شاعر آذری قاسم انوار (فوت835 يا838 ق.) که جدای از زبان فارسی و آذری به گیلکی نیز شعر میسرود، به منظور ستايش و ارجگذاری از رقص و شادمانگی در مطلع غزلی میسرايد:
يارم ز در درآمد وشتن كنيد وشتن / اين خانه را ز وشتن گلشن كنيد گلشن
متأسفانه کاربری واژهی فارسی وشتن (بر وزن رفتن) را زمانه و روزگارِ ما به فراموشی سپرده تا دانسته و يا نادانسته واژهی عربی رقص را بر جای آن بنشاند. از سویی دیگر علیرغم آنکه امروزه وشتن در محاورههای رسمی زبان فارسی از کاربری خود باز مانده است، اما مردم گیلان در گویش خویش همچنان از آن به عنوان جایگزینی مناسب برای رقص سود میبرند. لغتنامهی دهخدا "وشت" را با نيكو و خوب برابر مینهد و وشتاسب را نام- واژهای مركب از وشت و اسب میخواند. همچنين دهخدا سويههایی از كاربری مصدر "وشتيدن" را در شعر شاعران سبك خراسانی پی میگيرد. در همين راستا در كتاب استر (عهد عتیق) هم از همسر خشايارشاه به عنوان "وشتی" نام میبرند.
ضمن آنکه واژهی گلشن نیز از همان ساختار زبانی گلخن (خانهی گل) نشان میجوید. اما چه بسا گل مفهوم كلامی امروزی خود را وامیگذارد و برنهاده و نشانگانی برای شعلهی آتش قرار میگيرد، همچنان كه به آتشخانهی حمامهای عمومی گلخن گفته میشد. در بیت مذکور شاعر انتظار دارد تا ضمن رقص و پایکوبی، از عزیز و دوستی که پس از زمانی متمادی دوباره به خانه بازمیگردد، به گرمی استقبال شود.
همچنين در بيت ياد شده حرفهای ر، ش و ن هركدام به ترتيب چهار، پنج و هشت بار تكرار میشوند كه با تكرار آهنگین خود به موسيقی درونی شعر میافزايند. حتا همين موسيقی درونی، به شعر ياری میرساند تا بتوان به راحتی آن را با وزنی بر آمده از بحر مضارع (مضارع مثمن اخرب، مفعولُ فاعلاتنْ مفعولُ فاعلاتنْ) بازخوانی نمود. چنين فضایی از آهنگ عمومی شعر، فرآيندی را میشناساند كه بیترديد هدف از آفرينشِ آن را بايد خلق ترانه و تصنيفی برای موسيقی دانست. چنان كه روانی و نرمی واژههایی كه از آن بهره گرفتهاند، چنين نگاهی را به راحتی قوت میبخشد.
اما انوار از رسم- آيينی ياد میكند كه در عصر و زمانهی او بين مردم گیلان روایی كامل داشت. چون او که بنا به خاستگاه آرمانی خويش، جهت ارتباطی نزدیکتر با مردم به گيلكی و تركی نیز شعر میسرود، به نيكی با رسمهای مردمان زمانهاش آشنا بود. همچنين انوار در الگوگذاری از رودكی، جلالالدين محمد و حافظ، شعر را با بهرهگيری از موسيقی آيينی به رقص میكشانيد تا بر پایهی گزارههای بيت ياد شده، از آن برای نمايشی آيينی سود جويد.
ضمن آنكه در رقصهای آيينی مردم گيلان، مردان كمتر نقش میآفرينند. چنانکه امروزه نیز مردم رقص گیلانی را با اجراهایی از زنان روستایی و شالیکار به خاطر سپردهاند. به طور طبيعی در ناخودآگاه مردم، زنان به دلیل باروری و زايندگی، نشانگانی روشن برای ماندگاری و جاودانگی قرار میگيرند تا در رقصهای آيينی نیز ضمن نمايشی عمومی، همین خواست و آرزوی انسان را به اجرا گذارند. چون انسانها بر بستر چنین رسم- آیینهایی در همسویی و هماهنگی با طبیعت، به گمان خویش مرگ و نیستی را پس میراندند تا شاید تداوم زندگانی خود را در جهان مادی ممکن سازند.
در همين راستا پوشش سنتی زنان گیلان را نيز نبايد ناديده انگاشت. چنانكه همين پوشش همراه با نقشگزينی از گلهای رنگارنگ، نمودگاری برای رویآوری به طبيعت جاودانهی گياهان قرار میگرفت تا زنان نیز همچون گونههای گياهی با وانهادن مرگ و نيستی به طور مداوم و مستمر بازتولدی را در كالبد خويش پذيرا باشند.
همچنين زنان گيلانی همواره در پوشش سنتی خود نمونههایی از تنجامه را الگو میگذاشتند كه از گردن تا مچ پايشان را میپوشانید. اين پوشش كمرگاه ایشان را از بخش فوقانی بدن مجزا مینمود كه برای آن هم از پيراهنی بلند بهره میگرفتند تا بر روی دامن افكنده شود. حتا نوع و گونهی مشخصی از اين پوشش را به درستی میتوان در دورهی هخامنشی بر تنديسها و پيكرههای به جامانده از آناهيتا بازيافت.
زنان به منظور وشتن و رقصيدن چه بسا از تنجامههای ويژهای سود نمیجستند. چون تنپوش عمومی ایشان به تمامی با كاربری نمايشی آن در رقص همخوانی و همنوایی داشت. زيرا دامن زنان كه به طول شش تا دوازده متر بر روی هم چين میخورد، به خوبی میتوانست در گردش و دوَران خويش نمايشگر وشتنهای آيينی بوده باشد. انگار انسان بخواهد محورهایی برای گردش سيارههای فلكی در پیرامون خویش ترسیم نمايد؛ اجرام و اخترانی كه به واقع بر دل آسمان جانمایی شدهاند. اما پيراهن ایشان كه از پارچهای رنگين و پر نقش و نگار دوخته میشد، تصویر و طرحی از گلهای رنگارنگ را نشانه میگذاشت كه به طبع با اين شگرد همسویی زن را با باززایی و بهار طبيعت ارج مینهاد. ضمن آنكه نگاه آيينی به تنجامه و پوشش پر نقش و نگار زن، ديدگاه روشن انسان را در ناخودآگاه او پیرامون بازتولد و جاودانگی بشر تسهيل میبخشید.
پيداست كه در رقص آيينی، جهان پيرامون انسان جان میيابد و آدمی با طبیعت پیرامون خویش به گفت و گو مینشيند. تا آنجا که به آسانی این نوع از رقص با پانتومیم هم قرابت مییابد. تردیدی نیست که در رقصهای آیینی گیلان، انسان وامانده از درد هستی به پديدههای طبيعی نياز میبرد و چارهی درد و رنج خود را از اجرام فلكی و گونههای طبيعی میجويد. زیرا میپندارد كه پديدههای هستی در همسویی با انسان به خواست او گردن میگذارند و بلاگردانی از حريم آدمی را تضمين مینمايند. با چنين نگاهی انسان ضمن نيازبری به پدیدههای دنيای پيرامون، از آنها توتمهایی حيوانی و گياهی و يا شیوارهای برمیآورد كه به دستمايهای روشن برای پرستش انسان بدل میگردند. همچنان كه انسانهای نخستين میپنداشتند كه اين توتمها بنا به خاستگاه ايزدانهی خويش خواهند توانست همراه با بلاگردانی از ساحت آدمی، درمان دردهای او را نيز پذيرا باشند.
انسان نخستين هميشه به اتكای جادو، آيينهایی را برای بلاگردانی از حريم خويش برمیگزيد. حتا اين آيينها تا امروز نيز ماندگاری خود را بين مردم بر جای نهادهاند. زيرا جادوگری نوعی از دانستگی است كه در آن تداعی معانی اشتباهآميز را بر اريكهی علم مینشانند. در عين حال هر چند جادو را نمیتوان علم دانست ولی بهرهگيری از اشتباه، سويههایی از ديدگاه علمی را به مخاطب میباوراند. با همين نگاه جادو كاركرد آيينی خود را به اجرا میگذارد تا بلاگردانی از حريم انسان را به سامان برد. اما در روشنای چنين گزارههایی از جادو، از كاركرد رقص آيينی منطقهی گیلان نیز میتوان توجيه و تأويل به عمل آورد.
در همين راستا خط روشنی فاصلهی رقص آيينی را با گونههای ديگری از آن مینمايانَد. اگر در تمامی رقصها شادمانگی انسان را با گونهی ويژهای از رقص هدف میگذارند، در رقص آيينی به منظور دستيابی به اين شادمانگی به نيرویی مادی و طبيعی روی میآورند و درمان درد خود را هم از آن سراغ میگيرند. زيرا انسانی كه در رويارویی با آسيبهای طبيعی و اجتماعی راه به جایی نمیبَرَد، چارهای نخواهد داشت تا ضمن باور به جانيابی و تشخّص پديدههای طبيعی، به اتكای گونههای رقیبی از آنها به طرد گونههای ديگر برخيزد. تردیدی نیست که او با چنین ترفندی در باور خود از خیر و نیکی علیه شر و بدی یاری میستاند. همان چيزی كه در جادوگری گونههای همسان نام میگيرند.
ضمن آنکه رقص و "وشتن" در هنرهای آيينی مردم گيلان جايگاه ويژهای دارد كه با كار روزانهی مردم به هم میتند. همچنان كه زنان در نمونههای فراوانی از وشتن و نمايش آيينی، با حركاتی موزون نگاه خود را به آسمان میدوزند و با چرخش دستان خويش بر بلندای سرشان آرايههای هستیبخشِ آفتاب را میستايند. سپس بر زمين خم میشوند تا گونههای ويژهای از كشت و كار محلی را به نمايش گذارند. در اين رويكرد آيينی گردش سر، دست، پا، كمر و گردن با قرينههایی مناسب برای هم به حركت و جنبش در میآيند و با هر گردشی، انحناهایی در مجموع بدن رُخ مینمايد كه به ظاهر ضمن اجرا نمايهای از آن نيز در فضا شكل میگيرد.
همچنين در آفرينش منحنیها به ساختار متعارف سازهی هر نمايه و تصویر دست میبرند تا در شكستگیها و انحنای اعضا، گردش خطوط را به فرمان خويش گيرند و از آن نقشهایی در فضا بيافرينند كه انتظارش را دارند. با همين شيوه و شگرد در رقص آيينی نيز همچون معماری ایرانی، همانندجويی و قرينهگذاری را به كار میگيرند. در این فرآیند رقاصِ هنرمند ضمن الگوپذيری از طبيعت، از قرينههای حركتی خويش نيز سود میجويد تا هنجارهای دوگانه و همسانی از جسم و كالبد خويش بيافريند كه نمونههای روشنی از آن را در معماری و طراحی عمومی ایران هم میتوان بازيافت. همچنان كه در معماری خطوط راست ضمن الگونهادن از خورشيد و آسمان بالای سر انسان انحنا میپذيرند. گفتنی است که در اين فرآيند خطوط راستِ زمينی ارتقا میيابند و میبالند که با رسم تاقنماهایی ويژه، سويههایی از انحنا و شكستگی خورشيد و آسمان را به نمايش گذارند.
همچنين در رقص آيينی، آسمانی تقديس میشود كه باران خود را برای برآمدن دانه و بوته از خاک به آدمی ارزانی میدارد و خورشيدی كه با گرمایش، به رويش دانه و بوته در کشتزار ياری میرساند. به طبع بر بستر چنین ساز و کاری، آدمی نيز با دانههای برآمده از زمين جاودانگی و ماندگاری خود را بر گسترهی خاك تسهيل میبخشد. زيرا به منظور ماندگاری در جهان هستی، كسب جاودانگی آرزوی نهايی انسان را برمیآورَد. چون او به اتکای سودجویی از بیمرگی، به حريم جاودانهی ايزدان راه مییابد تا همانند ایزدان ضمن بلاگردانی از دنيای خويش، بر زمین جاودانه بزيد./
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد