logo





تاکسی، فیلمی در ستایش نمردن

سینمای جعفر پناهی افشاگر سیاستهای حکومتی است که از سینما و سخن و تصویر واقعی مردم می‌ترسد.

چهار شنبه ۳ تير ۱۳۹۴ - ۲۴ ژوين ۲۰۱۵

نسيم خاكسار

Nasim-Khaksar04s.jpg
تاکسی، ساخته جعفر پناهی، فیلم ساده و روشنی است و برخوردار از لایه‌های پنهان معنایی. ساده است، زیرا همه عناصر و آدمها و فضایی که در ساختن روایت آن نقش دارند وجود روشن و آشکاری دارند. فیلمسازی ممنوع شده از ادامه کار- ساختن فیلم- راننده تاکسی شده و در شهر می‌چرخد. در شهری که به تصادف دوست و آشنائی نیز به نام مسافر می‌تواند سوار تاکسی‌اش‌شود. جعفر پناهی جدا از این مسافرهای آشنا و غیر آشنا که سر راه به آنها برمی‌خورد، دختر خواهرش را هم همراه دارد. قرار بوده او را از جلو مدرسه سوار کند و به خانه ببرد. روایت این فیلم با سوار کردن دو مسافر غریبه و گفتگوی بین آنها بر سر اعدام یا اعدام نکردن دزدهای خیابانی شروع می‌شود. بحثی عمومی که فقط می‌تواند تصویری کوچک از فضای عمومی شهر و ذهنیات و دل مشغولیهای مردم آن به تماشاچی بدهد و عادت در حرف زدن مردم در وسایل نقلیه عمومی. وقتی جایی نیست برای حرف زدن و تخلیه کردن آنچه در ذهن داری، هرجا که بشود حرف زد و دق دلی خالی کرد عشق است. البته آنچه که زمینه بحث‌شان را می‌سازد و ضرورت حضور آنها را در آغاز فیلم توجیه می‌کند، اشاره مبهم یکی از آنها، مرد مسافر، به دوربینی است که راننده روی داشبورد گذاشته و احتمال دزدیده شدن آن. تلنگر یک اضطراب و تنش داستانی برای اتفاق بعدی و دیده شدن جعفر پناهی با لبخند پشت فرمان. ‌اگر روایت فیلم به دنباله بحث آن دو مسافر می‌رفت و کامل کردن جدل آنها با حرفهای آدمهای دیگر، فیلم بی‌ساختار می‌شد. می‌شد مجموعه‌ای از روایتهای موازی. اما با سوار شدن مرد جوانی که فیلمهای ممنوع و قاچاق به مشتریهایش می‌فروشد و شناختن جعفر پناهی چون راننده تاکسی، یکباره فضای فیلم عوض می‌شود. در گفتگوی بین آنها معلوم می‌شود، پسر جعفرپناهی یکی از مشتریهای فیلمهای او بوده است. حالت شاد و ذوق زده این مرد جوان از دیدن جعفر پناهی در هیئت یک راننده تاکسی و احترامی که به او دارد سبب می‌شود یک لایه پنهان، که پیچیدگی در روایت را شکل می‌‌دهد، زیر این خط روایتی باز شود. فیلم و سینما می‌شود کانون و مرکز روایت. شوق این مرد جوان برای بودن بیشتر با جعفر پناهی و تقاضایش از او که مسافر دیگر سوار نکند و دربست در اختیار او باشد، با بازی زیبا و درخشان بازیگر این نقش، نور بیشتری می‌افکند روی اهمیت این ایده، یعنی سینما و پیوند بین سینما و مردم. این سینما کاری نمی‌خواهد بکند جز به تصویر در آوردن زندگی، رنج، عشق، باور و آرزوهای ساده همین مردم. مردی زخمی با سرو صورتی خونین همراه با زنش مسافر او می‌شوند تا آنها را به بیمارستان برساند. دو زن مسن شتاب دارند زودتر از ساعت دوازده به چشمه علی برسند و ماهیهای نذری‌شان را در چشمه آب بیندازند و دو ماهی تازه بگیرند و نگهدارند تا سال دیگر. به این دل خوش‌اند که با این ماهیهای نذری می‌توانند برای یک سالی زنده بمانند. اینها همه موضوع سینماست. موضوع حرف و سخن است. موضوع کار روی آن. همان سینمائی که شوق حضور آن و آشنائی با کارگردان فیلمی را در چشمها و حرکات مردی که فیلمهای ممنوع را به دست مشتاقان آنها می‌رساند به روشنی می‌توان دید. او که عاشق سینماست، در کنار جعفر پناهی برای لحظاتی کوتاه نقش کارگردان و فیلمبردار هم را بازی می کند

این سینما اما اسیر است. اسیر سانسور. و این سانسور و خط قرمزهای آنرا، حنا، دختر خواهر جعفر پناهی، وقتی سوار تاکسی می‌شود با همان زبان شیرین کودکانه‌اش به نقل از منشوری که معلمش به او دیکته کرده، با مایه هائی از طنز برای جعفر پناهی، در واقع برای بیننده فیلم، شرح می‌دهد. زبانی ساده و روشن و افشاگرانه. افشای سیاستهای حکومتی که از سینما و سخن و تصویر واقعی مردم می‌ترسد.

وصیت نامه خوانیِ مرد زخمی در تاکسی که صحنه‌ای است با مایه‌ای از طنز و ضبط آن در تلفن موبایل جعفر پناهی توسط همان مردی که فیلمهای قاچاق پخش می‌کند، سپس پیدا شدن مردی دیگر در تاکسی که حادثه دزدی و حمله به خودش را که با موبایلش ضبط کرده نشان پناهی می‌دهد و از او راهنمایی می‌خواهد، سبب می شود ما وارد یک لایه دیگر این فیلم ‌شویم. انگار همه مشغول فیلم گرفتن از هم و رویدادها هستند. لایه‌ای که با کار فیلمبرداری حنا از صحنه یک عروسی و رفتار پسرک فقیری که در آشغالدانیها پی چیزی می‌گردد برای معاش روزانه،عمق بیشتری پیدا می کند.

جعفر پناهی در این فیلم هم از عشقها و رنجهای خود با ما سخن می‌گوید و هم روایتگر و تصویرگر رنج و درد و مقاومت مردم کشورش هست. نسرین ستوده را سوار می‌کند. نسرین با دسته گل بزرگی به دیدار زندانی سیاسی زنی در زندان اوین می‌‌رود که اعتصاب غذا کرده است. از گلهای توی دستش یک شاخه به حنا می دهد و شاخه‌ای دیگر به جعفر پناهی.

تاکسی فیلمی زیباست و بسیار تاثیرگذار. فیلمی است که با زبانی روشن از مردمی می‌گوید که سال به سال زندگیشان را ادامه می‌دهند. جعفر پناهی در وجود آنها، زندگی خود و ممنوعیتی را که برای او بوجود آمده نیز تصویر می‌کند. این اوست که زیر سایه تبر برای نمردن کار می‌کند و با ابزارهایی ساده و داستانی ساده، هنر می‌آفریند. فیلم پایان نمی یابد. وقتی او رفته است که کیسه پول به جا مانده از دو مسافرش را که به چشمه علی رفته بودند به آنها برگرداند، تبر به دستان حکومتی یا دزد و چماق به دستانی از همان نوع، با شکستن شیشه ماشینش دوربین‌اش را خُرد می‌کنند. دوربینش خرد می‌شود و پرده سیاه، اما او هست؛ بیرون از ماشین و همراه با حنا، فیلمبرداری ده یازده ساله و پر طراوات که شوق فیلمسازی دارد و نگاهی تازه به جهان. آنها خود همان دو مسافری می‌شوند که برای برگرداندن کیف کوچکشان به چشمه علی رفته بودند. با این که می‌دانند سال به سال زنده‌اند، اما از پا نمی‌افتند. ما آنها را از این سو به آن سو در جستجو و تکاپو می‌بینیم. از سینما که بیرون می‌آیی احساس می کنی وجودت پُر شده از همدردی با مردم، با نسرین ستوده‌ها و موکل‌های زندانی شان. وجودت پُر شده است از عشق آنها به هنر، و مبارزه خاموش و پیگیر آنها برای برقراری آزادی و عدالت. پر شده‌ای از وجودهای شکیبائی که در همین کارهای کوچک نهال اندیشه‌ای را می‌کارند در همان جامعه زیر ستم، برای نمردن و پایداری زندگی.

یونی 2015
اوترخت

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد