logo





« غریبه »

ترجمه :حسن عزیزی

جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۹۴ - ۲۱ اوت ۲۰۱۵

محمود درويش

m-darwish70.jpg
نه آن غریبه را می شناسم..
و نه ریگ مرده اش را.
تابوتی دیدم بردوش مردم ،
من هم در پی اش روان..
مانند دیگران ..
سر به زیر ، به نشان احترام .
دلیلی ندیدم بپرسم که آن غریبه کیست ..
کجا می زیسته .. یا چرا مرده .؟
دلیل مرگ بسیار است :
از جمله ، درد و رنج زندگی .
از خود پرسیدم :
ما را می بیند ، یا احساس نبودن می کند ،
که تا ابد أفسوس خورد.؟
می دانستم که هرگز نمی تواند تابوت پوشیده از بنفشه را کنارزند ،
تا باما وداع کند یا سپاس گوید..و حقیقت را بپوشاند.
اما کدامین حقیقت را ؟
شاید او هم در این لحظه ها – هم چون ما – رازی را پنهان می کند ، در دل .
اما تنها کسی است که در این صبح گاه نمی گرید..
و مرگی را که بر فراز سرمان – چون پرنده ی شکاری - اوج گرفته ، نمی بیند.
زند گان ، پسر عموی مرگ اند ..
و مرد گان ، آرام و آسوده در خواب.
و نیز د لیلی ندیدم بپرسم نام غریبه چیست.؟
گویا که شخص نام آوری هم نباشد .
تشییع کنندگان بیست نفربودند – جز من .
دلم گرفته بود، تا به در کلیسا رسیدیم.
با خود گفتم :
شاید که نویسنده ای باشد... کارگر یا پناهنده ای ..
دزد یا قاتلی..اما چه فرق می کند ؟
مردگان در برابر مرگ یکسان اند..
نه سخنی گویند و نه شاید چیزی در دل دارند.
ممکن بود جای آن غریبه ، من باشم ..
که امری - غیر خدائی - آن را به تأخیر انداخته..
به دلایلی چند ، از جمله شاید :
خطای بزرگ ام در سرایش این شعر ..!

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد