از جدایی ها
آخر میرسد آن خورشید که غم نداشت
تمامش نور بود و دورش کم نداشت
آنروز که خورشید بیاد بر بام جهان
بمیرد کرم خاکی در گرما و ستم نداشت
هر چند کشیدیم زجر و به مقداربسیار
اما گفتیم زندگی رفت و صبحدم نداشت
هر چه بلندی بود رد شدیم تا دیگر
هیچ قله ای نبود که خالی از قدم نداشت
خم شده ایم در این اقیانوس زجر
تا سرافراشتیم یاوه سرایی دیدیم که کرم نداشت
من تو را متهم می کند و تو مرا محکوم
آخر چه چیز آید که جلویش متهم نداشت
همهء محترمان به یکسو و بدان به یکسو
ما به بدی یاد کنند و خوبی محترم نداشت
مگر عشق بیابد دست ما را بگیرد
ورنه همین جدایی هاست که هم نداشت .
2015 01 08
======================================
فراق
تو مثل گلی در جمع یاران و دستم رها کنی
میروی از هر طرف و من گریان چرا کنی ؟
بنشین کنار من که در دور و برت و آنگوشه
هر دم می زنند چراغ که یعنی دل من بلا کنی
جهان هر چه جلو میرود روی تو خوشتر
مگذار جهان بایستد که حال دل من فردا کنی
بیا بنشین کنار من تا نگاه کنیم ایران را
میلیونها عاشق بی پول را به نظر صبا کنی
به هزار زنجیر بسته اند همه را از سر تا پا
خوب است که اینجایی که دست من بدست حوا کنی
شاید شعر کم کند از شرارت بیگانگان
شاید صورت تو ببخشد و تنها تو دوا کنی
ایران چه عزیز است وقتی تو نگاهش میکنی
آفتاب از کجا می آید وچشمت گنبد مینا کنی ؟
2015 02 19
===================================
دو رباعی
اول ایرانی هستیم و بعد دیندار
ایران دوستی و حاصلش پندار
باید بیدار شد وگرنه چه سود
همه در خوابند و دشمن تو بیدار!
یکجا صلح بود یک جا جنگ
انسان را بیاور! اخمش تنگ
به کینه ندارد روی خوش
از مه تیره و از همه رنگ
2015 08 09
شهاب طاهرزاده
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد