پسرک وسط حیاط خرابه خاک بازی می کند. بزهااز توآغول با صدای بلند ورور می کنند. ننه ی پسرک کنار تنور کنار دیوار خرابه نان می پزد. گرمای روز پائیزی و تنور سوزنده صورت و سر و سینه ش راغرق عرق کرده. تا سینه تو تنور خم می شود. هورم آتش و گرما صورت و سرو سینه ش راآتش می زند. نانی نازک و بلند بیرون می کشدو رو نان های دیگر رو سکوی کنار تنور می اندازد. عرق صورت و سینه و گردنش را با بال چارقدش خشک و رو به پسرک داد میزند:
«بچه م جان!خاک بازی بسه دیگه.صدای بزارونمیشفنی!زبون بسته هاازگشنگی نک وناله میزنن.ببرشون کنارجوباوزیردرختا،یله شون بده کمی بچرن،حواست باشه،بازنری پی بازیگوشی،بپانرن تومزازع مردم.چرتت نبره بریزن توچاه چاله.غروبی،هواتاریک نشده برشون گردون خونه.بدوننه م جان.بابات بفهمه تالنگ ظهرنبریدشون گوشاتومیکنه!»
پسرک چوبدستش رابرمیدارد.درچوبی آغول رابازمیکند.بزهای گرسنه هجوم میبرندبه طرف دروازه مانندبی درحیاط خرابه.پسرک هوش توبازی وبیخیال،دنبال بزهاشلنگ اندازمیرود.
پسرک بزهارازیرتک درخت انجیل کنارآبادی میراند.پائیزاست،خیلی ازبرگهای زردشده انجیل پای درخت ریخته اند.درخت مسن است.دوبزبازیگوش میروندروشاخه های تانزدیک زمین خم برداشته.سه بزدیگرتوبرگهای ریخته روزمین زیردرخت میچرند.
پسرک خودراروخاک وبرگ زیردرخت یله میدهد.نیمه درازمیکشد. باچوبدستش ورمیرود.زیرلب چیزهائی پچپچه وهوس انجیل میکند،چشم میچراند.تمام شاخه هاولابه لای برگهای زردشده رابانگاه تیزش وارسی میکند.دیگرهیچ انجیلی رو هیچکدام ازشاخه هانمانده است.پشت وگرده خودرابانوک چوبدست میخاراند.دوباره نگاهش راراهی سیروسیاحت میان شاخ وبرگهای تک درخت انجیل میکند.پرتوبراق خورشیدازلابه لای برگهای پهن انجیل چشمش رامیزند.چشمش رامیمالد،دوباره به بالاترین شاخه بین خودوخورشیدخیره میشود.تنها یک انجیل درشت روتک شاخه بلندعرض اندام میکندوپسرک رابه مبارزه می میخواند.پسرک بلندمیشود.جایگاه تنها انجیل درخت راباخبرگی وارسی میکند.ازدسترس خیلی دوراست.ازتک شاخه نمیتواندبالارود.نازک است ومشکند،میافتدپائین ودست یاپاش میشکند.کلوخش به زوربه آن بالامیرسد،نمیتواندخوب نشانه گیری کند.بایدباچوبدستی خوشدست دخل شاخه راآوردوآخرین انجیل تک درخت رابه دست آوردوخورد.
پسرک چوبدستش راچندباروازجهتهای مختلف به طرف شاخه پرت میکند.یکی ازپرتابهای چوبدست به کمرکش شاخه میخورد.شاخه تکان شدیدی میخوردوتنهاانجیل تک درخت کنده مشودوروبرگهای زیردرخت میافتد.بزی هجوم میبردوانجیل رابابرگ میخورد.
پسرک امان نمیدهد.بلافاصله خرخره بزرامی چسبدوباتمام توان فشارمیدهد.دهن بزتاآخرین حدبازمیماند.پسرک دستش راتودهن بزمی چپاندوانجیل راازگلویش بیرون میکشدومیچپاندتودهن خودش.....
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد