سلفچگان آخرین کتاب محمود صفریان را خواندم.
ازمسیر داستان های دهگانه آن همراه او شدم و ماجراهای مختلفی را تجربه کردم. گاه نثر او چنان روان است که فکر می کنی قلم برداری و داستانی در همان روال بنویسی. هر یک از آن ها بشکلی با زندگی خودت، آشنایان و دوستانت همخوانی دارد. گاه چنان از واژه ها برای توصیف زنی، مردی، و یا صحنه ای بهره می گیرد که بی کمترین زحمتی او را یا آن را میشناسی.
گاه برای نشاندادن رخدادی چنان موجز می نویسد که بر باورت نمی نشیند.
دوستی می گفت نمی دانم چرا جملات صفریان را نمی شود راحت خواند. گاه مکث هائی دارد که خواننده باید " بگذار بگویم " با نحوه نگارش او آشنا باشد و برای خواندن مطالب او تمرین داشته باشد تا بتواند تنگش را بکشد.
در حالیکه برخلاف نظر آن دوست من نثر صفریان را چون ترنم یک آهنگ می دانم.
برای دوستم از کتاب خواندم
"...دیدن آن همه آدم های درمانده و از کار افتاده و چهره های درهم و فشرده و انواع ناله هائی که از اتاقهای در باز، سرازیر می شد و حلقوم را می فشرد، از یادت می برد که در بیرون از آن چهار دیواری نوع دیگری از زندگی جریان دارد.
اندوه به در و دیوارش ماسیده بود و تصور اینکه روزی سرو کارم به چنین جائی بیفتد درونم را مچاله کرده بود.
به در ورودی هر اتاق جعبه ای با در شیشه ای نصب بود و هریک از مقیم های آن اتاق با زبان عکس پرده ای از رخداد های گذشته خود را درون آن نصب کرده بود. نمی توانستی باور کنی که صاحب هرعکس همانی است که با یکدنیا فاصله بر تختی افتاده است. فاصله ای که بر باورت فشار می آورد و قبولش را هرچند واقعیتی بود درناک، مشکل می کرد.
قبرستانی از زنده هائی بود که روزی روزگاری نفس کش می طلبیده اند. و اغلب چه یال و کوپالی هم داشته اند. "
و پرسیدم کجای این نوشته که خواندم مشکل خوان است؟ وگفتم این تکه ای از داستان :
" نوعی تفس کشیدن " این کتاب است.
همه ی داستان های او و تنها رمانی که نوشته است، نثرشان چنین راحت است، ولی من گمانم بر این است که هر داستان کوتاه او می توانسته کوتاه نباشد و بهر اندازه که بخواهد طولانی شود، تا خواننده فرصت بیابد خود را دریابد و با داستان و نویسنده همراه شود، بهمانگونه که در رمان " شام با کارولین " که در اول، هر فصل آن را بصورت داستان کوتاه منتشر کرده بود، ودیدیم پس از ادامه چه رمان پر خواننده ای شد.
اگر داستان " بازرس " در فاصله ای که راوی بزرگ می شود و به دانشگاه می رود با سکوت برگذار نمی شد و ماجرا را رها نمی کرد تا زمانی که در آستانه تلافی قرار گیرد، رمان خواندنی خوبی از آب در می آمد.
صفریان بیشتر داستان هایش آنجا تمام می شود که خواننده تازه خودش را برای ادامه آن آماده می کند. باز به قول آن دوستم
" صفریان پایان را به خواننده وا می گذارد که هر گونه می خواهد در ذهن و تصور خود پایانش بدهد. "
در داستان " اگهی استخدام " آنجا که خواننده لباس عروسی می پوشد و آماده رفتن به مراسم است، کاری می کند که آن را در آورد و به چوب رختی بیاویزد.
اگر تا آنجائی را که خوانده شد، گیرا نبود و حواس و انتظار خواننده را در اختیار نگرفته بود راحت تر می شد با آن کنار آمد:
( همانطور که سرش در آغوشم بود، صورتش را بالا گرفت چشمان سرخ شده از اشکش را به چشمانم دوخت. چند لحظه ساکت ماند. من هم حرفی نزدم .
" فرهاد! خیلی غیر منتظره بود. باید فکر کنم. کمی به من فرصت بده...منهم بی نظر نبوده ام. " )
رمانس داستان " زیر خاکستر" بسیار دانشجوئی و البته خواندنی است. اعتراف به عشق در این داستان، ساده و دلنشین، و اثر گذار است:
" زهره جان چرا فقط با من مشورت می کنی نظر یکی دو نفر دیگر را هم بپرس."
" نمی خواهم با کس دیگری جز با تو صحبت کنم و نظر بخواهم"
" چرا؟ "
" چرا؟ برای اینکه من تو را دوست دارم. "
پتکی به سرم اصابت کرد. مثل مار گزیده ها به خودم پیچیدم. توان صحبت را از دست دادم. منهم خیلی دوستش داشتم ولی جرات ابراز نداشتم. او در راهروئی که دیگر خلوت شده بود کتاب در بغل به دیوار تکیه داده بود و ساکت نگاهم می کرد. دل به دریا زده بود و علاقه اش را عریان باز گو کرده بود.
عاقبت دهان گشودم.
" زهره جان! درست شنیدم؟ "
فقط گفت:
" بله درست شنیدی "
" من که نه مال دارم و نه جمال به درد بخوری، ولی تو یکی از بسیارانی که موقعیتی در دانشگاه داری. حیف است، خودت را خرج من نکن. "
" پیام! سخن رانی نکن، ادبیات هم بهم نباف. اگر درست شنیده ای که چه گفتم جوابم را بده، بهمین واضحی که من گفتم. " کمی وقت بده، بگذار بعد جوابت را بدهم " نداریم، همین حالا و در همین راهروی خلوت. منتظرم "
جلو رفتم دو دستم را به دیوار تکیه دادم در حالتی که صورتش را در مقابل خود داشتم ، آرام فاصله ام را با او کم کردم. وقتی چشمانش را بست بی توجه که ممکن است کسی ما را ببیند او را بوسیدم. مقاومتی نکرد "
از امتیازات داستان های این کتاب به قول خودش که در مقدمه اشاره کرده است...این است که کمی از کوتاه بلند ترهستند. و این به خواننده اجازه می دهد که لیوان نوشیدنی داستان را تا آخر سر بکشد..و کمی رفع عطش بکند...
کمتر نویسنده ای را می شناسم که چون محمود صفریان بیش از پنجاه داستان کوتاه داشته باشد و این یعنی بیش از از پنجاه سوژ مختلف.
چون آمار ندارم و اصولن کمتر اهل آمار هستم نمی دانم این نویسنده در چه حدی خواننده دارد و برای همه ی کتابخوان های فارسی زبان تا چه حدآشناست ولی بنظر من او یکی از موفق ترین داستان نویسان ماست و با خواندن آثار او گمان می کنم با من هم عقیده شوید
در همین کتاب در صفحه آخر خواندم که کتاب بعدی ایشان رمانی خواهد بود با نام " فصلی دیگر " و اتفاقن نظر من این است که حالا بیشتر به نوشتن رمان یا داستان های بلند اقدام کند.
بهتر است. " شام با کارولین " گواه است.
من توصیه می کنم اگر برایتان امکان دارد داستان های این نویسنده را بخوانید حتمن خوشتان خواهد آمد البته اگر اهل خواندن هستید.
برایش موفقیت بیشتر آرزو دارم.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد