Nourizadeh.n@gmail.com
اين نوشتار در مورد زنان رنگين پوست در کانادا از جمله وضعيت زنان ايراني میباشد. زيرا بنظر نگارنده اين گونه زنان قربانيِ نژاد پرستي (Racism) تبعيض جنسي (Sexism) و یا جنسیت اندیشی و تبعيض طبقاتي يا طبقه باوري (Classism) ميباشند. به سخني ديگر آنان همراه با مردان هم گروه خود، نه تنها بار طاقت فرساي نژاد پرستي را بر دوش ميکشند بلکه با ديگر زناني که در بافت پدر سالاری (Patriarchal Context) قرار دارند نيز شريک هستند. از همه مهمتر و افزون بر آن اين گونه زنان از عدم تساوي طبقاتي (Class Inequalities) در جامعه کانادا رنج ميبرند. بنابر اين زنان "رنگين پوست" که بدون ترديد زنان ايراني را نيز شامل ميگردد در حال حاضر در سه نوع از تبعیض، يعني تبعيض جنسي، نژادي و طبقاتي دست به گریبان میباشند.
در اين مقاله همچنین در مورد تجربيات زنان رنگين پوست و يا زناني که کانادايي نيستند اشاره ميگردد و به موضوعاتي چون انگاره هاي سازگاري يا انطباق (Patterns of Adoption)، تاثيرات ميراث استعمار (Colonialism) و امپرياليسم (Imperialism) پرداخته ميشود.
سوم،نگارنده به سياست ها و خط مشي هاي چند فرهنگي (Multiculturalism) که در ارتباط با سطوح مختلف نژاد پرستي است، اشاره مينمايد و به عناوین تشکیل دهندۀ آن مانند چند فرهنگي و ضد نژاد پرستي (Multiculturalism and Antiracism)، چند فرهنگي و آزادي فردي (Liberal Individualism)، نژاد پرستي نظام وار (Systemic Racism) و ارزيابي چند فرهنگي (Multiculturalism Evaluated) خواهد پرداخت. در قسمت پاياني این نوشتار، نگارنده به بحث اصلي زنان رنگين پوست و فمنيسم (Women of Color and Feminism) میپردازد و گفتار را با پرسشي مبني بر اینکه: "آيا زنان در آينده اميد دارند که بتوانند جهت دستيابي به مدار قدرت و تصميم گيريهاي سياسي گرد هم آيند و در يک امر مشترک چون آزادي و برابری براي تمامي زنان صرف نظر از نژاد، طبقه، رنگ و جنسيت متحد شوند؟" پايان ميدهد.
الف: تجربیات زنان رنگین پوست در جامعه کانادا
تجربیات زنان رنگین پوست نسبت به مسائل مبتلا به جامعه کانادا با زنان سفید پوست این کشور که دارای اصلیت اروپایی میباشند بسیار متفاوت است. این زنان از زمینه مشترکی که میان گروه های قومی اروپایی وجود دارد برخوردار نمیباشند، زیرا تاریخ و فرهنگ آنان نه تنها متمایز از فرهنگ و تاریخِ زنان سفید پوست است بلکه حتی نسبت به یکدیگر نیز متفاوت میباشد.وآنها هر یک از طبقات مختلف اجتماعی با ویژگی های گوناگون برخاسته اند. تنها تجربۀ مشترک آنها وجود سیستم نژاد پرستی میباشد که در سطوح مختلف جامعه کانادا حاکم است.
در تصّور کانادایی ها، افراد رنگین پوست جزیی از بدنۀ جامعه کانادا محسوب نمیشوند، زیرا آنان مملکت خود را علیرغم اینکه بدست مهاجرین ساخته شده است، متعلق به ساکنان اولیه سفید پوست که دارای اصلیت اروپایی اند و بالطبع متعلق به نسلهای بعدی آنها میدانند و مردم رنگین پوست اعم از زن و مرد را به چشم غریبه ها و خارجی ها نگاه میکنند. متاسفانه بیشتر کانادایی ها نمیدانند که بعضی از گروه های قومی رنگین پوستان قرنها است که در کانادا ساکن هستند و قدمتی به اندازه تاریخ این کشور دارند. برای مثال، بردگانی که از آمریکا به کانادا فرار کردند حداقل 2 قرن است که در اونتاریو (Ontario) و نواسکوشیا ( Nova Scotia ) زندگی میکنند و یا سیک های هندی (Sikhs ) و چینی ها بیشتر از یک قرن است که رحل اقامت در بریتیش کلمبیا (British Columbia) افکنده اند. با این وجوداز دید کانادایی ها این گروه های قومی بمثابه افراد گذری و ترانزیتی تلقی و شناخته میشوند.
اصولا واژه مهاجر (Immigrant) به زبان حقوقی، به فردی اطلاق میگردد که تازه وارد است و وضعیت شهروندی او (Citizenship) تثبیت نشده است. بطور معمول کاربرد روزانه این واژه مترادف با فرد "غیر سفید پوست" میباشد. این سئوال همواره برای افراد رنگین پوست که سالیان درازی در کانادا زندگی کرده اند، بسیار عجیب میباشد، وقتیکه از آنها پرسیده میشود که تا چه مدتی قصد دارند در کانادا بمانند. زیرا همانطور که گفته شد کانادایی ها مردم غیر سفید پوست را خارجیانی میدانند که برای یافتن لقمه نانی به آنجا مهاجرت کرده اند و باعت تصاحب شغل های آنان شده اند. این تصّور و رفتار نسبت به مردم رنگین پوست با وجود اینکه در ساخت کشور کانادا سهم بسزایی داشته و دارند هنوز ادامه دارد. برای مثال، کارگران چینی راه آهن کانادا را ساخته اند، افراد رنگین پوست حرفه ای بسیاری در دانشگاه ها مشغول تدریس میباشند، پزشکان مهاجر متعددی در بیمارستانهای سرتاسر کانادا مشغول به خدمت هستند، کارگران حرفه ای از نقاط مختلف در کارخانه های خصوصی کار میکنند و کلفت های فلیپینی (caregivers) مشغول نگهداری کودکان سفید پوست کانادایی هستند، همه آنان بدون استثنا و در سطوح مختلف با رفتارهای نژاد پرستانه کانادایی ها همه روزه مواجه میباشند و از این سیستم به تنگ آمده اند.
از همان هنگام که مردم رنگین پوست به عنوان مهاجر قدم بر خاک کانادا گذاشتند، تجربه تلخ محدودیت ها، قید و بند ها و کنترل و نظارت ها و در یک کلام تبعیض و نابرابری در قوانین این سرزمین را چشیدند. تا اینکه در دهه 1950 و در اثر تغییر و تحولات بعد از جنگ جهانی دوم، فضای سیاسی جهان تغییر کرد و باعث شد که این قوانین تبعیض آمیز به آرامی تغییر شکل دهند اما از بین نرفتند.
اینک گرچه تبعیض نژادی در کانادا غیر قانونی است اما مقامات اداره مهاجرت که عموما سفید پوست هستند، قوانین منسوخ شده و غیر قانونی تبعیض نژادی را "شخصا" و بنا بر قدرت و اختیاراتی که دارند اعمال میکنند. بنا بر گفته شاهدان بسیاری اغلب این مقامات اختیارات خود را در جهت جلوگیری از ورود مهاجرین رنگین پوست بکار میبرند.
معیارهای کاربردی و عملی دولت کانادا نسبت به مهاجرین بر پایه نیاز نیروی کار بنا شده است. برای مثال، در دهه 1960 و 1970 که دانشگاه ها و صنایع بزرگ توسعه پیدا کردند، مهاجرانی که صاحب دانش و فن در زمینه های گوناگون بودند، اجازه ورود به کانادا را دریافت نمودند. در حال حاضر بنا بر سیاست اداره مهاجرت، خدمت کاران خانگی، متخصصین کامپیوتر و بویژه کسانیکه نقدینگی جهت سرمایه گزاری دارند مطلوب دولت کانادا میباشند و به سهولت برایشان روادید صادر میگردد. بیشتر محققین در امور مهاجرت بر این عقیده اند که دولت کانادا در صورتی اجازه ورود به مردم رنگین پوست میدهد که شغل هایی را که در خور و مناسب سفید پوستان نیستند را انجام دهند.(Calliste, 1989) (1)
در گذشته زنان رنگین پوست با معضلات و مشکلات فراوانی جهت مهاجرت به کانادا روبرو بودند زیرا در آن زمان قوانین مهاجرت فقط قوانین تبعیض نژادی بشمار نمی رفت بلکه تبعیض جنسی را نیز در برداشت. برای مثال، در ابتدای قرن گذشته فقط مردان رنگین پوست که از قدرت جسمانی خوبی برخوردار بودند اجازه داشتند که به کانادا وارد شوند. سیاست کلی در آنموقع ممانعت از ورود رنگین پوستان به خاک کانادا بود و اگر برای مردان قوی بنیه روادید صادر می گشت تا بتوانند آنان به کارهای دشوار و طاقت فرسا بپردازند، روادید موقتی بود و آنان می بایست بعد از اتمام کار به کشورهای خود باز گردند. اینک در ظاهر تبعیض جنسی در کانادا مانند تبعیض نژادی غیر قانونی شده است اما هنوز تفاوت کلی در قوانین مهاجرت کانادا برای زنان و مردان وجود دارد. مثلا طبق قوانین مهاجرت، مردان تحت "رتبۀ مستقل" (Independent Class ) دسته بندی می شوند حال آنکه زنان در "رتبۀ خانواده" ( Family Class ) جهت ورود به کانادا جای می گیرند. دلیلی که در پشت این تبعیض ها وجود دارد، بویژه در مورد این گونه رتبه بندی ها احتیاجات بازار کار است. اصولا در جوامع جهان سوم شمار زنانی که از تخصص و حرفه های مورد نیاز دولت کانادا برخوردار باشند بمراتب کمتر از مردان است. در نتیجه عموما زنان رنگین پوست طبق رتبۀ خانواده امتیاز بندی میشوند. دولت کانادا از چنین رتبه بندی با یک تیر دو نشان میزند. به سخنی دیگر، این مردان هستند که بطور کلی با امضاء ضمانت نامه، هزینه های زنان را متعهد میشوند ( Sponsorship) و دولت کانادا از طرفی هیچ مسئولیتی و هزینه ای نسبت به آنها به عهده نمیگیرد و از طرفی دیگر، زنان مهاجر رنگین پوست بناچار و بدلیل کم کردن هزینه های مالی که بر اثر این نوع حمایت مالی بردوش مردان خود گذاشته اند بناچار در بازار کار مانند مراکز بافندگی و دوزندگی و یا دیگر کارهای طاقت فرسای خدماتی و با دریافت کمترین دستمزد وارد میشوند و احتیاجات جامعه کانادا را از این بابت بی نیاز میسازند. زنان رنگین پوست مهاجر که در چنین موقعیتی قرار دارند یا میباید تن به تبعیض، تحقیر و کار های سخت و دشوار بدهند و یا در وابستگی به مرد خود خانه نشین و منزوی از جامعه قرار گیرند. در این رابطه برای مهاجرین بویژه زنان که دارای دانش و تخصص میباشند و در کشورهای خود برو بیایی داشتند وضعیت به همین منوال است و آنان نیز به گونه ای دیگر مورد تبعیض و تحقیر و در نتیجه رنج و عذاب قرار میگیرند. برای مثال، از نظر دولت کانادا کسانی کارشناس و متخصص محسوب می شوند که دانشنامه آنها از یکی از کشورهای اروپائی و یا امریکائی صادر شده باشد و دیگران جهت شناسائی و پذیرش دانشنامه خود می باید "دوره های تخصصی" بعضا درازمدتی را در کانادا بگذرانند و با این وجود نیز تضمینی برای دستیابی به شغل مطابق دانش و حرفه خود وجود ندارند. نگارنده در ادامه این نوشتار به این قسمت از موضوع یعنی ارزشیابی مدارک تحصیلی رنگین پوستان بیشتر خواهد پرداخت.
خلاصه آنکه قوانین پنهان تبعیض جنسی باعث می گردد که زنان رنگین پوست از بازار کار همانند زنان سفید پوست دور بمانند و یا به کارهای سخت و طاقت فرسا آنهم با درآمدی محدود تن دهند و یا از نظر اقتصادی کاملا وابسته به مردان خود شوند. زیرا همانطور که گفته شد کمک های دولتی تحت قوانین بازار کار تدوین شده است و این کمک ها فقط به مهاجرینی تعلق می گیرد که تحت "رتبه مستقل" وارد کانادا شده اند.
رفتار کانادائی ها یعنی کسانیکه "اصلیت اروپائی" را مبنای واقعی یک کانادائی می دانند، همواره نسبت به زنان رنگین پوست تصّور منفی و تحقیر آمیز است. تصّور غالب در میان کانادائی ها این است که زنان آسیای جنوبی، زنانی مطیع، سر براه، سودمند و سنتی هستند. از زنان آفریقائی و سیاهپوست، تصّورات منفی و متفاوت با دیگر زنان رنگین پوست وجود دارد. از نظر آنان گرایشات جنسی زنان سیاهپوست شدید و در مواردی خطرناک است و باید نسبت به آن هشیار بود. بطور کلی در ذهنیت کانادائی ها زیبائی و جذابیت جنسی زنان رنگین پوست می بایست با استانداردهای زنان سفید پوست محک زده شود. بی دلیل نیست که زنان رنگین پوست همواره سعی دارند خود را بصورت زنان سفید پوست کانادائی بیارایند. زیرا زیبائی میبایست با معیار و ملاک فرهنگ غالب، یعنی فرهنگ نژاد سفید با اصلیت اروپائی ارزیابی گردد. (Bannerji, 1993)(2)
افراد رنگین پوست اصولا در جامعه کانادا بعنوان "خارجی"، "دیگری" و اصطلاحا غیر خودی تصّور می شوند و با آنها بطور گریز ناپذیری به عنوان افراد دون پایه و بی فرهنگ برخورد می گردد. فاصله اجتماعی بین کانادائی ها و افراد رنگین پوست، عمیق است و تعصب، پیش داوری، تبعیض در مدارس و محل کار کاملا محسوس میباشد. (Dhruvarajan, 1992) (3) زیرا قوانین اداری بطور نامحسوس و بر اساس گرایش نژادی تدوین شده است. برای مثال با خدمت کاران و پرستاران اروپائی نسبت به دیگر همکاران خود یعنی خدمت کاران فیلیپینی و پرستاران کارائیبی بسیار بهتر رفتار میگردد.(Silvers 1983 ( (4)
طبق مطالعه ای که انجام گرفته است سفید پوستان، کمتر ترجیح می دهند که دوستان، همکاران و همسایگانی از میان رنگین پوستان داشته باشند و ازدواج در میان آنها با رنگین پوستان بندرت صورت می گیرد. این گونه رفتار به این علت است که کانادائی ها معمولا فرهنگ افراد رنگین پوست را کوچک می شمارند و آنرا فرهنگی عقب افتاده و سنتی تلقی می کنند. بنابر این فرهنگ دیگران برای آنان دارای ارزش چندانی نیست. در این رابطه دین، طرز لباس، نوع غذا، عادات و زبان موضوعاتی است که همواره از ناحیه کانادائی ها مورد خرده گیری و عیب جوئی واقع می شود و گویش "خارجی ها" همیشه یکی از منابع تمسخر کانادائی ها است. برای مثال یک دختر دانشجوی چینی برای نگارنده حکایت کرد که چگونه لهجه او در مقابل لهجه دانشجوی فرانسوی، مورد خرده گیری استادش در دانشگاه واقع شد. همچنین بوی خوش غذای "غیر خودی ها" برای کانادائی ها که از آن غذا استفاده نمی کنند بسیار نارحت کننده است و بی دلیل نیست که زردچوبه هندی همواره موضوع فکاهی و موجب شوخی و خنده آنان واقع می گردد.
ب- الگوهای تطبیقی زنان رنگین پوست
زنان رنگین پوست بعد از ورود به کانادا و درک تجربه "خارجی بودن"، در میان اقلیت گروهی خویش به آهستگی به انزوا کشیده میشوند. تا جائیکه در قبال رفتارها یشان تا سرحد آسیب رساندن به سلامت خود پیش میروند. آنان از تبعیض جنسی در میان خانواده خود اغلب در رنج و عذاب هستند و بعضی از آنها حتی قربانی خشونت های خانوادگی نیز میباشند. در جامعه کانادا برای اینگونه زنان تسهیلات و امکاناتی مانند پناهگاهای زنان ( Shelter) و خدمات مشاوره ای فراهم است. اما بسیاری از آنها به دلیل ندانستن و یا کم دانستن یکی از دو زبان رسمی کانادا قادر نیستند که از این تسهیلات استفاده نمایند. حتی کسانیکه از چنین توانائی برخوردارند با بی میلی و اکراه حاضر میشوند که مرد خود را در مقابل سیستم قضائی کانادا که بازتابِ یک سیستم نژاد پرست است، قرار دهند. همچنین دیگر عاملی که آنها از رجوع به این گونه مراکز خودداری میکنند، وجود مدیریت زنان سفید پوست است که باعث میگردد برای آنان سرشکستگی فرهنگی در میان اقلیت گروهی خود بوجود آورد. در نتیجه زنان رنگین پوست رنج کشیدن در سکوت را به اینچنین تسهیلاتی ترجیح میدهند. آنان وقتی در مقابل خود یک سیستم نژاد پرست را مشاهده میکنند دیگر تبعیض جنسی که در خانه با آن روبرو هستند را فراموش میکنند.
زنان رنگین پوست عموما در اعتماد دوستی با افراد سفید پوست که معمولا مدیران این نوع مراکز میباشند، مشکل دارند. طبق یک گزارش رسمی زنان آسیای جنوبی با بی میلی تام و از روی ناچاری به مراکز پناهگاهای زنان قربانی خشونت روی می آورند.
تجربه نشان میدهد که روز به روز استنشاق در فضای جامعه نژاد پرست مشکل تر میگردد. بسیاری از جوانان رنگین پوست خاطرات دردآوری از برچسب زدنهای این نوع جامعه بیاد دارند. (Yee,1993) (5) آنان در یک سردرگمی عمیق همواره از خود میپرسند که به کجا تعلق دارند و هویت آنان چیست؟ تحمل چنین احساسی در زندگی روزمره بسیار دشوار میباشد.
نسل اول مهاجرین رنگین پوست تا حدودی قادر بودند خود را با جامعه نوین تطبیق دهند، اما بیشتر افراد رنگین پوست نسل دوم به بعد از این موقعیت برخوردار نیستند و نمیتوانند "جائی" برای خود در میان جامعه غالب باز کنند. در نتیجه در حصار خویش باقی میمانند. به سخنی دیگر، وقتی افراد جوان در جامعه بطور مدام در معرض نگاه ها، رفتارهای خصمانه قرار میگیرند، شکل گیری شخصیتی آنان به گونه ای دیگر میانجامد. شکل گیری شخصیتی آنها از دو گونه خارج نیست، یا شخصیتی متخاصم و متنفر از "نژاد برتر" پیدا می کنند و یا فرهنگ آنان را ملکه ذهنی خود قرار می دهند و تقلید از رفتارشان را پی می گیرند تا جائیکه حتی نژاد خود و دیگران را بی ارزش تلقی می نمایند. این نوع مشکل روانی فقط ویژه افراد جوان که در فضای نژاد پرستی رشد و نمو نموده اند نیست بلکه شامل بزرگسالان نیز می گردد. برای مثال، در اندیشه بسیاری از مردان رنگین پوست، زنان کانادائی زیباتر، جذابتر و وسوسه انگیزتر از زنان خود میباشند. در مقابل زنان رنگین پوست نیز از این نگرش بی نصیب نیستند. آنان اعضاء بدن خود چون چشم و گوش و بینی را بدست جراح می سپارند تا به شکل زنان سفید اروپائی درآیند و یا اگر استطاعت هزینه های گزاف چنین جراحی ها را ندارند، حداقل خود را به شکل آنان می آرایند.
ج- اثرات و نتایج میراث تاریخی نژاد پرستی در کانادا
کانادائی ها بندرت از عواقب رفتار استعمار و امپریالیسم و اثراتی که روی قربانیان خود بر جای گذاشته است آگاهی دارند. آنان از درک و احساس و اندیشه مردی که بناچار خانه و کاشانه خود را بنابر مشکلات و معضلات اقتصادی و سیاسی و به امید زندگی بهتر رها کرده اند، عاجز می باشند. کانادائی ها نمی دانند که چگونه نظریه ها و تئوریهای گوناگون سلطه قومی نژاد سفید در قرن 18 و 19 مشروعیت علمی پیدا کرده است. این نظریه ها از طرفی بر سلطه نژاد سفید صحه گذاشته است و از طرف دیگر کلیه فرهنگ و تمدن های ارزشمندی که در جوامع قبل از استعمار وجود داشت را از میان برداشت.(Mies and Shiva, 1993a) (6) در بعضی موارد اگر آنها نمی توانستند فرهنگی را از بین ببرند، بلافاصله آنرا به گونه ای بیان می نمودند که گوئی ارزش آن فرهنگ حق انحصاری نژاد سفید بوده است و یا مردم رنگین پوست در نتیجه سلطه و روند سیاسی اجتماعی نژاد سفید در سرزمین های مستعمره آن فرهنگ را بوجود آورده اند.
در سال 1986 یک میلیون و ششصد هزار نفر در کانادا جزئی از اقلیت نژادی محسوب می شدند که در واقع این تعداد 3/6 درصد کل جمعیت کانادا را شامل می گشت. در سال 1991 این تعداد به 2 میلیون و ششصد هزار نفر یعنی 6/9 درصد افزایش یافت. در حال حاضر 7/5 میلیون یعنی 7/17 درصد کل جمعیت کانادا را اقلیت نژادی تشکیل می دهد. بیشتر این افراد در نواحی کلان شهر زندگی میکنند.
بدیهی است گرایش عمومی جامعه کانادا انکار تبعیض و تحقیر مردم رنگین پوست میباشد (Henry e al,1995 ) (7) و فرض بر این است که دموکراسی و حقوق فردی برای تمام افراد در قانون اساسی محفوظ بماند. اما آنچه به یقین فراموش شده این حقیقت است که تا دهه سال 1950 نژاد پرستی بعنوان ابزار سلطه نژاد سفید در قوانین حکومتی بطور علنی و آشکار وجود داشت که بعدها چنین سلطه ای بصورت "علمی" در ساختار جامعه کانادا اعمال گردید. به عبارتی دیگر، نژاد پرستی بطور سیستماتیک و نظام مند در زندگی روزمره رنگین پوستان وجود دارد.
در رسانه های عمومی، رادیو و تلویزیون مردم رنگین پوست یا در نظر گرفته نمیشوند و یا بصورت کلیشه ای به تصویر در می آیند. آنها در خبرها فقط زمانی مطرح میگردند که موضوع خبر در مورد ازدواج های برنامه ریزی شده ، حجاب و یا ختنه دختران است. دانشگاه های کانادا توسط قوانین جدید که در ارتباط با دوره های تحصیلی و پذیرش دانشجو میباشد، همواره در جهت به حاشیه کشاندن دانشجویان رنگین پوست سوق داده میشوند. بیشتر اعضاء کادر پذیرش و آموزش دانشگاه ها، کانادائی های سفید پوستی هستند که اصلیت اروپائی دارند. پرواضح است که برنامه آموزشی و تهیه مواد درسی که آنها طرح میکنند بازتابی از دیدگاه منفعت طلبانه و تجربیات خودشان است. برای مثال، هنگامیکه دانشجوئی علاقه مند است به مطالعه و تحقیق یک موضوع متنوع که خارج از محدوده دانش اساتید است، با مشکلات فراوانی روبرو میگردد. زیرا اساتید ترجیح میدهند به مواد درسی بپردازند که خود در آن تبحّر دارند. در بسیاری از موارد استادانی که اصلیت اروپائی دارند به موضوعاتی میپردازند که انعکاسی از تجربیات زندگی آنها است. البته گاهی آنان نشان میدهند که علاقه مند به موضوعات رنگین پوستان هستند اما واکنش آنان در این مورد همواره با اما و اگر همراه است. بنابراین تجربیات و دانش افراد رنگین پوست یا خارج از مواد درسی و مطالعاتی دانشگاه ها قرار میگیرد و یا به چیزی ساخته و پرداخته ذهنیت کانادائی با اصلیت اروپائی شباهت پیدا میکند.
این موارد در دانشگاه ها حتی زمانیکه اصول عقاید لیبرال دموکراسی حاکم است یعنی فضائی که قاعدتا باید عقاید و افکار و تحقیقات آکادمیک آزاد باشد، وجود دارد. بنابراین موضوعهای مطالعاتی و تحقیقی در مورد رنگین پوستان در جوامع اروپا و آمریکای شمالی همواره در حاشیه قرار میگیرد. بدیهی است که این وضعیت پاره ای بخاطر چگونگی ساختار دانشگاه ها است و پاره ای دیگر به استادانی که اصلیت اروپائی دارند و بطور سنتی تصمیم گیرنده گان و تدوین کننده گان برنامه های آموزشی، مواد درسی و تحقیقاتی دانشگاه ها هستند مربوط میشود.
در این میان عموما در رساله ها و تحقیقات دانشگاهی و خصوصا در بررسی و مطالعه موضوع زنان واژه زن (Woman) برای به تصویر درآوردن وضعیت زنان رنگین پوست مترادف با اقلیت نمایان(Visible Minority)
بکار میرود. در این کاربرد نکته ای نهفته است و آن دلالتی است به دو نوع "زن" یعنی زن رنگین پوست و زن سفید پوست. فرض بر این است که گرایش کاربردی واژه زن به نژاد، فرهنگ و قومیت بستگی نداشته باشد، اما با چنین دسته بندی و تفاوت گزاری برداشت همگان از واژه زن به عنوان هنجار (Norm ) و معیار، زنان سفید پوست را شامل میشود و در مقابل کاربرد واژۀ زن در زنان رنگین پوست بمثابه واژای ناهنجار ( Deviation) و حاشیه ای تلقی میگردد. پرواضح است که تا زمانیکه در مطالعات و بررسی های تحقیقاتی و آکادمیک موضوع "زن" بمثابه تمام زنان از هر قشر و گروه و نژاد را شامل نگردد، نمی توان آن تحقیقات را علمی و صحیح دانست.
افزون بر آن، واژه اقلیت نمایان، واژه ای مسئله آفرین و سئوال برانگیز در جامعه کانادا میباشد. برای مثال باید یکی پیدا شود و بپرسد که صفت نمایان (visible) در ترکیب اقلیت نمایان که در قوانین و مکاتبات رسمی بکار می رود، برای چه کسانی است؟ به عبارت دیگر "نمایان" برای چه کسی و چه چیزی؟ بدیهی است کاربرد اقلیت نمایان، که تعریفی برای افراد رنگین پوست بطور عام و زنان بطور خاص بکار میرود چنین در ذهنیت جامعه متبادر می گردد که یک جمعیت از افراد سفید پوست و یا زنان سفید پوست، به عنوان محور و مرکز وجود دارند و دیگران (رنگین پوستان) گرداگرد این محور و بعنوان افراد حاشیه ای زندگی می کنند.
وقتی فرد یا گروهی فرهنگ دیگران را در مقابل فرهنگ خود بی ارزش می دانند و به این دلیل سعی میکنند آنان را زیر سلطه درآورند، بدیهی است که نتیجه آن یک فرهنگ و سیستم نژاد پرست میباشد. این دیدگاه یعنی زمینه منفی داشتن نسبت به اقلیت نژادی، ریشه در فرهنگ استعمار و امپریالیسم دارد که در دوره ای توسعه پیدا کرده بود. در جوامعی که نژاد پرستی بر پایه های ایدئولوژی بنا گشته است تبعیض در مقابل اقلیت نژادی نهادینه شده است. یکی از بهترین مثال ها در این مورد، مثال قوانین اولیه مهاجرتی کانادا می باشد که چگونه رفتارهای نژاد پرستی و تبعیض آمیز در خلال زمان جایگیر شده و امروزه به واقعیات و رفتارهای اجتماعی تبدیل گشته است.
نژاد پرستی در جامعه کانادا انواع و جنبه های گوناگونی دارد و در هر زمان می توان یک شکل از آن را مشاهده کرد. برای مثال نوع ویژه و مستقیم نژاد پرستی در کانادا را "گردن سرخها" (Red necked) تشکیل می دهند. آنان در برخورد با رنگین پوستان، آگاهانه و بطور مستقیم کینه و نفرت خود را نشان می دهند و شعار شان خطاب به هر رنگین پوستی "گم شو" ( (get outمی باشد. بدیهی است تقاضای کار به این گونه افراد با ریشخند، تحقیر و گاهی تهدید همراه است.
نوع دیگر نژاد پرستی که چهره اش را اصولا در امر کاریابی به خوبی نشان می دهد نوع مودبانه (polite) است. این گونه افراد وقتی در مقابل رنگین پوستی که تقاضای کار نموده است قرار می گیرند با احتیاط و بسیار زیرکانه می گویند که "متاسفم این شغل به کسی که زودتر از شما تقاضا داده بود، واگذار شده است". در واقع این گروه با لحن ملایم و معتدل و با حیله پرسشنامۀ رنگین پوست را رد میکند.
نوع سومی از نژاد پرستی که بیشتر جنبه فرهنگی دارد و در مقام برخورد ارزشی با موضوع قرار می گیرد، نژاد پرستی نهفته (Subliminal ( می باشد. این نوع رفتار غیر مستقیم و صورتی دو وجهی دارد به این معنا که فرد رنگین پوست در گفتگوها و اظهار نظرها و بعضا انتقادها نسبت به مسائل مبتلا به جامعه همواره با پاسخی این چنینی که "من نژاد پرست نیستم اما ... " روبرو می شود. به سخنی دیگر مخاطب با آوردن قید اما، در صدد توجیه و عمل نژاد پرستانه سیستم برمیآید.
دیگر انواع نژاد پرستی که در جامعه کانادا نهادینه شده است با عنوان نژاد پرستی نهادینه ای( Institutional Racism) شناخته می شود. این نوع نژاد پرستی بطور آشکار و به عمد به فرد رنگین پوست می فهماند که برای این یا آن شغل، تقاضا ندهد. زیرا شایستگی انجام چنین شغلی را ندارد. بی دلیل نیست که رنگین پوست دارای مدرک دکترا به رانندگی تاکسی می پردازد و افراد تحصیل کرده در حد کارشناس و کارشناس ارشد به تحویل دادن پیتزا (Pitza delivery ) مشغول میگردند. بالاخره نوع نظام مند و سیستماتیک نژادپرستی، که دانسته و با قصد قبلی در جامعۀ کانادا اعمال می گردد و بعنوان یک قاعده و روند قانونی درآمده است، شعار "ما بطور یکسان با همه افراد رفتار می کنیم" می باشد. که در حقیقت این امر برای افراد بومی سفید پوست صادق است تا رنگین پوستان. (Fleras and J.L Elliot. Unequal Relations, 1995 )(8)
بهرحال تفاوت در فهم انواع مختلف نژاد پرستی به چگونگی رفتار و آموزش در مقابل هر یک از آنها کمک می نماید که فرد در مقابل نژادپرستی واکنشی آگاهانه از خود نشان دهد.
هدف سیاست های چند فرهنگی (Multiculturalism ) رشد و پرورش ارزشهای فرهنگی اقوام و ملل دیگر میباشد و نیز پذیرفتن این امر که آن فرهنگ ها از احترام و ارزشی برابر برخوردار میباشند. متاسفانه در کانادا قوانینی که می باید از تبعیض و تعصب ممانعت به عمل آورد، بر رفتارهای تبعیض آمیز بطور تاریخی صحه می گذارد. ما به عنوان مردمان رنگین پوست و مهاجر می باید بدقت رفتار و کردار منظم و مداوم سیستم نژادپرست را که بطور روزمره ما را به حاشیه می راند، مورد ارزیابی و انتقاد قرار دهیم و در مقابل آن پایداری و استقامت نمائیم. انعکاس مسائل مبتلا به جامعه در رسانه های گروهی و وجود مواد درسی در دوره های دانشگاهی بهترین مثال درنشان دادن وجود یک سو نگرانه و تبعیض آمیز قضایا است. در جائیکه فضا آغشته از رفتارهای سرسختانه نژاد پرستی است و نژاد پرستی ملکه ذهنیت جامعه کانادا را تشکیل میدهد، بهترین و موثرترین راه در جهت مقابله با آن آنست که تودۀ مردم را به روشهای مختلف سیستم نژاد پرستی آگاه سازیم و چهره های گوناگون آنرا روشن نمائیم. از همه مهمتر ما رنگین پوستان میباید کودکانمان را که در این محیط و فضا رشد مینمایند چنان تربیت کنیم که نه تنها از جلوه های نژاد پرستی دوری گزینند بلکه با آموزشی که فرا میگیرند در مقابل آن ایستادگی و مقاومت نمایند. راه دیگر و دشوارتر علیه سیستم نژاد پرست کانادا آنست که افراد در مقابل تاثیرات تبعیض آمیز و نژاد پرستانه جامعه یک استراتژی درونی جهت محافظت و مراقبت خود اتخاذ نمایند.
د- چند فرهنگی و ضد نژاد پرستی ( Anti-RacismMulticulturalism and )
سیاستهای امور مهاجرتی کانادا بعد از جنگ جهانی دوم منعکس کننده واقعیت نیاز به نیروی کار و توسعه اقتصادی بود. دولتمردان کانادا ناگزیر کانادا را به عنوان یک ملت چند گانه ( Pluralistic) معرفی نمودند. در دهه 1970 ضرورت پذیرش مهاجرینی که نه اصلیت فرانسوی داشتند و نه انگلیسی و در حال حاضر یک سوم جمعیت کانادا را تشکیل میدهند، احساس گردید و در نتیجه دولت فدرال سیاست چند فرهنگی را جهت برآوردن نیاز نیروی کار و توسعه اقتصادی پذیرفت. سال 1988 سالی بود که پارلمان کانادا قانون چند فرهنگی را به تصویب رساند. این قانون در حقیقت به معنای آن بود که چند فرهنگی میتواند عقاید، فرهنگ، مذاهب و زبانهای نژاد های مختلف را در برگیرد و بعنوان قسمتی از هویت جامعه کانادا محسوب شود. بنابراین اصول سیاست چند فرهنگی در نهادهای اجتماعی گنجانده شد و دولت ایالتی و فدرال به اجرای این قانون همت گماشتند. ( Henry et al 1995) (7)
قانون چند فرهنگی در واقع پیام روشنی برای تمام کانادائی ها بود و به آنها فهماند که جامعه کانادا جامعه ای چند گانه ای است که در آن تمام شهروندان بدون در نظر گرفتن نژاد، فرهنگ، زبان و مذهب از حقوق برابر برخوردارند و آنها مجاز میباشند اصول اعتقادی و رفتارهای فرهنگی خود را تا هنگامیکه به حقوق دیگران لطمه وارد نسازند، آزادانه اعمال نمایند.
بدین ترتیب فرض بر آن شد که قانون چند فرهنگی که یکی از مهمترین مصوبه های مجلس معرفی گریده بود، نیاز های فرهنگ های مختلف را پاسخگو شود. کانادایی ها همواره به این امر افتخار میکنند که کشورشان با دیگر کشورها منجمله ایالات متحده آمریکا تفاوت دارد زیرا توانسته است خواست های گوناگون فرهنگی شهروندان خود را به رسمیت بشناسد.
البته ناگفته نماند که قانون چند فرهنگی علیرغم پشتیبانان آن منتقدین بسیاری نیز داشته است که نگارنده در قسمت های بعدی مروری به این نوع انتقادها خواهد نمود.
ه- چند فرهنگی و فرد باوری لیبرالیسم (Liberal Individualism Multiculturalism and )
بعضی از شدید ترین انتقادهای علیه چند فرهنگی از ناحیه کسانی ابراز میگردد که به فرد باوری لیبرالیسم معتقد اند. مهمترین بحث آنان این است که چند فرهنگی باعث تفرقه و جدائی در جامعه میگردد و وفاداری قومی به جای وفاداری ملی تقویت میشود. به سخنی دیگر کانادا میبایست از سیاست اولیه خود یعنی همشکل سازی انگلیسی ( Anglo conformity) تبعیت کند و مهاجرین را تشویق نماید که آداب کانادائی ها را بپذیرند. بدین ترتیب همواره سیاستمدارانِ فردباور لیبرال لوایح حمایت مالی از اعتلای فرهنگ، زبان و مذاهب گروه های قوی را نمی پذیرفتند و به آن رای منفی می دادند. یک مثال از این گونه اعتراضات، مربوط به افسران نظامی سیک ها بود که اجازه داشتند از عمامه به جای لباس های هم شکل ( Uniform) استفاده نمایند. مثال دیگر پافشاری مسیحیان انگلوساکسون مبنی بر دعا خوانی و اجرای کنسرتهای کریسمس در مدارس بود که معتقد بودند با ممانعت از آنها هویت مسیحی کانادائی فرسایش و نابود می گردد.
بزرگترین ضعف این طرز فکر آن است که اینان مهاجرین را بمثابه مردمان فاقد تاریخ و فرهنگ فرض می کنند. همچنین آنان نمی دانند که صرف نظر کردن از فرهنگ و تاریخ و هویت افراد نمی تواند تضمینی جهت پذیرش فرهنگ سلطه ایجاد نماید. برای مثال سرخ پوستان کانادا در طی قرنها با تهدید و تحکم و اجحاف مجبور شدند جهت همسازی و هم شکلی با جامعه، دست از فرهنگ و مرام خود بشویند. این همسازی نه تنها به هیچ وجه صورت نپذیرفت بلکه نتیجه آن شد که بومیان کانادا بطور غم انگیزی به حاشیه رانده شدند.
دیگر انتقادی که به قانون چند فرهنگی ایراد می گردد از ناحیه کسانی است که خود را ضد روشهای نژادپرستانه قلمداد می کنند و به همین منظور روی موضوع عدالت و برابری تاکید دارند. در این رابطه کسانی هستند که جهت مقابله با رفتارهای نژادپرستانه بیشتر روی موضوع کسب علم و دانش تمرکز می کنند. برای مثال یکی از محققین (Dei,1996) (9) طی تجربیات خود در این زمینه به این نکته اشاره می کند که چگونه رنگین پوستان بخاطر لهجه ای که در محاوره دارند احساس بی کفایتی (Inadequate ) در جامعه کانادا می کنند. این محقق که به ارزشیابی مدارک تحصیلی افراد رنگین پوست پرداخته است، می نویسد که در جامعه نژادپرست کانادا این مدارک از ارزش بمراتب کمتری نسبت به مدارک تحصیلی کانادائی برخوردار است. او چنین رفتارها و سیاست های آموزشی کانادا را مورد انتقاد قرار داده است و معتقد است دانشجویان غیر سفید پوست احساس بیگانگی نسبت به جامعه پیدا کرده اند. ضد نژاد پرستان به روشنی بیان می دارند که موضوع تفاوت نژادی و اجتماعی، موضوعی است که در جرگه قدرت و عدالت مطرح می گردد تا در حوزه فرهنگی و تفاوت های قومی. از دیدگاه این محقق، چنین بی عدالتی ناشی از وجود افراد صاحب قدرت می باشد که حاضر نیستند قدرت و امتیازات حاصل از آن را با افراد محروم تقسیم نمایند. مهمتر اینکه اصولا افراد صاحب قدرت و مکنت، با محروم ساختن دیگران توانسته اند که صاحب قدرت و ثروت گردند. طرح های فعالین ضد نژاد پرستی، از حوزه دانش به سوی فعالیت های سیاسی در جریان است. آنها تلاش دارند که برابری را مشروعیت بخشند و آنرا در جامعه نهادینه کنند. بنابر این، آنان همواره مشروعیت صاحبان سلطه و سرمایه را به چالش می کشانند. در این میان بدیهی است که ارتقاء سطح دانش افراد به تفاوتهای فرهنگی ضرورت دارد اما بیان آن به این معنا نیست که قدرت و ثروت افراد را توجیه نماید. سیاست های چند فرهنگی مستقیما به قدرت و امتیازات ناشی از آن نمی پردازد و به جای آن به نهادینه کردن فرهنگ کثرت باوری (Pluralism ) و ارتقاء درک عمیق فرهنگی همت می گذارد.
به دیگر سخن، پرواضح است که عدالت و برابری بوسیله دستورالعمل های دولتی و رسمی نهادینه نمی گردد و می بایست فرهنگ کثرت گردانی در جامعه رشد و توسعه یابد.
در اینجا به نکتۀ دیگری که باید اشاره کرد موضوع نژاد و طبقه است. در میان کسانیکه نسبت به سیاست های ضد نژاد پرستی بحث می کنند، بعضی بر این باورند که موضوع طبقه نسبت به فرهنگ برتری دارد. اینان خاطر نشان می کنند که برای مهاجرین یافتن شغل، نگهداری از کودکان، داشتن خانه و کسب دانش، مهمتر از حفظ فرهنگ و زبان است. در این رابطه محققین (Balibar and Wallerstein ) (10) می گویند که انباشت ثروت اروپائی های سرمایه دار همواره از طریق بهره کشی (استعمار) مردم رنگین پوست بدست آمده است و هنوز هم روند استعمار جدید به طرق مختلف در بهره کشی از مردم رنگین پوست و کنترل اشکال سرمایه و تولید، ادامه دارد. آنان شرکتهای فراملیتی (TNCS) را مثال می آورند که در حال ثبت و استحکام بخشیدن به قدرت ساختاری خود هستند تا از این طریق بتوانند بطور نامحدود به بازارهای جهانی دسترسی پیدا کنند. در انجام این کار مخاطره آمیز شرکت های فراملیتی، هیچ توجه و اعتنائی به زندگی و محیط زیست افراد بومی نمی کنند. بانک جهانی (World Bank) و صندوق بین المللی پول (International Mometary Fund) بنام توسعه سرمایه، بار بدهی کشورهای جهان سوم را افزایش می دهند. در این شرایط برای بیشتر کشورهای جهان سوم، پیروزی بر سلطه استعمار و کسب استقلال (حفظ فرهنگ، زبان، آداب و رسوم و ...) به معنی قبول و پذیرش انواع سلطه بویژه سلطه اقتصادی درآمده است.
حکومتهای ملی در سراسر دنیا تحت انعقاد قراردادها و پیمان هائی مانند پیمان آزاد تجاری آمریکای شمالی (NAFTA ) و تجارت آزاد منطقه ای آمریکائی (FTAA)، پیمان عمومی روی تعرفه و تجارت (GATT ) و امثال آنها در حال از دست دادن کنترل منافع ملی و اقتصادی خود هستند. اخیرا کوشش شده است که در زمینه سرمایه، قراردادی تحت عنوان قرارداد چند جانبه سرمایه گذاری (MAI ) منعقد گردد. بدیهی است و همانطور که شاهد هستیم تحت چنین قراردادهائی فاصله بین کشورهای ثروتمند و فقیر روزبروز عمیق تر می گردد و در نتیجه این اختلاف و فاصله طبقاتی بین افراد غنی و فقیر در درون کشورها نیز افزایش خواهد یافت.
در این میان مردم رنگین پوست که بیشتر مهاجرین کشورهای جهان سومی اند، از روند جهانی سازی (Globalization) متاثر می شوند. زیرا همانقدر که این کشورها در حال فقیر شدن می باشند خیل مهاجرین برای یافتن زندگی بهتر به کشورهای سرمایه داری افزایش می یابد و بدین سبب یک جهان سومی در قلب جهان اول بازسازی می گردد. حال با این تفاصیل، تعجبی ندارد که توجه و تمایل مردم رنگین پوست به مسائل اقتصادی بیشتر از حفظ فرهنگ و زبان خویش است. بیشتر محققین مسائل اجتماعی که روی موضوع ساختار وضعیت رنگین پوستان مطالعه می کنند بر این باورند که سیاستهای چند فرهنگی وضعیت آنان را بهبود نبخشیده است (Gupa,1996) (11). آنها معتقد ند که سیاستهای چندفرهنگی ممکن است فستیوال های هنری و محلی و قومی مهاجرین را مرتفع سازد اما به خواست اقلیت که همانا رعایت حقوق جمعی و یا بهبود بخشیدن به وضعیت اقتصادی، اجتماعی آنهاست، رغبتی نشان نمی دهند. این سیاست یعنی سیاست چند فرهنگی، بیشتر بخاطر خنثی کردن و بی اثر نمودن اختلافات عقیدتی است و به ندرت در مورد بی عدالتی های اقتصادی و اجتماعی نقشی ایفا می کند.
تمام صاحب نظران ضد نژاد پرست که از سیاست های چند فرهنگی انتقاد میکنند، فرهنگ، زبان و هویت افراد را بی اهمیت تلقی نمیکنند. بسیاری از آنها معتقدند که مردم رنگین پوست در جامعه کانادا نه فقط از نظر اقتصادی استثمار میشوند بلکه از نظر فرهنگی نیز مورد تحقیر قرار میگیرند.
گروه های مسلط اجتماعی از دیرباز سعی و تلاش کرده اند تا سلطه فرهنگی خود را بمثابه فرهنگ برتر مشروعیت بخشند تا از این طریق قدرت و ثروت خود را حفظ نمایند. آنها مردم رنگین پوست را "غیر خودی" و یا "دیگری" خطاب میکنند و با فرض بر اینکه دارای فرهنگی برتر هستند حق سلطه گری، برنامه ریزی و نظارت را حقوق مسلم خود میپندارند و دیگران را از این حقوق محروم میسازند.
یکی از محققین اظهار میدارد که در ساختار ملی کانادا، کسانی را که از موقعیت برتری برخوردار میباشند، آنها را شهروندان اسطوره ای (Mythical Citizen) لقب میدهند اما مردم رنگین پوست که چندین نسل آنها در ساختمان کانادا جان سپرده اند را هیچگاه بعنوان چهره های ملی به رسمیت نمیشناسند. بنابراین موضوع عدالت و برابری فقط به بی عدالتی اقتصادی ختم نمیشود بلکه تحقیر فرهنگی را نیز شامل میگردد. نژاد پرستی و برتری فرهنگی که برپایه و ویژگی های زیستی ارزیابی میشود در جوامعی مانند کانادا دو روی یک سکه میباشد.
و- جنسیت و چند فرهنگی Multiculturalism) Gender and )
چند فرهنگی در "منشور حقوق و آزادی" (Charter of Rights and Freedom ) قوانین کانادا برای تمام شهروندان بطور برابر تضمین گشته است و از طرف گروه های قومی بویژه کسانیکه دارای اصل و نسب اروپایی هستند مورد استقبال قرار گرفته است. اما مردم رنگین پوست بویژه زنان محتاطانه به این منشور نظر میافکنند. زنان رنگین پوست بر این باورند که بعضی از حقوق و اصول چند فرهنگی مانند برابری حقوق جنسیت ها در جامعه کانادا مورد توجه قرار نمیگیرد. به سخنی دیگر دید کلی منشور نسبت به حقوق افراد و آزادی ها، یک دید مرد سالاری است و بدین علت باور مرد سالاری در بیشتر گروه های قومی دارای اصل و نسب اروپایی رایج و فراگیر میباشد.
اگر منشور به ازدواج اجباری و یا تحمیل نوع پوشش برای زنان صحه میگذاشت و یا حتی برای آزادی محدودیت هایی قایل میشد برای زنان، مبارزه با آنها بمراتب آسانتر از رفتار مرد سالاری بود که در کانادا حاکم است.
ز- نهادینه شدن نژاد پرستی در کانادا
اعمال سیاستهای چند فرهنگی با دید نژاد پرستانه ناگزیر به سیاست های نابرابر بین فرهنگ های قومی منجر شده است. پیتر لی (Peter L ) (12) در مطالعات خود تحت عنوان "هنر در جامعه چند فرهنگی کانادا" نشان میدهد که از موسیقی قومی اروپایی همواره بعنوان هنر اصیل یاد میشود در حالیکه موسیقی گروه های قومی غیر اروپایی بعنوان هنر سنتی محسوب میگردد. در نتیجه این قضاوت و تقسیم بندی نژاد پرستانه از هنر مورد حمایت و پشتیبانی مالی قرار میگیرد. در حالیکه هنر سنتی (Folk ) فقط بعنوان هنرهای نمایشی مورد نظر و توجه قرار دارد. برای مثال هنر واقعی بوسیله شورای کانادا (Canada Council ) حمایت مالی میشود و هنر های سنتی تحت نظر مستقیم دولت کانادا و از طریق برنامه های چند فرهنگی کمک دریافت میدارد. مثال دیگر در این رابطه ارزشیابی علوم در سطح جهانی است. به این معنا که علم به دو نوع واقعی و بومی تقسیم بندی شده است. در زمینه علم پزشکی فقط طب غربی است که بعنوان علم شناخته میشود و بقیه یعنی طب سوزنی و هوموپاتی (معالجه بیماری بوسیله خود بیمار) و آیورودا (Ayurveda ) سیستم سنتی مداوای هندی بمثابه طبابت های قلابی و نوعی شیادی معرفی میشود.
عدۀ بسیاری از "روشنفکران" بر این باورند که تجددModernization) ) یعنی پیشرفت، و هیچ مملکتی به پیشرفت دست پیدا نمیکند مگر اینکه فرهنگ و شیوه زندگی آن مملکت تغییر یاید. مردم کشور های جهان سوم به این دلیل از پیشرفت و توسعه بازمانده اند که در نوع زندگی خود تغییر نداده اند. به عبارت دیگر از دیدگاه غالب به اصطلاح "روشنفکران" غرب عدم پیشرفت ملل محروم نه بخاطر استعمار و سلطه غرب بوده است بلکه دلیل اصلی عقب افتادگی آنها پیروی از فرهنگ سنتی شان میباشد. بنابراین چنین نتیجه گیری میکنند که تجدد مترادف با پیشرفت است و پیشرفت مستلزم رها نمودن فرهنگ و شیوه های سنتی زندگی میباشد و در یک کلام تجدد و پیشرفت و توسعه بمعنی پذیرش بی چون و چرای فرهنگ غرب است.
بدیهی است که نظام سلطه و تابعیت غرب که اساس آن برتری نژادی است میباید در سطح جهانی به چالش کشیده شود. ما خواه در مورد هنر و یا اقتصاد بحث و گفتگو کنیم و خواه در باره دانش و تکنولوژی، در نهایت باید به تفوق و استیلای فرهنگ نژاد پرستانه غربی پایان دهیم.
ح- نژاد پرستی نظام مند (سیستماتیک)
نژاد پرستی نظام مند روند نژادی و قومی نابرابری است که بطور مرتب در زندگی روزانه باز تولید میگردد. این نوع نژاد پرستی در روابط اجتماعی بیشتر نمایان است و آن دلایل متعددی دارد. برای مثال، سیاستهای چند فرهنگی یکی از ابزار نژاد پرستی نظام مند میباشد زیرا این نوع سیاستها نه تنها نقشی در کم کردن فاصله اجتماعی و طبقاتی بین گروه های سلطه گر و گروه های به حاشیه رانده شده (رنگین پوستان) ایفا نکرده است بلکه باعث عمیقتر شدن چنین فاصله هایی نیز شده است. اصول و سیاستهای چند فرهنگی هنوز در مورد به "حاشیه رانده شدگان" تغییر پیدا نکرده است و همواره از قالب های کلیشه ای بخصوص در مورد زنان استفاده می کند. برای مثال هنوز زنان سیاه پوست به عنوان زنانی گستاخ و متجاوز شناخته می شوند و زنان آسیای جنوبی و چینی ها زنانی مطیع و بردبار.
شیوه و سیاست های چندفرهنگی قاعدتا می بایست علیه چنین دید و بینشی موضع گیری نماید و در بین بردن قالب های کلیشه ای تلاش نماید، نه تنها چنین نمی کند بلکه به چنین دیدگاهی قدرت و نیرو می بخشد. زنان که به هر کدام از گروه های قومی جامعه تعلق دارند می باید پرچم مقاومت را در جبهه ای مخالف یعنی نژادپرستی، تبعیض جنسیتی بدست گیرند و مسلما میتوانند در دراز مدت نژادپرستی نظام مند را ویران سازند.
بخوبی ثابت شده است که چگونه نژادپرستی نظام مند بطور روزمره در محل کار، شبکه های کاریابی و تجربه های کاری خود را نمایان می سازد. اصولا استخدام ها نه بر اساس ضابطه بلکه رابطه و آشنائی با مدیران و افراد تصمیم گیرنده انجام می گردد. این سیستم توسط شبکه های غیر رسمی که قادر است برای افراد فرصت های کاری جدیدی ایجاد کند به جامعه تحمیل گشته است و مهاجرین و به حاشیه رانده شدگان کمترین شانسی را جهت ورود به این شبکه غیر رسمی دارند. سازمان برابری همین حالا (Equality Now ) در گزارش ویژه کمیته اقلیت نمایان ( Visible Minority ) در کانادا به سیاست چند فرهنگی به این دلیل انتقاد شدید نموده است که این سیاست نتوانسته است در رفتار های نژاد پرستانه و تبعیض آمیز و تحقیرکننده ای که نسبت به اقلیت نمایان اعمال می گردد، تاثیری بگذارد.
ط – برابری همین حالا (Equality Now )
نپذیرفتن سیاست های چند فرهنگی از جانب مردم رنگین پوست به معنی صحه گذاشتن آنها به سیستم فردگرایانه لیبرال نیست. در یک جامعه نژادپرست مانند جامعه کانادا، استراتژی همانند سازی فردگرای لیبرال، ضد سازندگی است، بویژه این سیاست در برخورد با افراد به حاشیه رانده شده، فرهنگ و هویت فردی و اجتماعی زنان را انکار می کند. البته ممکن است که در مواقعی این استراتژی منجر به دستیابی استعدادهای فردی گردد اما نه تنها وضعیت هویت بومی فردی و فرهنگ گروهی را بهبود نمی بخشد بلکه ارتباط افراد را با فرهنگشان قطع می کند و آنها را بر سر دو راهی قرار می دهد. در نتیجه قطع ارتباط فرهنگی، رنگین پوستان یا باید به حاشیه رانده شوند و رنج درونی را بپذیرند و یا به طرف فرهنگ مسلط کشیده شوند و پذیرای تبعیض و تحقیر گردند. بدیهی است در چنین روند و وضعیت موجودی که روزبروز روابط قدرت مستحکمتر می گردد دستیابی به یک جامعه برابر و عادلانه به تلاش و مبارزه خستگی ناپذیر احتیاج دارد.
بنابر این سیاست های چند فرهنگی نمی تواند راهگشای جامعه بسوی برابری و عدالت گردد زیرا اولین گام برای رسیدن به یک جامعه برابر محکومیت سیستم نژادپرستی است. به سخنی دیگر هدف سیاست چند فرهنگی که ادغام افراد غیر انگلیسی و فرانسوی داخل فرهنگ موزائیک شکل کاناداست باید تغییر یابد.
البته این نکته قابل فهم است که جامعه کانادا به گروههای بومی با اصلیت اروپائی خوش آمد می گوید زیرا آنها قبلا در این ادغام فرهنگی، اقتصادی سهیم بوده اند. اما در مقابل برای افراد بومی با اصلیت غیر اروپائی و نیز رنگین پوستان، از این نوع خوش آمد گوئی ها خبری نیست مگر همانطور که قبلا شرح داده شد، آنان را به کارهای پست مجبور سازند.
استراتژی مبارزه با نژاد پرستی برای رنگین پوستان و گروههای بومی با اصلیت غیر اروپائی (سرخ پوستان) می باید در صدر کارها و فعالیت های اجتماعی آنان قرار گیرد. در این راستا اگر سیاست چند فرهنگی را از دید مثبت ارزش یابی نمائیم این سیاست می بایست برنامه های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی ضد نژاد پرستانه را در سطوح مختلف فردی یا نهادی در اولویت برنامه های خود قرار دهد. سیاست ضد نژادپرستی چند فرهنگی ابتدا باید از سیستم آموزشی آغاز گردد. بدیهی است این فقط کافی نیست که افراد را ترغیب و تشوق نمائیم که نسبت به یکدیگر روش متمدنانه و عاری از نژاد پرستی داشته باشند. آنها باید متقاعد شوند که در قدرت و امتیازات بطور برابر سهیم و شریک اند. به سخنی دیگر اگر جامعه کانادا می خواهد بطور واقعی سرزمینی با چند فرهنگ وموزائیک شکل داشته باشد بناچار باید برابری و عدالت در همه زمینه های اجتماعی و اقتصادی را مهیا کند.
ی – فمینیسم و زنان رنگین پوست
انتقاد از سیستم مردسالاری و ترسیم سلطه مردان عناوینی بود که در موج دوم فمینیستی مطرح گشت. در آن زمان تجربه اخلاق و رفتار پدرسالاری در میان گروههای همسان عمومی بود. بدیهی است که این قسمت از زندگی و وضعیت زنان باید جداگانه تحلیل گردد. بهرحال زنان زمانی به توانمندی رسیدند که توانستند موضوعات و مسائل خود را چه در زندگی فردی و یا اجتماعی نمایان سازند. وضعیت و تجربیات زنانی که به حاشیه رانده شده اند کمی متفاوت از وضعیت عموم زنان می باشد. آنان زیستن در فضای مردسالاری را همراه با دیگر ابعاد سرکوب و سلطه مانند نژادپرستی، تحقیر جنسی و طبقاتی را یکجا آزموده اند. تحلیلگران رنگین پوست زن در مطالعات و تحقیقات خود نشان داده اند که ابعاد این گونه زنان رنگین پوست، آنچنان بهم آمیخته و پیچیده است که بدون تحلیل موقعیت های اجتماعی و فردی آنها غیرممکن است تجربیات زندگیشان را تشریح نمود. برای مثال بانرجی (Bannerji ) (2) در شرح ایذاء و اذیت کردن زنان سیاهپوست طبقات جامعه نشان می دهد که چگونه این گونه رفتار خصمانه علیه آنان در ارتباط مستقیم با وضعیت نژادی طبقاتی، ملیت و جنسیت آنها قرار دارد. محقق دیگری معتقد است که برای درک و فهمیدن وضعیت ناگوار زنان رنگین پوست در جوامع غربی باید به تاریخ مراجعه کرد، منتهی تاریخ را نه از دیدگاه نژاد برتر بلکه از نقطه نظر مردمی که به حاشیه رانده شده اند مطالعه و بررسی نمود. او در یکی از تحقیقات خود راجع به زنان رنگین پوست آورده است که تلاش آنان در جامعه کانادا دستیابی به دستمزد برابر با مردان است و یکی از اهداف کنونی جنبش فمینیسم رسیدن به این هدف می باشد.
در این جا نکته ای مهم را می باید برای این محقق متذکر شد و آن این است که اصولا اگر کاری درخور رنگین پوستان وجود داشته باشد، آنگاه باید از برابری دستمزد سخن گفت. واقعیت آن است که در سیستم نژاد پرست کانادا اگر شغلی به رنگین پوستی داده شود عموما شغل هائی است که سفیدپوستان از انجام آن شانه خالی می کنند.
بهرحال در نتیجه تلاش و کوشش مجدّانه زنان رنگین پوست، در اواسط سالهای 1980 جنبش فمینیستی وارد مرحله جدیدی شد. در این مرحله توجهات روی اختلاف تجربیات زنان بویژه تجربیات زنان رنگین پوست با زنان سفید پوست مطرح گردید. تعداد مطالعاتی که اخیرا در این زمینه انجام گرفته است، نشان میدهد که اختلاف در تجربیات آنان عمیق و بسیار متنوع می باشد تا جائیکه آنرا به لحاف چهل تیکه ای (Patch work ) تشبیه کرده اند که هر قطعه رنگ و لعاب تجربی خود را دارد و بناچار در کنار هم دوخته شده اند. همان محققین که موضوع زنان رنگین پوست را مطالعه و بررسی می نمایند، خاطر نشان سلخته اند که سیستم های سلطه گر جهت کنترل و نظارت، روش سلسله مراتب را توسعه و گسترش داده اند زیرا این موضوع را در یافته اند که مردم همواره گرایش دارند از امتیازاتی که کسب کرده اند به سود خود بهره برند. برای مثال کافی است که کسی بعنوان یک صندوق دار (Cashier) در یکی از فروشگاههای زنجیره ای مشغول به کار شود، کار او بوسیله ناظری کنترل می گردد و کار ناظر بوسیله سوپر وایزر، نظارت می گردد. کار سوپروایزر بوسیله رئیس آن قسمت تحت نظر می باشد و از رئیس بالاتر کسانی هستند که مدیریت یک فروشگاه را بر عهده دارند و امور را به مدیریت کل گزارش می دهند و بالاخره مدیریت کل سود و زیان امور را به گوش صاحبان اصلی می رساند. بدیهی است روابط سلسله مراتبی فقط بر پایه جنسیت قرار ندارد بلکه دیگر پایه های آن نژادی، طبقاتی، قومیت، ملیت و غیره می باشد.
یکی از محققین (Patricia Hill Collins) (13) پیشنهاد کرده است که جهت فهم اجتماعی چهارچوب سیستم سلطه می باید به مطالعه و بررسی نژاد، طبقه و جنسیت پرداخت. زیرا چنین مطالعه و بررسی هائی به ما کمک می کند که دریابیم چگونه زنان خود ناخواسته سیستم سلسله مراتبی رایج را تقویت می نمایند.
زنان اساتید رنگین پوست در دانشگاهها، توانسته اند زمینه تحقیق در مورد زنان رنگین پوست را مهیا کنند و موضوعات آنان را وارد متون درسی نمایند. زیرا دریافته اند که مطالعات زنان در دانشگاهها بمثابه تقویت بازوی تئوری جنبش زنان است که از سالهای 1970 تاکنون اینگونه مطالعات مختص زنان سفید پوست طبقه متوسط جامعه کانادا بوده است.
بدون تردید باید اذعان نمود که تا زنان رنگین پوست اقدام به تحقیق و تهیه و برنامه های آموزشی ننمایند، موضوع زنان رنگین پوست با تحریفات گوناگون توسط زنان سفید پوست انجام می گیرد.
*- واژه "زنان رنگين پوست" (Women of Color) و يا مردم رنگين پوست (People of Color) به معنا و مفهوم زناني و مردمی است که داراي اصل و نسب غير اروپايي (Non- European origin) ميباشد. زيرا در روش تحقیقاتی بعضی از "دانش پژوهان"، سفيدي رنگ پوست سفيد پوستان، رنگ محسوب نميشود و از اين روی، دولت فدرال کانادا در محافل رسمي و سياسي به جاي استفاده از واژه رنگين پوست، واژه "اقليت نمايان" (Visible Minority) را بکار ميبرد.
مترادف واژه رنگين پوست واژگان و عباراتی است مانند اقليت نژادي (Racial Minority)، افرادي با اصل و نسب غير اروپايي، مردم جهان سومي (Third World People) و مردم غير سفيد پوست (Non White People).
(1)- Calliste, Agnes. "Canada's Immigration Policy and Domestics in the Caribbean: The Second Domestic Scheme." "Race, Class, Gender: Bonds and Barriers" Special Issue. Socialist Studies 5 (1989): 113-65.
(2)- Bannerji, Himani. Thinking Through: Essays on Feminism, Marxism and Anti-racism. Toronto: Women's Press, 1995.
(3)- Dhruvarajan, Vanaja. "Addressing Systemic Discrimination with a Focus on Racism and Ethnocentrism." The Bulletin: Simon Fraser University. 8.2 (1995): 2-4.
(4)- Silvers, Makeda. Silenced: Makeda Silvers Talks with Working Class West Indian Women about TheirLives and Struggles as Domestic Workers in Canada. Toronto: Williams-Wallace, 1989. Thomas, W.I. "On the Definition of the Situation." Sociology: The Classic Statements. Ed. Marcello Truzzi. New York: Random House, 1971.
(5)- Yee, May. "Chinese Canadian Women: Our Common Struggle." Canadian Ethnic Studies 19.3 (1987).
(6)- Mies, Maria and Vandana Shiva. Ecofeminism. London: Zed Books, 1993.
(7)- Henry, Frances et. al. The Colour of Democracy: Racism in Canadian Society. Toronto: Harcourt Brace and Company, 1995
(8)- Fleras, A., & Elliot, J.L. (1996). Unequal relations: an introduction to race, ethnic andaboriginal dynamics in Canada (2nd ed). Scarborough, Ontario: Prentice Hall Canada Inc.
(9)- Dei, George J. Sefa. Theory and Practice: Anti-Racism Education. Halifax: Fernwood Publishing, 1996.
(10)- Balibar, Etienne and Immanual Wallerstein. Race, Nation, Class: Ambiguous Identities. New York: Verso, 1988.
(11)- Das Gupta, Tania. LeamingFrom Our History. Toronto: Cross-Cultural Communications Centre, 1986.
(12)- Li, Peter. "A World Apart: The Multicultural World of Visible Minorities and the Art World of Canada." Canadian Review of Sociology and Anthropology 31.4 (1994): 365-91.
(13)- Patricia Hill Collins, Black Feminist Thought: Knowledge, Consciousness, and the Politics of Empowerment (Boston: Unwin Hyman, 1990),