logo





بهار، چکمهء خود را به آفتاب سپرد!

دوشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۳ - ۱۶ مارس ۲۰۱۵

دکتر عارف پژمان

Aref-Pejman02.jpg
ز پشت پنجره ، دیشب ، کسی صدایم زد
کسی به شعله شمعی، غبار روبی کرد
کسی زکلبهء متروک، سیل غم را شست
کسی به قصهء تنهایی خدا خندید!

****

چه کس به کلبه متروک روبرو، برگشت
چه کس به غمکدهء نبش کوچه ، باران برد
چه کس ز بالکن همسایه، کوچه را پائید
چه کس مرا به پنجهء حیرت فکند و رسوا کرد
چه کس دلم را برد !

****

ایا نشسته به آن سوی معبر تاریخ
بگو چه میگذرد در سکوت سنگستان،
در آن سلول ستم،
 هرسپیده و رگبار،
زبان ها مسدود،
ترانه ها ، مجروح،
صدای کوچ کبوتر به کوچه ها جاری !
نهان چه میکنی 
یار دبستانی ام، بگو!
کتاب چشم تو، در فصل آخرش، گنگ است!

****

ز پشت پنجره، یکسر، کسی صدایم کرد
بهار، چکمهء خود را به آفتاب سپرد
«گلی» نیامد و و روبان قرمزش اینجاست
دو تابلو و دوتا عکس، یادگاری اوست:
دلم خوش است به پرواز دور چلچله ها!



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد