" پنجره "
من از کوه بازمی گشتم
و سایه ی سیمرغی
شانه های جوانم را می بوسید.
تو با موهای بافته ات
پشت پنجره بودی
و پاییز
در شاهنامه ورق می خورد.
" جوشانده "
این سرفه ها و سکوت
همه
از سرمای نبودن توست.
دیگر
جوشانده ی واژه ها هم
به کارم نمی آید.
خرداد ۱۳۹۴ - - -
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد