اگر شناخت ما از واقعیّت متکی بر این اصل باشد که واقعیّت همچون پدیداری منشوری یا چند وجهی است، آن گاه متوجه می شویم که نگاه ما به واقعیّت نیز بایست چند سویه نگری پیشه کند.
مثلا وقتی به ارزیابی وضعیّت جامعۀ خودی می پردازیم تا موانع گسترش آزادی و رشد کیفی روابط انسانی را تشخیص دهیم فقط موضعگیری و مخالفت سیاسی با حاکمیت راهگشا و چاره ساز نیست. نگاه انتقادی به باورها و واکنش های حکومت شوندگان نیز لازم است تا دریابیم در زیر سقف رفتار فرهنگ جمعی چه عناصر نابهنگام و نخاله ای جا خوش کرده اند.
اکنون در مرحله ای قرار داریم که به لطف شبکه های ارتباط جمعی می توانیم در مقام جُنبش دگراندیشان سبک های زندگانی آلترناتیوی را ارائه دهیم تا عموم مردمان با امکان انتخاب و گزینش بیشتر روبرو شوند.
بنابراین در مقابل "وضع موجود" بایستی رفتاری ترکیبی داشته باشیم تا با ارائه طریقه های متفاوت زندگانی، کنشمندی آگاهانه فرهنگی و نیز نقد مناسبات نابرابر و چالش سیاسی به فضای و هوای تازه دست یابیم.
در رویکرد نقادانه به رفتار حاکمیت در می یابیم که چه ترفندها و نیرنگ هایی برای تداوم سلطه به کار می رود و چه تاثیراتی آن سیاهکاری ها بر عملکرد روزمره مردمان و روش های تربیتی نسل آتی حکومت شوندگان دارد.
بر این منوال دگراندیش از نفی سلطۀ نظام تک صدایی و رد خود پسندی های بی در و پیکرش به سمت و سویی جلب می شود که در آن نظریه احترام گذاشتن به دیگری یک اصل و قرارداد است. قراردادی که به رهنمود سیاسی و فرهنگی و به پرنسیپ اخلاقی جامعه بدل شده است. این رویه در کشورداری جوامع پیشرفته نهادینه شده و قانون و قوه اجرایی از آن حمایت می کنند.
بنابراین اگر درس های این سه دهۀ اخیر را درست آموخته و انشاءهای مربوط به بدی بیداد، سختی تحمل استبداد و بیزاری از خودکامه در رأس امور را نوشته باشیم، بدین نکته خواهیم رسید که یک نظام فرقه ای برای حفظ بقای خود فقط به ستیز با مخالفان سیاسی خود نیست بلکه همچنین روش هایی ضد فرهنگ رواداری را به خدمت می گیرد تا تکثرگرایی شکل نگیرد.
بدین خاطر از سوی حاکمیت تعصب ورزی و جزمگرایی تقویت می شود تا رواداری و تُلرانس می دانداری نکند.
در واقع حاکمیت ناموجه که امکان رقابت سیاسی میان احزاب مستقل را ملغا کرده، بدین خاطر از مرده ریگهای تفکر سنتی(غیرت و ناموسپرستی) بهره میبرد که دگراندیشان نتوانند سبکهای زندگی خود را به جامعه ارائه دهند و رقابتی سالم بر سر تثبیت ارزش های معاصر انجام گیرد.
امروزه در هژمونی که کُل حاکمیت بر رسانه ها اعمال می کند(در داخل با چماق عریان سانسور، توقیف جراید و سرکوب توسط عوامل امنیتی و در خارج با نفوذ زیرزیرکی، نیرنگبازی و لابیگری جریانات وابسته اش) چیزی جز تداوم بقا و حفظ امتیازهای ویژه و رانتخواری هدف نیست.
از این منظر فرد و جمعیت تبعیدی در تقابل با اهداف حاکمیت است. بدین خاطر نیز شامل روند حذف غیر خودی می شود که حاکمان بدان دست می یازند.
تبعیدی حذف می شود تا نتواند آموخته ها و تجربه زیسته خود را در برون مرز به درون کشور انتقال دهد و امکان طرح الگو یابد.
اگر در دهه های قبلی رژیم دست به ترور شخصیت ها می زد و این و آن را می کُشت تا وحشت در جان مخالفان بیندازد، در دهه های اخیر اولویتش تغییر کرده است. چنان که دست به موازی سازی زده است. نه فقط برای اپوزیسیون سیاسی رقبای جعلی می سازد و در رسانه های زیر نفوذ ایشان را بال و پر می دهد، بلکه همچنین با خیل مهاجران فضای فرهنگورزی و تنفس تبعیدیان را محدود می کند.
بواقع از جماعت مهاجری که خط قرمزهای رژیم حاکم را رعایت می کنند و خواه ناخواه با حاکمیت مشغول داد و ستدی بر سر منافع است، به راحتی می توان "دیوار گوشتی" ساخت تا کوشش تبعیدیان نامریی شود.
یادآوری دستاوردهای هنری و فرهنگی تبعیدیان یکی از راهکارهایی است که می توان علیه نامریی سازی جُنبش تبعیدی و به فراموشی سپردنشان از سوی رژیم به کار بست.
از این منظر توفیری ندارد که شما با تبعیدی دیگر چه زاویه سیاسی و تفاوت گروهی داشته اید. هنر و ادب و نظر تبعیدی را با عینک حزبی و جرگه ای نمی نگرند. تبعیدی اگر رواداری و تُلرانس پیشه نکند به فرصت و شانسی باخته که برغم بخت ناگوار و تجربۀ تلخ غربت نصیبش شده است.
از این رو برای نگارنده تفاوت ندارد که در بررسی سخن و شعر تبعیدیان به شاعرانی بپردازد که در پس زمینۀ کار سیاسی خود به چپگرایی یا راستگرایی منصوب شده اند. دفاع از حق بیان شاعر در مقابل حاکمیتی که غیر از خود کسی را زنده نمی خواهد، یک پرنسیپ اخلاقی است و با تقسیم بندی سخنسرایان به چپ و راست در زبان سیاسی بی اعتبار نمی شود.
بدین دلیل همان طوری که می شود شعر دوران تبعید زنده یاد نادر نادرپور را در نگر گرفت، این جا نیز سراغی از شعرهای سیاوش کسرایی( ۱۳۰۵- ۱۳۷۴) می گیریم که در بیرون از ایران سروده است.
منبع رجوع ما به شعرهای کسرایی "منتخب شعرهای" وی است("خون سیاوش"، انتشارات علمی، چاپ پنجم،۱۳۸۸).
کسرایی که در پیش مجموعه هایی چون "آرش کمانگیر"، خونِ سیاوش" و...، "از قُرقُ تا خروسخوان"، "آمریکا! آمریکا" را دارد در فصل پایانی منتخب هایش چندین شعر زیر عنوان "تازه ها" آمده است. تمرکز یادداشت حاضر بر برخی از شعرها در همین "تازه ها" است.
او زیر عنوان"اشکی به عطر و نغمه در آمیز" سروده:
"یک روز در بهار وطن سرخوش و کنون/دور از دیار و یارم و پائیز میرسد".
در این اشاره که آدرس شعر تبعیدی را میدهد،"تازه ها"ی وی حس دوری از خانه را بازنمایی میکند.
این ابراز احساسات از سوی شاعری است که همواره امیدواری خود را به آشکاری بیان داشته و تداوم رویکردش در میان "تازه ها" به قرار زیر است:
"من، شاخ های ز جنگل خلقم./ از ضربه یِ تبر/ بر پیکر سلاله ی من یادگارها ست./ با من مگو سخن ز شکستن!/ هرگز شکستگی به بر ما شگفت نیست/ بر ما، عجب، شکفتگی اندر بهارها ست".
روشن است که کسرایی که در جوانی به سمت پیشنهادهای نیمایی رفته و در میان پیروان بنیانگذار شعر مدرن فارسی از جمله سیاسی ترین شاعران بوده، از گذشته خود به دوران تبعید دست نشوید و به ندامت سرایی تن در ندهد. اما تبعید به او فرصت را می بخشد که امید واری خود را تعدیل کرده و از نو تعریفش کند:
آری شبی ست شسته به تاریکی و به خون/ در خاطرم، ولی/ شمعی چراغداری خود را / در راه سرخ صبحدم آغاز می کند".
این شعر که کابل را همچون محل سرایش آدرس می دهد و در شهریور ۱۳۶۳ سروده شده، دیگر از استعاره بهار برای به نام خواندن وضعیت وطن و سرخوشی برآمده از آن حرفی نمی زند. شاعر از اکنون و وضعیّت وطن برآورد دلخوشانه ای ندارد و از گرفتاری های واقعیت(سرایِ بستۀ خاموشی) می گوید.
"این جا سرایِ بستۀ خاموشی ست/ اما/ در من پرنده ای ست که آزادی تو را/ یک ریز در ترانه اش آواز می کند".
در میان شعرهای فصل "تازه ها"ی منتخب شعرهای کسرایی به طور عمده با سه شهر (همچون محل سرایش) روبرو هستیم که به ترتیب کابل و مسکو و باکو است.
کسرایی که زندگی اش در وین اتریش به پایان رسیده و در آن جا آرامگاه یافته است، به واقع با گذر از کابل و مسکو( از سرزمینی در شرق به سرزمینی در شمال ایران) یکی از تاثیرگزار ترین شعرهایش را در شهر باکو آذربایجان می سراید. به وقتی که به دریای خزر نگاه انداخته و حال یک تبعیدی سیاسی را بیان کرده است:
" از این سوی با خزر/ دریا! دوباره دیدمت، افسوس بی نفس/ پوشانده چشمِ سبز/ در زیر خار و خس/ دامن کشان به ساحلِ بیرون ز دسترس!/ دریا! دوباره دیدمت، آرام و بی کلام/ دلتنگ و تلخکام/ در جامۀ کبود سرا پا نگاه و بس..."
ابراز احساسات شخصی شاعر از طریق به کار گرفتن عناصر طبیعی(اینجا: دریای خزر) یکی از نکاتی است که در "تازه ها"ی کسرایی جریان یافته و بدین نکته بایست آن"اعترافاتی" را نیز افزود که در شعر پیامرسان امید عجیب جلوه می کند. چنان که زیر عنوان" دریا دلی کجا و دل تنگ من کجا!" می خوانیم:"... پنهان کنم ز غیر همه التهاب ها/ بگذارم این غمان./ تا آب بیفتد از آسیاب ها./ امّا/...".
یا وقتی با شعر زیر روبرو می شویم که آورده:" من آهویِ/رهپویِ/ بی بازگشتم/ که در خواب بیند/بهارانه یِ/ دشتِ/گلبو./منم اخترِ دور دستی که فانوس چشمانش افتاده از سو/ نمی بیند افسوس دیگر نه دشت و نه آهو."
این دو اشاره بالایی و نیز آن چه در ادامه نقلش می کنیم بازنگری های شاعرانه را نشان می دهد که در حین شجاعت و صداقت رویکرد پیش ینی خود را به ارزیابی نشسته است:
"رسانید از من این پیغام:/ که من با پیکر خونین و با تنجامه یِ پاره/ ز کف داده دیار و یار و هر پیوند، آواره/ به فرجامین / کشاندم خویشتن را بر فراز قله ی ِمیعاد/ ولی دیدم که در این اوج بی فریاد/ ز تو، اورنگ تو، جاندار روی آوازه گیر تو نشانی نیست./ به پیرامون من تا می توانم دید...".
در هر صورت "تازه ها"ی کسرایی فقط حدیث سرگذشت شاعر و راز و نیازهایش با زادگاه نیست، کسرائی در میان شعرهای یادشده اش هم به استقبال حافظ رفته و اوضاع تجربه کرده خود را در "غزل سیاه" بازتاب بخشیده و هم در شعر" بر جاده های جهان"(که در مسکو و تیرماه ۱۳۶۹ سروده شده) روند جهانی شدن را با پدیده کوچ و خانه بدوشی اجباری انگشت نشان کرده است:
"امروز عاقبت/ همسایگانِ ساده دلِ ما/ این خیل فارغ از همه غوغایِ باب روز/ رفتند ناگزیر/ از شهر کودکی و جوانی و کارشان/شهر تبارشان./ کندند از آن چه بود همه یادگارشان./.../ آخر چه می رود/ بر این جهان که در همه یِ جاده های آن/ هنگامه های بی سرو سامانی است و کوچ!؟"
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد