گناهت همین است که دل را از غم لبریز کنی
نگاه کن به اطراف کسی نیست که خوشنود آمیز کنی
تو میدانی نفس مرد و زن یکی می شود
آنجا که تو نیستی چاقوی بغض بر شکمشان تیز کنی
هر چه رفتیم به جلو دست نیآمد نور آه !
سخن ما گر چه کندست نباید که از سخن پرهیز کنی
هر چه کردیم و هر چه زدیم نیامد معامله حل
بخواهیم معامله حل و تو در خطر مگریز کنی
همه در بدر بدنبال فرار از دست تو ای شر
مگر چه دارد اسلام و راه تو که شورانگیز کنی ؟
تمام ایران به خون نشسته اند و خون می گریند
چیزی نمانده است که حراج رشت و خوی وتبریز کنی
نشسته ای بر منبر و لاطا ئلات می گویی ای لایشعر
این تویی که دوران عشق و شادی انسان را خونریز کنی
ای که با نسیم سحری آمدی و با رعد رفتی
تو بیا بار دگر زمان را جابجا و رستاخیز کنی
نمی بخشم کسی را که گفت ایران اسلامی ست !
ایران ما چه کم دارد که به جای سرخ سیاه رنگ آمیزکنی
حرف ما بر بام ایران نشسته است چو چراغ
از مراحل شب گذشتی و باید تو و دیگران برخیز کنی .
2015 02 11
درد دل - 2 -
بیا با هم بنشیم و در دل کنیم
راهی باز نشود پا در گل کنیم
رها کردن چیزی نیست بگذرد
محکم بچسبیم وگرنه مشکل کنیم
کار را از دهن مردم گرفت
وگرنه بر باد واندیشهء باطل کنیم
خواستم روزی رسد که همه شاد
رقص و پایکوبی و حل مسائل کنیم
تو دستت را بگذار جلوو من
بگیرد دست تو مردم را کامل کنیم
دیدیم که ایران روز به روز حقیرتر
بیابیم ایران را از درون مقبل کنیم
ندیدیم که دستی بیاید اطراف ما
باید بپاخیزیم تا ایران را عادل کنیم .
2014 05 03
شهاب طاهرزاده
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد