به جستجوى تو ، اى بامدادِ شكفتن
تا ته كوچهٌ بن بست رسيدم
گُم گشته نهالِ آرزوهايم را
ساليانِ سال
در طراوتِ باران شستم
در سكوتِ دلمرده ى ديارِ شب
پلى به سوى خورشيد كشيدم
پيراهنِ كودكيم را ، بر تن سبز چنار كردم
با پاهاىِ تاول زده
- به دنبالِ رقصِ سراب ،
تشنه و وامانده دويدم ...
در انتظارِ آمدنت
اى زلال تر ازآب و آئينه
چشمهايم را به پنجره ى باديه دوختم
جانم را به داسِ سردِ اهريمن سپردم
وبا گلوىِ خونين
شكوه شكفتنِ ترا سرودم ...
اكنون مرا با تو ديگر ، همپاىِ سفر نيست
اى آرزوهاىِ خسته و فرسوده ى من .
خاك عطشناكِ من از بى چراغى
بر آسمانِ سترون همچنان ، چشم اُميد دارد .
آنكه امروز ،
مرثيهٌ تدفينِِ مرا ميخواند
ديرگاهيست ، كه نامِ مرا ميداند .
بر بامِ بلندِ اين بى فرياد ديار
براىِ ابديّتى اين بار
- از دلِ خونينِ قادسيٓه -
گورستان ها را بر ما نويد دارد .
با بيرقى سياه
و شمشيرى از رو بسته
در اين باديهٌ غمگين و خسته .
مونستر 06.09.2014
فرخ ازبرى
نظرات خوانندگان:
Mohammad Reza 2015-08-22 16:10:43
|
Mesle hamishe ziba va delneshin.
Payande bashid |
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد