌گنجد و بلخی نیز از کاربرد درست اجزای این واژه در متن اثر خویش بازمانده است تا به اَشکالِ مُثله شده‌ای از آن روی آورد. چون او در واگویه‌های خود پیرامون کاربرد اجزای مصدر کمکی توانستن، بر خلاف عرفی همگانی آشکارا به کاربرد تانستن رغبت نشان می‌دهد. در نتیجه هر چند صورت دوگانه‌ای از املای آن در مثنوی بازتاب می‌یابد، ولی اغلب و نه همیشه او توانستن را نیز همچنان تانستن تلفظ می‌کند:
صد هزاران خشم را توانم (تانم) شکست / که ترا آن فضل و آن مقدار نیست
لابه‌ات را هیچ نتوانم (با خوانش و) شکست / زآنک لابۀ تو یقین لابۀ منست (2941-2940/4)
چون نمی‌توانست (نمی‌تانست) آوازی فراشت / غمزۀ تنهای زن سودی نداشت (4558/6)
ور نتواند (نتاند) بُرد اسبی از شما / واستانم بهر رهن مبتدا (1680/6)
او نمی‌توانست (نمی‌تانست) کف بر خصم زد / عزمش آن شد تا سوی قاضی برَد (1489/6)
با این همه او در مثنوی گاهی املای تانستن را برای ارتباط با مخاطب خود مناسب می‌بیند:
کس نتانست اندر آن کره رسید / رفت در کهسارها شد ناپدید (2530/1)
انبیا گفتند کآری (که+آری) آفرید / وصفهایی که نتان زآن سر کشید (2909/3)
نه تواند (با خوانش و) در مصافش زخم خورد / نه بنفرین تانَدش مهجور کرد (3622/3)
یار آن تانم بُدن کو غالبست / آن طرف افتم که غالب جاذبست (2917/5)
همچنین در متن مثنوی کاربرد شناسه‌ی غیر متعارف "ایت" به جای "اید" در دوم شخص جمع افعال ماضی ساده، موضوعی عادی و متداول به نظر می‌رسد:
نه شما چون طفل خفته آمدیت / بی‌خبر از راه، وز منزل بُدیت (1124/5)
گر شدیت اندر نصیحت جبرییل / می‌نخواهد غوث در آتش خلیل (4216/3)
دعوی ما را شنیدیت و شما / می‌نبینید این گهر در دست ما (2716/3)
خفته بودستید تا اکنون شما / که کنون جامه دریدیت از غزا (795/6)
او حتا چنین شگرد و شیوه‌ای را در ساخت دوم شخص جمع از فعل ربطی استن (ایت= اید، هستید) به کار می‌برد:
قوم گفتند ار شما سعد خودیت / نحس مایید و ضدیت و مرتدیت (2948/3)
گفت دنیا لعب و لهوست و شما / کودکیت و راست فرماید خدا (3431/1)
یادآور می‌شود که نمونه‌های فراوانی از همین هنجارهای گفتاری نیز در متن تمامی آثار عطار از جمله منطق‌الطیر و غزل‌های او به چشم می‌آید.
بلخی در رویکردی دیگر صورت‌بندی‌های زبان کودکانه‌ی خود را در اجزا و ترکیبات مصدر گسستن هم به نمایش می‌گذارد. چنانکه در بیت‌های زیر حرف خشن گ به آسانی به ک مبدل می‌گردد و کرسی و جایگاه خود را نیز به سینِ نخستین می‌سپارد. با همین تدبیر در ساز و کاری کودکانه، از حریم آواهای واژه نیز خشونت‌زدایی صورت می‌پذیرد تا شاعر نرمی و ملایمت آن را پی گیرد. کاری که به حتم نادانسته در ناخودآگاه مردمان زادگاه او انجام می‌گرفت. چنانکه شاعر نیز از همین رویکرد زبانی در متن مثنوی سود می‌جوید:
هرک (هرکه) بیرون بُود زآن خط جمله را / جمله جمله می‌سکُست اندر هوا (854/1)
چون قضایش حَبل تدبیرت سکُست / چون نشد بر تو قضای آن درست (4461/3)
چنانکه مشاهده می‌شود او در نمونه‌های پیشین از سکسُتن به عنوان جایگزینی برای گسستن بهره می‌گیرد. توضیح اینکه حرف گ از حرف‌های خشن و زمخت زبان فارسی به شمار می‌آید. تا آنجا که کاربری آن نیز بیش‌تر در واژه‌هایی انعکاس می‌یابد که خشم و خشونت انسان‌ها در آن‌ها دنبال می‌گردد. پلنگ، گرگ، زنگ، تنگ، مرگ، سنگ، ننگ، چنگ و چنگال تنها بخش کوچکی از همین واژه‌ها را در بر می‌گیرند. همچنان که هر کودک فارسی زبانی در آغازِ زبان گشادن ضمن نرمش در گفتار از کاربری حرف گ باز می‌ماند. چون نمی‌پذیرد که جبر و فشاری را در گفتار خویش تحمل نماید. بلخی نیز همراه با الگوگزینی از هنجارهای زبان کودکانه چنین نقیصه‌ای را در واژه‌ی گسستن جبران می‌کند تا کارکرد ساده‌ای از آن را ضمن استفاده‌ی از ک و جا به جایی آن با حرف خوش‌آهنگ و زیبای س به اجرا گذارد.
جلال‌الدین محمد بلخی آموزه‌هایی از این دست را بدون آنکه خود آگاه باشد در مصدر گسلیدن هم به کار می‌بندد. به واقع در خصوص این‌گونه کارکردهای گفتاری، او به تنهایی تصمیم نمی‌گیرد. چون دانش و آموزه‌های او از زبان فارسی به مردمانی بازمی‌گردد که او دوران کودکی خود را با ایشان به سر آورده است. چنانکه ناخودآگاه جمعی همین مردمان زمانه و روزگار بلخی، در ساخت فعل از مصدر گسلیدن نیز گ را به ک تبدیل می‌نماید و به منظور تسهیل‌گری در گفتار، باز س را به جای آن می‌نشاند:
شیرخواره چون ز دایه بسکلد / لوت‌خواره شد مر او را می‌هلد (1284/3)
مَسکل از پیغمبرِ ایامِ خویش / تکیه کم کن بر فن و بر کام خویش (542/4)
ناگفته پیداست که مردمان مناطق دیگر جفرافیای زبان فارسی بسکلد و مسکل را به شکل و صورت بگسلد و مگسل به کار برده‌اند. همان چیزی که در گفتار و نوشتار رسمی امروزی عرفی همگانی به شمار می‌آید. ولی به طبع چنین عرفی همچنان در منطق گفتاری کودکان زمانه و روزگار ما نیز رنگ می‌بازد تا اراده و خواست طبیعی گویش و گفتار کودکان در آن انعکاس یابد.
فعل‌های فراوانی نیز در متن مثنوی پیدا می‌شوند که چه بسا مخاطب امروزی زبان فارسی از فهم آن‌ها عاجز می‌ماند. گان‌دادن (کون و یا کوس دادن)، تن‌زدن (خاموش و لال ماندن)، تُرنجیدن (در هم پیچیدن) و کفتن (شکافتن و یا افتادن) بخش کوچکی از همین افعال به شمار می‌آیند:
چونک (چونکه) اندر مرد خوی زن نهد / او مخنث گردد و گان می‌دهد (2995/6)
زنده زین دعوی بود جان و تنم / من از این دعوی چگونه تن زنم (4065/6)
هر یکی در جا تُرنجیدی چو یخ / کی بدی پران و جویان چون ملخ (3857/5)
تا گلستانشان سوی تو بشگفد / میوه‌های پخته بر خود واکفد (313/3)
در متن مثنوی بسیاری از نام‌های فارسی نیز به چشم می‌آیند که در روزگار و زمانه‌ی ما به مرور از بستر زبان رسمی فارسی رنگ می‌بازند. بی‌تردید بسیاری از این نام‌ها امروزه نیز همچنان نشان خود را در گویش‌های غیر رسمی و شفاهی مردمان فلات ایران بر جای نهاده‌اند. چکره (قطره، ملاقه)، کفچلیز (چمچمه‌ی سوراخ‌دار)، یخنی (گوشت پخته)، طپانچه (تپانچه، سیلی)، انگشتک (بشکن)، میزک (شاش) و کمیز (گمیز، شاش) از گروه همین واژه‌ها به حساب می‌آیند:
هفت دریا اندرو یک قطره‌ای / جملۀ هستی ز موجش چکره‌ای (1880/5)
تو درین جوشش چو معمار منی / کفچلیزم زن که بس خوش میزنی (4198/3)
خیز ای پس ماندۀ دیده ضرر / باری آن حلوا و یخنی را بخور (2489/6)
دست موسی را دهم یک نور و تاب / که طپانچه می‌زند بر آفتاب (352/4)
شیرگیر و خوش شد انگشتک بزد/ سوی مَبرَز رفت تا میزَک کند (3961/6)
خر کمیز خر ببوید بر طریق / مشک چون عرضه کنم با این فریق (924/5)
دنیای مثنوی با چینش قصه‌ها و افسانه‌های گوناگون، جهان گسترده‌ای را فراهم می‌بیند که مخاطبان آن به همراه گوینده‌ی داستان‌ به دنیای کودکانه‌ی خویش راه می‌یابند. به طبع زبان کودکانه‌ی بلخی به چیدمان طبیعی اما افسون‌زای چنین جهانی یاری می‌رساند. چنانکه او مخاطبان خود را جهت راهیابی به چنین فرآیندی ارج می‌گذارد. چون آنان را بزرگسالانی می‌بیند که از زبان نوشتاری و رسمی چندان بهره ندارند و بنا به ضرورت به گویش غیر رسمی و کودکانه‌ی خویش دل سپرده‌اند. ضمن آنکه او در تمامی داستان‌های مثنوی همدلی و همزبانی با همین مخاطبان را قدر می‌شناسد.
چنانکه در زبان گفتاری مثنوی شگرد و شیوه‌ای مناسب عرضه می‌گردد تا بر بستر آن شاعر و مخاطب به اشتراک دنیایی را سامان بخشند که در آن تابوها و سنت‌های زبان نوشتاری و رسمی به چالش گرفته می‌‌شود. متأسفانه چنین زبانی پس از بلخی چندان تاب نیاورد و در متن‌های فارسی ضمن عقب نشینی‌های مداوم و مستمر، عرصه را برای همیشه به زبانی رسمی واگذاشت.
چون پس از بلخی زبان نوشتاری و رسمی فاصله‌ای را از خود با زبان گفتاری توده‌های مردم رقم زد که این فرق و فاصله متأسفانه علی‌رغم افت و خیزهای فراوان تا روزگار و زمانه‌ی ما همچنان پایدار مانده است. اما ادبیات مدرن فارسی که انقلاب مشروطه طلایه‌دار آن قرار گرفت تلاش فراوانی به عمل آورد تا این فاصله‌های نامردمی را نادیده انگارد. تلاشی و کوششی که همچنان از سوی شاعران و نویسندگان امروزی ادامه دارد تا شاید زبان رسمی به خواست سنت‌شکنانه‌ی توده‌های مردم به منظور سودجویی از زبان گفتاری و نوشتاری همسان و مشترک گردن گذارد./
........................

برای بازیابی شماره‌ی ابیات نگاه کنید به: مثنوی معنوی بسعی و اهتمام رینولد الین نیکلسون.


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد