خیره کشی ست ما را
دارد دلی چو خارا ..... مولانا
به یادت عشق را در دل روان کردم
چه آتش ها به سینه میهمان کردم
بسوزاند نپرسد هیچ و رحمش کو
که : " من با صاحب ِ خانه چنان کردم"
در آمیزد دمی، تا فتنه انگیزد
دم ِ دیگر بگوید: "سر گران کردم
نهادم، هستیم، آکندۀ درد است
دل آرایی کجا با میزبان کردم؟
اگر یوسف چنان آراستم در حسن
زلیخا را ز حسرت در فغان کردم
وگر فرهاد زور ِ تیشه از من یافت *
به نیرو، زخم ِ آخر من جهان کردم
ولی خسرو که کام خویش را می جست
ز شیرین جام بخشیدم، دوان کردم
لب شیرین ِ شکّربار ِ شیرین را
به زهر آغشتم و در گل نهان کردم
جنون در "عامری" بنهاده پروردم،
به عشق ِ لیلی اش؛ بی خان و مان کردم
کجا گیرد نیازت دامن ِ نازش؟
چو من حرمان به کام ِ عا شقان کردم
چه آسان می نمودت آتش آشامی
عطش را از دم ِ گرمت گران کردم
ز بینش، بین که من بنیاد عالم را
به مستی، گرم با صاحبدلان کردم
گر ایشان را بود پروای من در دل
چگونه آتش ِ هستی دمان کردم؟
محمد بینش (م ــ زیبا روز)
زمستان 93
* به دل زد، یا به سر زد یا به پا زد
نمی دانم محبت بر کجا زد
از اول سعی بی جا کرد فرهاد
همان یک تیشۀ آخر به جا زد ...
گویند فرهاد در عشق شیرین ِ خویش سخت مشغول کندن راهی در کوه بود. خبر نا گوارمرگ وی را که شنید، آن دروغ برساختۀ اطرافیان خسرو را راست پنداشت که خود جز راستی وصدق هیچ نمی ورزید ... تیشه را سویی پرتاب کرد و خود را از کوه فرو انداخت و جان باخت ... به روایتی دیگر تیشه را بر فرق خود کوبید . ** خسرو به دست پسرش شیرویه با نیرنگی از سلطنت خلع و زندانی و کشته شد . شیرین هم که نمی خواست به درخواست ازدواج با شاه جدید تن در دهد به بهانۀ دیدار آخربا جنازۀ خسرو کنار او در دخمۀ مردگان فروشد و با دشنه ای ویا بنا به روایت فردوسی با نوشیدن زهری خود را کشت
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد