logo





تفکر در راه و بیراه های زبان غیر

جمعه ۵ تير ۱۳۹۴ - ۲۶ ژوين ۲۰۱۵

طاهره بارئی

LImmediat.jpg
فرازی که در ذیل این یادداشت خواهید خواند، ترجمه ایست از صفحۀ بیست و دو رمان L’immédiat که توسط نویسنده فرانسوی زبان بلژیکی Marie Delos به نگارش در آمده و انتشارات seuil آنرا عرضه کرده است.
انتخاب این قطعه از کتاب بخاطر ظرافت به کار رفته، در بیان ودرک وضعیتی ست که هنگام صحبت به یک زبان خارجی پیش می آید. این قطعه هوشیاری نویسنده را از رابطۀ محصول تفکر با ویژگی های یک زبان، و ارتباط کاملاً مشهودِ زبان گفتاری را با بدن و قالب، بعنوان ابزار دمیدنِ زبان، مدّ نظر قرار میدهد. در این نگرش زبانها پرده های مختلف موسیقی هستند که اندامها را ( چرا نگوئیم مغز و تفکر را نیز) تابع خود می سازند. این نگرش سوالهای فراوانی با خود به همراه می آورد که جای اندیشیدن دارند.
انتقال تفکر ساخته شده در یک زبان به زبان دیگر، چه عاقبتی می یابد و چگونه توسط ساز و دستگاه جدید پذیرفته، رد، یا تغییر می یابد؟
آیا ورود تفکر محصول زبان دیگر، خود، ساز و دستگاه اولیه را تغییر میدهد؟ در چه مسیری و چگونه؟
سوالها شاید ابتدائی به نظر برسند، و گمان کنیم در جا جواب آنها را می دانیم ولی بی تردید به تعمیق و کنکاشی بیش از آنچه فکر می کنیم نیازمندند. شاید گاه نکته های بس علمی و در اینجا روانشناختی و روانکاوانه را باید از زبان هنرمندان شنیده و آنگاه با حساسیت تازه ای با آنها روبرو شویم.

پرسوناژ اصلی کتاب این نویسنده بلژیکی که به اسپانیا و بخش آندالوزی سفر کرده و آنجا در مدرسه ای زبان فرانسه تدریس میکند، چنین می گوید:

" جمع همکاران مدرسه را من به دو دسته تقسیم می کردم: آنهائی که فرانسه حرف می زدند و آنهائی که فرانسه حرف نمی زدند.من مجالست با دسته دوم را ترجیح میدادم. این دسته به من این شانس را میداد که افکارم را به آنها عرضه نکنم، یا دقیق تر گفته باشم، اصلاً فکر نکنم. هر آنچه می توانستم به آنها بگویم از آنجائی که به زبانی که مال من بود گفته نمیشد، دیگر از من بر نمی خاست. پاسخی بود مادی به تفکر دیگری، ساخته و پرورده تنها در طول گفتگو، بافته شده در یک اسپانیائی نرم شده.
اعضاء صوتی من بطور یکدستی در طول زمان توسط نُت ها و زیر وبم زبان فرانسه تراش خورده و تارهای صوتیم بیش از آن صیقلی، کشیده و کوتاه شده بود تا بتوانم صدای rمکرریا jotaرا تولید کنم.
برای زمانی آنقدر طولانی، صدایم را در داخل فضای تنگی گرفتۀ دهانم، متناسب با ادای زبان فرانسه
محدود کرده بودم، که دیگر برایم غیر ممکن بود به این صدا تموج ِ حنجره ای ِ زبان مردم آندالوزی را بدهم. تمرینات بی نتیجه از کار در می آمد. آشکار بود که که بطور انکار ناپذیری آن ابزار جسمانی لازم را برای روغن زدن به حروف صدادار و نازک کردن حروف صامت، کم دارم. و فراتر از همه برای اعطای تمبر این زبان، به صدایم.
در واقع من زبان این مردم را حرف نمی زدم، آنرا پچ پچ میکردم. تلفظش نمی کردم، بلکه خفه اش می کردم.
در چشم همکارانم من بطور درمان ناپذیری فرانسوی بودم و این "یه کوچولو لطافت" زبانی آنها را گیج میکرد. من مثل دیگر معلمین نبودم، چون فریاد نمی زدم. پس گمان می کردند آدم محجوبی هستم. شاید از همین نقطه بود شهرت "مهربان بودن" پیدا کردم. خصوصیتی که حداقل در کار آموزش و پرورش، نابخشودنی به حساب میآمد.
ناتوانی جسمانی من برای تلفظ صحیح زبان اسپانیائی آن منطقه، از من دختر خانمی شکستنی، سربراه و خوش قلب در همه شرایط را می ساخت، که در واقع ناز و ادایش روشی بود برای پر کردن چاله ای که ضعفش تولید میکرد.
بنظرم می آمد که همزمان به وظیفه دیگری حتی سطحی تراز اغواگری سر سپرده ام.من افکار سطحی و معمولی آنها را که در طی روز در من نواخته میشد، دستکاری و باز نشر میدادم، البته نه بر مبنای مفهوم و درونمایۀ آنها و آنچه القا می کردند، بلکه متأثر از فورم و شکلشان،از لغاتی که به دنبال هم می آمدند و با هم هماهنگ می شدند. این لغات ِباز نشر یافته دیگر متعلق به پیکره تفکر شخصی من نبودند، بلکه "تفکر مانندی" را نمایندگی میکردند که شاخ و برگ یافتن ِ همان کلمات استماع شده بود. من دیگر فکر نمی کردم بلکه تنظیم کننده ای شده بودم که هماهنگی با نحو و آهنگ زبان اسپانیائی را جستجو میکرد.........................
..............
........
به این ترتیب من موفق میشدم کاری را انجام دهم که هرگز به آن توفیق نیافته بودم: حرف می زدم بدون آنکه چیزی گفته باشم.


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد