تا حالا نشده کسی برای کنار آمدن با شادی و خوشبختی مشکل داشته باشد. وقتی شادی و لذت وارد زندگی ما می شود، ما آزادانه آن را تجربه کرده، اما وقتی اندوه و ناراحتی به سراغمان بیاید، معمولاً با آن مبارزه میکنیم.
فرارسیدن بهار و سال نو چنان است که بر رسم کهن جشناش باید گرفت. اما جشن و شادی، دل و دماغ میخواهد، فضای مناسب میخواهد و بستری که خنده را بر لب بنشاند. شرایط امروز ایران چنان است که باوجود تکرار مدام؛ بخند تا دنیا به روی تو بخندد، غبار اندوهی جانکاه بر چهره مینشیند تا سبزی بهار و آوای پرندگان را کم رنگ کند و نگذارد به مانند گذشته بهار و سال نو که در راه است را به شادی بنشینیم.
ایرانیان امروز در شرایطی به پیشواز بهار میروند که اشكهای اندوه و شوق درهم میشوند و باید امیدوار باشیم که شادی و یگانگی زیبا و دلنشین جایگزین اندوه تنهایی آنها شود. در جامعهای که سکانداران دین و سیاست شمشیرها را آختهاند تا از سنت دیرین مردم پدیدهای بسازند حرام یا حرامزاده که دخت ایران زانیه آن است، در سرزمینی که مادران بسیاری اشک بر گونه دارند و در انتظار خبر و پیامی از فرزندانشان هستند، در کشوری که جرم آزادگی زندان است و درفش و دیدن سبزه و بهار از زندانیاش دریغ میشود و در آنجایی که در سفرهی میلیونها نفر کف دست نانی یافت نمیشود، مگر میشود حرکت آرام گربه نوروزی (لارو شاپرک) را بر سطح زمین و پرواز فردای پروانهها را تماشا کرد و بی اشک بر چهره، تبسمی بر لب نشاند.
عکس از پارسینه
جشن نوروز و فرارسیدن بهار، اگر برای بخشی از مردم شادی به همراه دارد، برای بسیارانی مگر اندوه ارمغانی با خود ندارد. اندوه فقر، اندوه شرم در برابر کودک، اندوه کار در لحظهی تحویل سال، اندوه گرانی واکس، گُل، دستمالکاغذی و جوراب که ابزار کار پدر و فرزند خانه است، اندوه عزیزی که نیست و هرگز هم نخواهد آمد، اندوه کسی که میلهها و دیوارهای آهنین حضورش را ناممکن کرده.
باشد که لحظههای شادی، اگر یافت شود را با دیگران سهیم شویم؛ با دسته گلی یا حتا سلامی میتوان آنها را با خود همراه کرد. اگر چنین کنیم و نوروز و بهار را در کنار آنها بگذرانیم، به راستی غم و اندوه، با همه معنای آن جایش را به كیفیتی می دهد كه آنان خود را جزیی از جمع و فارغ از غم و اندوه نوروز بی عزیز از دست رفته یا پشت دیوارهای بلند زندان احساس می كنند و تنهایی و غم آنها در شادی جمع، جمعی كه دراندوه آنها نیز اندوهگین و همراه بوده اند، گم می شود.
بسیارانی انگار در هیچستان زندگی میکنند و مگر هیچ چیزی را تجربه نمیکنند. پشت این هیچستان اما دنیایی است که باید کشفاش کرد و با زدودن اندوه از چهرهی کودک فال فروش، شادی را به او بازگرداند تا هم کودکی کند و هم شادی را تجربه نماید.
پشت هيچستان، چتر خواهش باز است:
تا نسيم عطشی در بن برگی بدود،
زنگ باران به صدا میآيد.
آدم اين جا تنهاست
و در اين تنهايی، سايه نارونی تا ابديت جاریست.
به سراغ من اگر میآييد،
نرم و آهسته بياييد، مبادا كه ترك بردارد
چینی نازک تنهایی من.
سهراب هم انگار تنهایی و اندوه در هنگام فرارسیدن بهار را تجربه کرده که به انتزاع برای فرداهای عرفانی خویش به کار میگیردش.
جان كلام این که بودن در کنار دیگران، دیگرانی که شادی را نمیشناسند و نمیتوانند تجربهاش کنند، محكمترین پیوندها را میان گروههای انسانی ایجاد میكند. این مشتركات هر چه كهنتر و ریشهدارتر باشد و به ویژه اگر از پیوستگی تاریخی برخوردار باشند در وفاق و همبستگی میان گروههای انسانی نقش بیشتری خواهند داشت.
نوروز با توجه به تعلق مشترك به همه گروه های قومی و اعتقادی و عدم وابستگی به هیچ گروه خاصی و با داشتن همه این ویژگی و با توجه به ماهیت وحدت آفرین اجزاء آن در شمار مهمترین عوامل نزدیكی و پیوند مردمان سراسر پهنه ایران فرهنگی است. نقشی كه هنوز در نظام روابط سنتی زنده و پویا است. كنش متقابل همه ویژگیها و عناصر یاد شده راز ماندگاری و رمز گسترش نوروز است.
بر همین اساس، دیدار از کسانی که کمتر لبخند بر لب دارند و اندوه فرصتی برای تبسم نمیگذاردشان را در برنامهی سال پیش رو داشته باشیم و به قول دوستی این دیدارها را سخت و پیوسته کنیم:
به سراغ من اگر میآیید
سخت و پیوسته بیایید
نهراسید از اندیشه تنهایی من
تنهایی من
شیشه ای نازک نیست که ز هر لرزش اشکی ترکی بردارد
بهاران خجسته و جایگزین اندوه پاییز هیچستان باشد.