logo





زنان رنگين پوست و فمنیسم

پیرامون سیستم تبعیض نژادی، جنسیتی و طبقاتی زنان در کانادا‏

دوشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۳ - ۰۹ مارس ۲۰۱۵

ن. نوری زاده

Zanan-Ranginpoust.jpg
Nourizadeh.n@gmail.com

اين نوشتار در مورد زنان رنگين پوست در کانادا از جمله وضعيت زنان ايراني میباشد. زيرا بنظر نگارنده اين گونه زنان قربانيِ نژاد پرستي (‏Racism‏) تبعيض جنسي (‏Sexism‏) و یا جنسیت اندیشی و تبعيض طبقاتي يا طبقه ‏باوري (‏Classism‏) ميباشند. به سخني ديگر آنان همراه با مردان هم گروه خود، نه تنها بار طاقت فرساي نژاد پرستي را بر ‏دوش ميکشند بلکه با ديگر زناني که در بافت پدر سالاری (‏Patriarchal Context‏) قرار دارند نيز شريک هستند. از ‏همه مهمتر و افزون بر آن اين گونه زنان از عدم تساوي طبقاتي (‏Class Inequalities‏)‏‎ ‎در جامعه کانادا رنج ميبرند. بنابر ‏اين زنان "رنگين پوست" که بدون ترديد زنان ايراني را نيز شامل ميگردد در حال حاضر در سه نوع از تبعیض، يعني تبعيض جنسي، ‏نژادي و طبقاتي دست به گریبان میباشند.‏
در اين مقاله همچنین در مورد تجربيات زنان رنگين پوست و يا زناني که کانادايي نيستند اشاره ميگردد و به ‏موضوعاتي چون انگاره هاي سازگاري يا انطباق (‏Patterns of Adoption‏)، تاثيرات ميراث استعمار (‏Colonialism‏) و ‏امپرياليسم (Imperialism) پرداخته ميشود.‏
سوم،نگارنده به سياست ها و خط مشي هاي چند فرهنگي (‏Multiculturalism‏)‏‎ ‎که در ارتباط با سطوح مختلف نژاد ‏پرستي است، اشاره مينمايد و به عناوین تشکیل دهندۀ آن مانند چند فرهنگي و ضد نژاد پرستي (‏Multiculturalism and Antiracism‏)، چند ‏فرهنگي و آزادي فردي (‏Liberal Individualism‏)، نژاد پرستي نظام وار (‏Systemic Racism‏) و ارزيابي ‏چند فرهنگي (‏Multiculturalism Evaluated‏) خواهد پرداخت. در قسمت پاياني این نوشتار، نگارنده به ‏بحث اصلي زنان رنگين پوست و فمنيسم (‏Women of Color and Feminism‏) میپردازد و گفتار را با پرسشي ‏مبني بر اینکه: "آيا زنان در آينده اميد دارند که بتوانند جهت دستيابي به مدار قدرت و تصميم گيريهاي سياسي گرد هم آيند و در يک ‏امر مشترک چون آزادي و برابری براي تمامي زنان صرف نظر از نژاد، طبقه، رنگ و جنسيت متحد شوند؟" پايان ميدهد.

الف: تجربیات زنان رنگین پوست در جامعه کانادا
تجربیات زنان رنگین پوست نسبت به مسائل مبتلا به جامعه کانادا با زنان سفید پوست این کشور که دارای اصلیت اروپایی میباشند ‏بسیار متفاوت است. این زنان از زمینه مشترکی که میان گروه های قومی اروپایی وجود دارد برخوردار نمیباشند، زیرا ‏تاریخ و فرهنگ آنان نه تنها متمایز از فرهنگ و تاریخِ زنان سفید پوست است بلکه حتی نسبت به یکدیگر نیز متفاوت میباشد.وآنها هر یک از طبقات مختلف اجتماعی با ویژگی های گوناگون برخاسته اند. ‏تنها تجربۀ مشترک آنها وجود سیستم نژاد پرستی میباشد که در ‏سطوح مختلف جامعه کانادا حاکم است. ‏
در تصّور کانادایی ها، افراد رنگین پوست جزیی از بدنۀ جامعه کانادا محسوب نمیشوند، زیرا آنان مملکت خود را ‏علیرغم اینکه بدست مهاجرین ساخته شده است، متعلق به ساکنان اولیه سفید پوست که دارای اصلیت اروپایی اند و ‏بالطبع متعلق به نسلهای بعدی آنها میدانند و مردم رنگین پوست اعم از زن و مرد را به چشم غریبه ها و خارجی ها نگاه ‏میکنند. متاسفانه بیشتر کانادایی ها نمیدانند که بعضی از گروه های قومی رنگین پوستان قرنها است که در کانادا ساکن هستند و قدمتی به اندازه تاریخ این کشور دارند. برای مثال، بردگانی که از آمریکا به کانادا فرار کردند ‏حداقل 2 قرن است که در اونتاریو (‏Ontario‏) و نواسکوشیا ( ‏Nova Scotia‏ ) زندگی میکنند و یا سیک های ‏هندی (‏Sikhs‏ ) و چینی ها بیشتر از یک قرن است که رحل اقامت در بریتیش کلمبیا (‏British Columbia‏) ‏افکنده اند. با این وجوداز دید کانادایی ها این گروه های قومی بمثابه افراد گذری و ترانزیتی تلقی و شناخته میشوند.
اصولا واژه مهاجر (‏Immigrant‏) به زبان حقوقی، به فردی اطلاق میگردد که تازه وارد است و وضعیت ‏شهروندی او (‏Citizenship‏) تثبیت نشده است. بطور معمول کاربرد روزانه این واژه مترادف با فرد "غیر سفید ‏پوست" میباشد. این سئوال همواره برای افراد رنگین پوست که سالیان درازی در کانادا زندگی کرده اند، ‏بسیار عجیب میباشد، وقتیکه از آنها پرسیده میشود که تا چه مدتی قصد دارند در کانادا بمانند. زیرا همانطور که گفته ‏شد کانادایی ها مردم غیر سفید پوست را خارجیانی میدانند که برای یافتن لقمه نانی به آنجا مهاجرت کرده اند و ‏باعت تصاحب شغل های آنان شده اند. این تصّور و رفتار نسبت به مردم رنگین پوست با وجود اینکه در ساخت ‏کشور کانادا سهم بسزایی داشته و دارند هنوز ادامه دارد. برای مثال، کارگران چینی راه آهن کانادا را ساخته اند، ‏افراد رنگین پوست حرفه ای بسیاری در دانشگاه ها مشغول تدریس میباشند، پزشکان مهاجر متعددی در ‏بیمارستانهای سرتاسر کانادا مشغول به خدمت هستند، کارگران حرفه ای از نقاط مختلف در کارخانه های ‏خصوصی کار میکنند و کلفت های فلیپینی (caregivers) مشغول نگهداری کودکان سفید پوست کانادایی هستند، همه آنان بدون ‏استثنا و در سطوح مختلف با رفتارهای نژاد پرستانه کانادایی ها همه روزه مواجه میباشند و از این سیستم به تنگ ‏آمده اند.‏
از همان هنگام که مردم رنگین پوست به عنوان مهاجر قدم بر خاک کانادا گذاشتند، تجربه تلخ محدودیت ها، قید و ‏بند ها و کنترل و نظارت ها و در یک کلام تبعیض و نابرابری‎ ‎ در قوانین این سرزمین را چشیدند. تا اینکه در ‏دهه 1950 و در اثر تغییر و تحولات بعد از جنگ جهانی دوم، فضای سیاسی جهان تغییر کرد و باعث شد که این ‏قوانین تبعیض آمیز به آرامی تغییر شکل دهند اما از بین نرفتند.‏
اینک گرچه تبعیض نژادی در کانادا غیر قانونی است اما مقامات اداره مهاجرت که عموما سفید پوست هستند، ‏قوانین منسوخ شده و غیر قانونی تبعیض نژادی را "شخصا" و بنا بر قدرت و اختیاراتی که دارند اعمال میکنند. ‏بنا بر گفته شاهدان بسیاری اغلب این مقامات اختیارات خود را در جهت جلوگیری از ورود مهاجرین رنگین ‏پوست بکار میبرند.‏
معیارهای کاربردی و عملی دولت کانادا نسبت به مهاجرین بر پایه نیاز نیروی کار بنا شده است. برای مثال، ‏در دهه 1960 و 1970 که دانشگاه ها و صنایع بزرگ توسعه پیدا کردند، مهاجرانی که صاحب دانش و فن در ‏زمینه های گوناگون بودند، اجازه ورود به کانادا را دریافت نمودند. در حال حاضر بنا بر سیاست اداره مهاجرت، ‏خدمت کاران خانگی، متخصصین کامپیوتر و بویژه کسانیکه نقدینگی جهت سرمایه گزاری دارند مطلوب دولت ‏کانادا میباشند و به سهولت برایشان روادید صادر میگردد. بیشتر محققین در امور مهاجرت بر این عقیده اند که ‏دولت کانادا در صورتی اجازه ورود به مردم رنگین پوست میدهد که شغل هایی را که در خور و مناسب سفید ‏پوستان نیستند را انجام دهند.(‏Calliste, 1989‎‏) (1)‏
در گذشته زنان رنگین پوست با معضلات و مشکلات فراوانی جهت مهاجرت به کانادا روبرو بودند زیرا در آن ‏زمان قوانین مهاجرت فقط قوانین تبعیض نژادی بشمار نمی رفت بلکه تبعیض جنسی را نیز در برداشت. برای ‏مثال، در ابتدای قرن گذشته فقط مردان رنگین پوست که از قدرت جسمانی خوبی برخوردار بودند اجازه داشتند که ‏به کانادا وارد شوند. سیاست کلی در آنموقع ممانعت از ورود رنگین پوستان به خاک کانادا بود و اگر برای مردان ‏قوی بنیه روادید صادر می گشت تا بتوانند آنان به کارهای دشوار و طاقت فرسا بپردازند، روادید موقتی بود و آنان می ‏بایست بعد از اتمام کار به کشورهای خود باز گردند. اینک در ظاهر تبعیض جنسی در کانادا مانند تبعیض نژادی ‏غیر قانونی شده است اما هنوز تفاوت کلی در قوانین مهاجرت کانادا برای زنان و مردان وجود دارد. مثلا طبق ‏قوانین مهاجرت، مردان تحت "رتبۀ مستقل" (‏Independent Class‏ ) دسته بندی می شوند حال آنکه زنان در ‏‏"رتبۀ خانواده" ( ‏Family Class‏ ) جهت ورود به کانادا جای می گیرند. دلیلی ‏که در پشت این تبعیض ها وجود دارد، بویژه در مورد این گونه رتبه بندی ها احتیاجات بازار کار است. اصولا در ‏جوامع جهان سوم شمار زنانی که از تخصص و حرفه های مورد نیاز دولت کانادا برخوردار باشند بمراتب کمتر ‏از مردان است. در نتیجه عموما زنان رنگین پوست طبق رتبۀ خانواده امتیاز بندی میشوند. دولت کانادا از چنین ‏رتبه بندی با یک تیر دو نشان میزند. به سخنی دیگر، این مردان هستند که بطور کلی با امضاء ضمانت نامه، ‏هزینه های زنان را متعهد میشوند (‏‎ Sponsorship‎‏) و دولت کانادا از طرفی هیچ مسئولیتی و هزینه ای نسبت به ‏آنها به عهده نمیگیرد و از طرفی دیگر، زنان مهاجر رنگین پوست بناچار و بدلیل کم کردن هزینه های مالی که بر ‏اثر این نوع حمایت مالی بردوش مردان خود گذاشته اند بناچار در بازار کار مانند مراکز بافندگی و دوزندگی و ‏یا دیگر کارهای طاقت فرسای خدماتی و با دریافت کمترین دستمزد وارد میشوند و احتیاجات جامعه کانادا را از این بابت بی نیاز ‏میسازند. زنان رنگین پوست مهاجر که در چنین موقعیتی قرار دارند یا میباید تن به تبعیض، تحقیر و کار های ‏سخت و دشوار بدهند و یا در وابستگی به مرد خود خانه نشین و منزوی از جامعه قرار گیرند. در این رابطه برای ‏مهاجرین بویژه زنان که دارای دانش و تخصص میباشند و در کشورهای خود برو بیایی داشتند وضعیت به همین ‏منوال است و آنان نیز به گونه ای دیگر مورد تبعیض و تحقیر و در نتیجه رنج و عذاب قرار میگیرند. برای مثال، ‏از نظر دولت کانادا کسانی کارشناس و متخصص محسوب می شوند که دانشنامه آنها از یکی از کشورهای ‏اروپائی و یا امریکائی صادر شده باشد و دیگران جهت شناسائی و پذیرش دانشنامه خود می باید "دوره های ‏تخصصی" بعضا درازمدتی را در کانادا بگذرانند و با این وجود نیز تضمینی برای دستیابی به شغل مطابق دانش ‏و حرفه خود وجود ندارند. نگارنده در ادامه این نوشتار به این قسمت از موضوع یعنی ارزشیابی مدارک تحصیلی ‏رنگین پوستان بیشتر خواهد پرداخت.‏
خلاصه آنکه قوانین پنهان تبعیض جنسی باعث می گردد که زنان رنگین پوست از بازار کار همانند زنان سفید پوست دور بمانند و یا به کارهای سخت و طاقت فرسا آنهم با درآمدی محدود تن دهند و یا از نظر اقتصادی کاملا ‏وابسته به مردان خود شوند. زیرا همانطور که گفته شد کمک های دولتی تحت قوانین بازار کار تدوین شده است و این ‏کمک ها فقط به مهاجرینی تعلق می گیرد که تحت "رتبه مستقل" وارد کانادا شده اند. ‏
رفتار کانادائی ها یعنی کسانیکه "اصلیت اروپائی" را مبنای واقعی یک کانادائی می دانند، همواره نسبت به زنان رنگین پوست تصّور منفی و تحقیر ‏آمیز است. تصّور غالب در میان کانادائی ها این است که زنان آسیای جنوبی، زنانی ‏مطیع، سر براه، سودمند و سنتی هستند.‏ از زنان آفریقائی و سیاهپوست، تصّورات منفی و متفاوت با دیگر زنان رنگین پوست وجود دارد. از نظر آنان گرایشات جنسی زنان ‏سیاهپوست شدید و در مواردی خطرناک است و باید نسبت به آن هشیار بود. بطور کلی در ‏ذهنیت کانادائی ها زیبائی و جذابیت جنسی زنان رنگین پوست می بایست با استانداردهای زنان سفید پوست محک ‏زده شود. بی دلیل نیست که زنان رنگین پوست همواره سعی دارند خود را بصورت زنان سفید پوست کانادائی ‏بیارایند. زیرا زیبائی میبایست با معیار و ملاک فرهنگ غالب، یعنی فرهنگ نژاد سفید با اصلیت اروپائی ارزیابی گردد. (‏Bannerji, ‎‎1993‎‏)(2) ‏
افراد رنگین پوست اصولا در جامعه کانادا بعنوان "خارجی"، "دیگری" و اصطلاحا غیر خودی تصّور می شوند ‏و با آنها بطور گریز ناپذیری به عنوان افراد دون پایه و بی فرهنگ برخورد می گردد. فاصله اجتماعی بین ‏کانادائی ها و افراد رنگین پوست، عمیق است و تعصب، پیش داوری، تبعیض در مدارس و محل کار کاملا محسوس میباشد. (‏Dhruvarajan, 1992‎‏) (3) زیرا قوانین اداری بطور ‏نامحسوس و بر اساس گرایش نژادی تدوین شده است. برای مثال با خدمت کاران و پرستاران اروپائی نسبت به ‏دیگر همکاران خود یعنی خدمت کاران فیلیپینی و پرستاران کارائیبی بسیار بهتر رفتار میگردد.(‏Silvers 1983‎‏ ‏‎(‎‏ ‏‏(4) ‏‎‏ ‏
طبق مطالعه ای که انجام گرفته است سفید پوستان، کمتر ترجیح می دهند که دوستان، همکاران و ‏همسایگانی از میان رنگین پوستان داشته باشند و ازدواج در میان آنها با رنگین پوستان بندرت صورت می گیرد. ‏این گونه رفتار به این علت است که کانادائی ها معمولا فرهنگ افراد رنگین پوست را کوچک می شمارند و آنرا ‏فرهنگی عقب افتاده و سنتی تلقی می کنند. بنابر این فرهنگ دیگران برای آنان دارای ارزش چندانی نیست. در این ‏رابطه دین، طرز لباس، نوع غذا، عادات و زبان موضوعاتی است که همواره از ناحیه کانادائی ها مورد خرده ‏گیری و عیب جوئی واقع می شود و گویش "خارجی ها" همیشه یکی از منابع تمسخر کانادائی ها ‏است. برای مثال یک دختر دانشجوی چینی برای نگارنده حکایت کرد که چگونه لهجه او در مقابل ‏لهجه دانشجوی فرانسوی، مورد خرده گیری استادش در دانشگاه واقع شد. همچنین بوی خوش غذای "غیر خودی ‏ها" برای کانادائی ها که از آن غذا استفاده نمی کنند بسیار نارحت کننده است و بی دلیل نیست که زردچوبه هندی ‏همواره موضوع فکاهی و موجب شوخی و خنده آنان واقع می گردد.‏

ب‌-‏ الگوهای تطبیقی زنان رنگین پوست
زنان رنگین پوست بعد از ورود به کانادا و درک تجربه "خارجی بودن"، در میان اقلیت گروهی خویش به ‏آهستگی به انزوا کشیده میشوند. تا جائیکه در قبال رفتارها یشان تا سرحد آسیب رساندن به سلامت خود پیش ‏میروند. آنان از تبعیض جنسی در میان خانواده خود اغلب در رنج و عذاب هستند و بعضی از آنها حتی قربانی ‏خشونت های خانوادگی نیز میباشند. در جامعه کانادا برای اینگونه زنان تسهیلات و امکاناتی مانند پناهگاهای زنان ‏‏( ‏Shelter‏) و خدمات مشاوره ای فراهم است. اما بسیاری از آنها به دلیل ندانستن و یا کم دانستن یکی از دو زبان ‏رسمی کانادا قادر نیستند که از این تسهیلات استفاده نمایند. حتی کسانیکه از چنین توانائی برخوردارند با بی میلی ‏و اکراه حاضر میشوند که مرد خود را در مقابل سیستم قضائی کانادا که بازتابِ یک سیستم نژاد پرست است، ‏قرار دهند. همچنین دیگر عاملی که آنها از رجوع به این گونه مراکز خودداری میکنند، وجود مدیریت زنان سفید ‏پوست است که باعث میگردد برای آنان سرشکستگی فرهنگی در میان اقلیت گروهی خود بوجود آورد. در نتیجه ‏زنان رنگین پوست رنج کشیدن در سکوت را به اینچنین تسهیلاتی ترجیح میدهند. آنان وقتی در مقابل خود یک ‏سیستم نژاد پرست را مشاهده میکنند دیگر تبعیض جنسی که در خانه با آن روبرو هستند را فراموش میکنند.‏
زنان رنگین پوست عموما در اعتماد دوستی با افراد سفید پوست که معمولا مدیران این نوع مراکز میباشند، مشکل ‏دارند. طبق یک گزارش رسمی زنان آسیای جنوبی با بی میلی تام و از روی ناچاری به مراکز پناهگاهای زنان ‏قربانی خشونت روی می آورند.‏
تجربه نشان میدهد که روز به روز استنشاق در فضای جامعه نژاد پرست مشکل تر میگردد. بسیاری از جوانان ‏رنگین پوست خاطرات دردآوری از برچسب زدنهای این نوع جامعه بیاد دارند. (‏Yee,1993‎‏) (5) آنان در یک ‏سردرگمی عمیق همواره از خود میپرسند که به کجا تعلق دارند و هویت آنان چیست؟ تحمل چنین احساسی در ‏زندگی روزمره بسیار دشوار میباشد.‏
نسل اول مهاجرین رنگین پوست تا حدودی قادر بودند خود را با جامعه نوین تطبیق دهند، اما بیشتر افراد ‏رنگین پوست نسل دوم به بعد از این موقعیت برخوردار نیستند و نمیتوانند "جائی" برای خود در میان جامعه غالب ‏باز کنند. در نتیجه در حصار خویش باقی میمانند. به سخنی دیگر، وقتی افراد جوان در جامعه بطور مدام در ‏معرض نگاه ها، رفتارهای خصمانه قرار میگیرند، شکل گیری شخصیتی آنان به گونه ای دیگر میانجامد. شکل ‏گیری شخصیتی آنها از دو گونه خارج نیست، یا شخصیتی متخاصم و متنفر از "نژاد برتر" پیدا می کنند و یا ‏فرهنگ آنان را ملکه ذهنی خود قرار می دهند و تقلید از رفتارشان را پی می گیرند تا جائیکه حتی نژاد خود و ‏دیگران را بی ارزش تلقی می نمایند. این نوع مشکل روانی فقط ویژه افراد جوان که در فضای نژاد پرستی رشد و ‏نمو نموده اند نیست بلکه شامل بزرگسالان نیز می گردد. برای مثال، در اندیشه بسیاری از مردان رنگین پوست، ‏زنان کانادائی زیباتر، جذابتر و وسوسه انگیزتر از زنان خود میباشند.‏ در مقابل زنان رنگین پوست نیز از این نگرش بی نصیب نیستند. آنان اعضاء بدن خود چون چشم و گوش و بینی را ‏بدست جراح می سپارند تا به شکل زنان سفید اروپائی درآیند و یا اگر استطاعت هزینه های گزاف چنین جراحی ‏ها را ندارند، حداقل خود را به شکل آنان می آرایند.‏

ج- اثرات و نتایج میراث تاریخی نژاد پرستی در کانادا‏
کانادائی ها بندرت از عواقب رفتار استعمار و امپریالیسم و اثراتی که روی قربانیان خود بر جای گذاشته است ‏آگاهی دارند. آنان از درک و احساس و اندیشه مردی که بناچار خانه و کاشانه خود را بنابر مشکلات و ‏معضلات اقتصادی و سیاسی و به امید زندگی بهتر رها کرده اند، عاجز می باشند. کانادائی ها نمی دانند که چگونه ‏نظریه ها و تئوریهای گوناگون سلطه قومی نژاد سفید در قرن 18 و 19 مشروعیت علمی پیدا کرده است. این ‏نظریه ها از طرفی بر سلطه نژاد سفید صحه گذاشته است و از طرف دیگر کلیه فرهنگ و تمدن های ارزشمندی ‏که در جوامع قبل از استعمار وجود داشت را از میان برداشت.(‏Mies and Shiva, 1993a‏) (6) در بعضی ‏موارد اگر آنها نمی توانستند فرهنگی را از بین ببرند، بلافاصله آنرا به گونه ای بیان می نمودند که گوئی ارزش ‏آن فرهنگ حق انحصاری نژاد سفید بوده است و یا مردم رنگین پوست در نتیجه سلطه و روند سیاسی اجتماعی ‏نژاد سفید در سرزمین های مستعمره آن فرهنگ را بوجود آورده اند.‏
در سال 1986 یک میلیون و ششصد هزار نفر در کانادا جزئی از اقلیت نژادی محسوب می شدند که در واقع این ‏تعداد 3/6 درصد کل جمعیت کانادا را شامل می گشت. در سال 1991 این تعداد به 2 میلیون و ششصد هزار نفر ‏یعنی 6/9 درصد افزایش یافت. در حال حاضر 7/5 میلیون یعنی 7/17 درصد کل جمعیت کانادا را اقلیت نژادی ‏تشکیل می دهد. بیشتر این افراد در نواحی کلان شهر زندگی میکنند.‏
بدیهی است گرایش عمومی جامعه کانادا انکار تبعیض و تحقیر مردم رنگین پوست میباشد (‏Henry e al,1995‎‏ ‏‏) (7) و فرض بر این است که دموکراسی و حقوق فردی برای تمام افراد در قانون اساسی محفوظ بماند. اما آنچه ‏به یقین فراموش شده این حقیقت است که تا دهه سال 1950 نژاد پرستی بعنوان ابزار سلطه نژاد سفید در ‏قوانین حکومتی بطور علنی و آشکار وجود داشت که بعدها چنین سلطه ای بصورت "علمی" در ساختار جامعه کانادا ‏اعمال گردید. به عبارتی دیگر، نژاد پرستی بطور سیستماتیک و نظام مند در زندگی روزمره رنگین پوستان وجود دارد. ‏
در رسانه های عمومی، رادیو و تلویزیون مردم رنگین پوست یا در نظر گرفته نمیشوند و یا بصورت کلیشه ای به ‏تصویر در می آیند. آنها در خبرها فقط زمانی مطرح میگردند که موضوع خبر در مورد ازدواج های برنامه ‏ریزی شده ، حجاب و یا ختنه دختران است. دانشگاه های کانادا توسط قوانین جدید که در ارتباط با دوره های ‏تحصیلی و پذیرش دانشجو میباشد، همواره در جهت به حاشیه کشاندن دانشجویان رنگین پوست سوق داده میشوند.‏‎ ‎‎ ‎بیشتر اعضاء کادر پذیرش و آموزش دانشگاه ها، کانادائی های سفید پوستی هستند که اصلیت اروپائی دارند. ‏پرواضح است که برنامه آموزشی و تهیه مواد درسی که آنها طرح میکنند بازتابی از دیدگاه منفعت طلبانه و ‏تجربیات خودشان است. برای مثال، هنگامیکه دانشجوئی علاقه مند است به مطالعه و تحقیق یک موضوع متنوع ‏که خارج از محدوده دانش اساتید است، با مشکلات فراوانی روبرو میگردد. زیرا اساتید ترجیح میدهند به مواد ‏درسی بپردازند که خود در آن تبحّر دارند. در بسیاری از موارد استادانی که اصلیت اروپائی دارند به موضوعاتی ‏میپردازند که انعکاسی از تجربیات زندگی آنها است. البته گاهی آنان نشان میدهند که علاقه مند به موضوعات ‏رنگین پوستان هستند اما واکنش آنان در این مورد همواره با اما و اگر همراه است. بنابراین تجربیات و دانش ‏افراد رنگین پوست یا خارج از مواد درسی و مطالعاتی دانشگاه ها قرار میگیرد و یا به چیزی ساخته و پرداخته ‏ذهنیت کانادائی با اصلیت اروپائی شباهت پیدا میکند.‏
این موارد در دانشگاه ها حتی زمانیکه اصول عقاید لیبرال دموکراسی حاکم است یعنی فضائی که قاعدتا باید عقاید ‏و افکار و تحقیقات آکادمیک آزاد باشد، وجود دارد. بنابراین موضوعهای مطالعاتی و تحقیقی در مورد رنگین ‏پوستان در جوامع اروپا و آمریکای شمالی همواره در حاشیه قرار میگیرد. بدیهی است که این وضعیت پاره ای ‏بخاطر چگونگی ساختار دانشگاه ها است و پاره ای دیگر به استادانی که اصلیت اروپائی دارند و بطور سنتی ‏تصمیم گیرنده گان و تدوین کننده گان برنامه های آموزشی، مواد درسی و تحقیقاتی دانشگاه ها هستند مربوط ‏میشود.‏
در این میان عموما در رساله ها و تحقیقات دانشگاهی و خصوصا در بررسی و مطالعه موضوع زنان واژه زن ‏‏(‏Woman‏) برای به تصویر درآوردن وضعیت زنان رنگین پوست مترادف با اقلیت نمایان(‏Visible Minority‏)‏
بکار میرود. در این کاربرد نکته ای نهفته است و آن دلالتی است به دو نوع "زن" یعنی زن رنگین پوست و زن ‏سفید پوست. فرض بر این است که گرایش کاربردی واژه زن به نژاد، فرهنگ و قومیت بستگی نداشته باشد، اما با ‏چنین دسته بندی و تفاوت گزاری برداشت همگان از واژه زن به عنوان هنجار (‏Norm‏ ) و معیار، زنان سفید ‏پوست را شامل میشود و در مقابل کاربرد واژۀ زن در زنان رنگین پوست بمثابه واژای ناهنجار (‏‎ Deviation‏) و حاشیه ‏ای تلقی میگردد. پرواضح است که تا زمانیکه در مطالعات و بررسی های تحقیقاتی و آکادمیک موضوع "زن" ‏بمثابه تمام زنان از هر قشر و گروه و نژاد را شامل نگردد، نمی توان آن تحقیقات را علمی و صحیح دانست. ‏
افزون بر آن، واژه اقلیت نمایان، واژه ای مسئله آفرین و سئوال برانگیز در جامعه کانادا میباشد. برای مثال باید یکی ‏پیدا شود و بپرسد که صفت نمایان (‏visible‏) در ترکیب اقلیت نمایان که در قوانین و مکاتبات رسمی بکار می ‏رود، برای چه کسانی است؟ به عبارت دیگر "نمایان" برای چه کسی و چه چیزی؟ بدیهی است کاربرد اقلیت ‏نمایان، که تعریفی برای افراد رنگین پوست بطور عام و زنان بطور خاص بکار میرود چنین در ذهنیت جامعه متبادر ‏می گردد که یک جمعیت از افراد سفید پوست و یا زنان سفید پوست، به عنوان محور و مرکز وجود دارند و ‏دیگران (رنگین پوستان) گرداگرد این محور و بعنوان افراد حاشیه ای زندگی می کنند. ‏
وقتی فرد یا گروهی فرهنگ دیگران را در مقابل فرهنگ خود بی ارزش می دانند و به این دلیل سعی میکنند آنان را ‏زیر سلطه درآورند، بدیهی است که نتیجه آن یک فرهنگ و سیستم نژاد پرست میباشد. این دیدگاه یعنی زمینه منفی ‏داشتن نسبت به اقلیت نژادی، ریشه در فرهنگ استعمار و امپریالیسم دارد که در دوره ای توسعه پیدا کرده بود. ‏در جوامعی که نژاد پرستی بر پایه های ایدئولوژی بنا گشته است تبعیض در مقابل اقلیت نژادی نهادینه شده است. ‏یکی از بهترین مثال ها در این مورد، مثال قوانین اولیه مهاجرتی کانادا می باشد که چگونه رفتارهای نژاد پرستی ‏و تبعیض آمیز در خلال زمان جایگیر شده و امروزه به واقعیات و رفتارهای اجتماعی تبدیل گشته است.‏
نژاد پرستی در جامعه کانادا انواع و جنبه های گوناگونی دارد و در هر زمان می توان یک شکل از آن را مشاهده ‏کرد. برای مثال نوع ویژه و مستقیم نژاد پرستی در کانادا را "گردن سرخها" (‏Red necked‏) تشکیل می دهند. ‏آنان در برخورد با رنگین پوستان، آگاهانه و بطور مستقیم کینه و نفرت خود را نشان می دهند و شعار شان خطاب ‏به هر رنگین پوستی "گم شو" (‏‎ (get outمی باشد. بدیهی است تقاضای کار به این گونه افراد با ریشخند، تحقیر و ‏گاهی تهدید همراه است. ‏
نوع دیگر نژاد پرستی که چهره اش را اصولا در امر کاریابی به خوبی نشان می دهد نوع مودبانه (‏polite‏) است. ‏این گونه افراد وقتی در مقابل رنگین پوستی که تقاضای کار نموده است قرار می گیرند با احتیاط و بسیار زیرکانه ‏می گویند که "متاسفم این شغل به کسی که زودتر از شما تقاضا داده بود، واگذار شده است". در واقع این گروه با ‏لحن ملایم و معتدل و با حیله پرسشنامۀ رنگین پوست را رد میکند. ‏
نوع سومی از نژاد پرستی که بیشتر جنبه فرهنگی دارد و در مقام برخورد ارزشی با موضوع قرار می گیرد، نژاد ‏پرستی نهفته (‏Subliminal‏ ‏‎ ( ‎می باشد. این نوع رفتار غیر مستقیم و صورتی دو وجهی دارد به این معنا که فرد ‏رنگین پوست در گفتگوها و اظهار نظرها و بعضا انتقادها نسبت به مسائل مبتلا به جامعه همواره با پاسخی این ‏چنینی که "من نژاد پرست نیستم اما ... " روبرو می شود. به سخنی دیگر مخاطب با آوردن قید اما، در صدد ‏توجیه و عمل نژاد پرستانه سیستم برمیآید. ‏
دیگر انواع نژاد پرستی که در جامعه کانادا نهادینه شده است با عنوان نژاد پرستی ‏نهادینه ای( ‏Institutional Racism‏) شناخته می شود. این نوع نژاد پرستی بطور آشکار و به عمد به فرد رنگین پوست می فهماند که برای ‏این یا آن شغل، تقاضا ندهد. زیرا شایستگی انجام چنین شغلی را ندارد. بی دلیل نیست که رنگین پوست دارای ‏مدرک دکترا به رانندگی تاکسی می پردازد و افراد تحصیل کرده در حد کارشناس و کارشناس ارشد به تحویل ‏دادن پیتزا (‏Pitza delivery‏ ) مشغول میگردند. بالاخره نوع نظام مند و سیستماتیک نژادپرستی، که دانسته و با قصد ‏قبلی در جامعۀ کانادا اعمال می گردد و بعنوان یک قاعده و روند قانونی درآمده است، شعار "ما بطور یکسان با همه ‏افراد رفتار می کنیم" می باشد. که در حقیقت این امر برای افراد بومی سفید پوست صادق است تا رنگین پوستان. ‏‏(‏Fleras and J.L Elliot. Unequal Relations, 1995‎‏ )(8)‏
بهرحال تفاوت در فهم انواع مختلف نژاد پرستی به چگونگی رفتار و آموزش در مقابل هر یک از آنها کمک می ‏نماید که فرد در مقابل نژادپرستی واکنشی آگاهانه از خود نشان دهد.‏
‏هدف سیاست های چند فرهنگی (‏Multiculturalism‏ ) رشد و پرورش ارزشهای فرهنگی اقوام و ملل دیگر ‏میباشد و نیز پذیرفتن این امر که آن فرهنگ ها از احترام و ارزشی برابر برخوردار میباشند. متاسفانه در کانادا ‏قوانینی که می باید از تبعیض و تعصب ممانعت به عمل آورد، بر رفتارهای تبعیض آمیز بطور تاریخی صحه می ‏گذارد. ما به عنوان مردمان رنگین پوست و مهاجر می باید بدقت رفتار و کردار منظم و مداوم سیستم نژادپرست ‏را که بطور روزمره ما را به حاشیه می راند، مورد ارزیابی و انتقاد قرار دهیم و در مقابل آن پایداری و استقامت ‏نمائیم. انعکاس مسائل مبتلا به جامعه در رسانه های گروهی و وجود مواد درسی در دوره های دانشگاهی بهترین ‏مثال درنشان دادن وجود یک سو نگرانه و تبعیض آمیز قضایا است. در جائیکه فضا‎ ‎‏ آغشته از رفتارهای ‏سرسختانه نژاد پرستی است و نژاد پرستی ملکه ذهنیت جامعه کانادا را تشکیل میدهد، بهترین و موثرترین راه در ‏جهت مقابله با آن آنست که تودۀ مردم را به روشهای مختلف سیستم نژاد پرستی آگاه سازیم و چهره های گوناگون آنرا ‏روشن نمائیم. از همه مهمتر ما رنگین پوستان میباید کودکانمان را که در این محیط و فضا رشد مینمایند چنان ‏تربیت کنیم که نه تنها از جلوه های نژاد پرستی دوری گزینند بلکه با آموزشی که فرا میگیرند در مقابل آن ‏ایستادگی و مقاومت نمایند. راه دیگر و دشوارتر علیه سیستم نژاد پرست کانادا آنست که افراد در مقابل تاثیرات ‏تبعیض آمیز و نژاد پرستانه جامعه یک استراتژی درونی جهت محافظت و مراقبت خود اتخاذ نمایند.‏

د- چند فرهنگی و ضد نژاد پرستی‏ ( Anti-Racism‏Multiculturalism and‏ )
سیاستهای امور مهاجرتی کانادا بعد از جنگ جهانی دوم منعکس کننده واقعیت نیاز به نیروی کار و توسعه ‏اقتصادی بود. دولتمردان کانادا ناگزیر کانادا را به عنوان یک ملت چند گانه (‏‎ Pluralistic‎‏) معرفی نمودند. در ‏دهه 1970 ضرورت پذیرش مهاجرینی که نه اصلیت فرانسوی داشتند و نه انگلیسی و در حال حاضر یک ‏سوم جمعیت کانادا را تشکیل میدهند، احساس گردید و در نتیجه دولت فدرال سیاست چند فرهنگی را جهت ‏برآوردن نیاز نیروی کار و توسعه اقتصادی پذیرفت. سال 1988 سالی بود که پارلمان کانادا قانون چند فرهنگی ‏را به تصویب رساند. این قانون در حقیقت به معنای آن بود که چند فرهنگی میتواند عقاید، فرهنگ، مذاهب و ‏زبانهای نژاد های مختلف را در برگیرد و بعنوان قسمتی از هویت جامعه کانادا محسوب شود. بنابراین اصول ‏سیاست چند فرهنگی در نهادهای اجتماعی گنجانده شد و دولت ایالتی و فدرال به اجرای این قانون همت گماشتند. ‏( ‏Henry et al 1995‎‏) (‏‎7‎‏)
قانون چند فرهنگی در واقع پیام روشنی برای تمام کانادائی ها بود و به آنها فهماند که ‏جامعه کانادا جامعه ای چند گانه ای است که در آن تمام شهروندان بدون در نظر گرفتن نژاد، فرهنگ، زبان و ‏مذهب از حقوق برابر برخوردارند و آنها مجاز میباشند اصول اعتقادی و رفتارهای فرهنگی خود را تا هنگامیکه به ‏حقوق دیگران لطمه وارد نسازند، آزادانه اعمال نمایند. ‏
بدین ترتیب فرض بر آن شد که قانون چند فرهنگی که یکی از مهمترین مصوبه های مجلس معرفی گریده بود، ‏نیاز های فرهنگ های مختلف را پاسخگو شود. کانادایی ها همواره به این امر افتخار میکنند که کشورشان با دیگر ‏کشورها منجمله ایالات متحده آمریکا تفاوت دارد زیرا توانسته است خواست های گوناگون فرهنگی شهروندان ‏خود را به رسمیت بشناسد.‏
البته ناگفته نماند که قانون چند فرهنگی علیرغم پشتیبانان آن منتقدین بسیاری نیز داشته است که نگارنده در قسمت ‏های بعدی مروری به این نوع انتقادها خواهد نمود.‏

ه- چند فرهنگی و فرد باوری لیبرالیسم (‏Liberal Individualism‏ Multiculturalism and ‏)‏
بعضی از شدید ترین انتقادهای علیه چند فرهنگی از ناحیه کسانی ابراز میگردد که به فرد باوری لیبرالیسم معتقد ‏اند. مهمترین بحث آنان این است که چند فرهنگی باعث تفرقه و جدائی در جامعه میگردد و وفاداری قومی به جای ‏وفاداری ملی تقویت میشود. به سخنی دیگر کانادا میبایست از سیاست اولیه خود یعنی همشکل سازی انگلیسی ( ‏Anglo conformity‏) تبعیت کند و مهاجرین را تشویق نماید که آداب کانادائی ها را بپذیرند. بدین ترتیب ‏همواره سیاستمدارانِ فردباور لیبرال لوایح حمایت مالی از اعتلای فرهنگ، زبان و مذاهب گروه های قوی را نمی ‏پذیرفتند و به آن رای منفی می دادند. یک مثال از این گونه اعتراضات، مربوط به افسران نظامی سیک ها بود که ‏اجازه داشتند از عمامه به جای لباس های هم شکل ( ‏Uniform‏) استفاده نمایند. مثال دیگر پافشاری مسیحیان ‏انگلوساکسون مبنی بر دعا خوانی و اجرای کنسرتهای کریسمس در مدارس بود که معتقد بودند با ممانعت از آنها ‏هویت مسیحی کانادائی فرسایش و نابود می گردد.‏
بزرگترین ضعف این طرز فکر آن است که اینان مهاجرین را بمثابه مردمان فاقد تاریخ و فرهنگ فرض می کنند. ‏همچنین آنان نمی دانند که صرف نظر کردن از فرهنگ و تاریخ و هویت افراد نمی تواند تضمینی جهت پذیرش ‏فرهنگ سلطه ایجاد نماید. برای مثال سرخ پوستان کانادا در طی قرنها با تهدید و تحکم و اجحاف مجبور شدند ‏جهت همسازی و هم شکلی با جامعه، دست از فرهنگ و مرام خود بشویند. این همسازی نه تنها به هیچ وجه ‏صورت نپذیرفت بلکه نتیجه آن شد که بومیان کانادا بطور غم انگیزی به حاشیه رانده شدند.‏
دیگر انتقادی که به قانون چند فرهنگی ایراد می گردد از ناحیه کسانی است که خود را ضد روشهای نژادپرستانه ‏قلمداد می کنند و به همین منظور روی موضوع عدالت و برابری تاکید دارند. در این رابطه کسانی هستند که جهت مقابله با رفتارهای نژادپرستانه بیشتر روی موضوع کسب علم و دانش تمرکز می کنند. برای مثال ‏یکی از محققین (‏Dei,1996‎‏) (‏‎9‎‏) طی تجربیات خود در این زمینه به این نکته اشاره می کند که چگونه رنگین ‏پوستان بخاطر لهجه ای که در محاوره دارند احساس بی کفایتی (‏Inadequate‏ ) در جامعه کانادا می کنند. این ‏محقق که به ارزشیابی مدارک تحصیلی افراد رنگین پوست پرداخته است، می نویسد که در جامعه ‏نژادپرست کانادا این مدارک از ارزش بمراتب کمتری نسبت به مدارک تحصیلی کانادائی برخوردار است. او ‏چنین رفتارها و سیاست های آموزشی کانادا را مورد انتقاد قرار داده است و معتقد است دانشجویان غیر سفید ‏پوست احساس بیگانگی نسبت به جامعه پیدا کرده اند. ضد نژاد پرستان به روشنی بیان می دارند که موضوع ‏تفاوت نژادی و اجتماعی، موضوعی است که در جرگه قدرت و عدالت مطرح می گردد تا در حوزه فرهنگی و ‏تفاوت های قومی. ‏از دیدگاه این محقق، چنین بی عدالتی ناشی از وجود افراد صاحب قدرت می باشد که حاضر نیستند قدرت و ‏امتیازات حاصل از آن را با افراد محروم تقسیم نمایند. مهمتر اینکه اصولا افراد صاحب قدرت و مکنت، با محروم ‏ساختن دیگران توانسته اند که صاحب قدرت و ثروت گردند. طرح های فعالین ضد نژاد پرستی، از حوزه دانش ‏به سوی فعالیت های سیاسی در جریان است. آنها تلاش دارند که برابری را مشروعیت بخشند و آنرا در جامعه ‏نهادینه کنند. بنابر این، آنان همواره مشروعیت صاحبان سلطه و سرمایه را به چالش می کشانند. در این میان ‏بدیهی است که ارتقاء سطح دانش افراد به تفاوتهای فرهنگی ضرورت دارد اما بیان آن به این معنا نیست که قدرت ‏و ثروت افراد را توجیه نماید. سیاست های چند فرهنگی مستقیما به قدرت و امتیازات ناشی از آن نمی پردازد و به ‏جای آن به نهادینه کردن فرهنگ کثرت باوری (‏Pluralism‏ ) و ارتقاء درک عمیق فرهنگی همت می گذارد.‏
به دیگر سخن، پرواضح است که عدالت و برابری بوسیله دستورالعمل های دولتی و رسمی نهادینه نمی گردد و ‏می بایست فرهنگ کثرت گردانی در جامعه رشد و توسعه یابد.‏
در اینجا به نکتۀ دیگری که باید اشاره کرد موضوع نژاد و طبقه است. در میان کسانیکه نسبت به سیاست های ‏ضد نژاد پرستی بحث می کنند، بعضی بر این باورند که موضوع طبقه نسبت به فرهنگ برتری دارد. اینان خاطر ‏نشان می کنند که برای مهاجرین یافتن شغل، نگهداری از کودکان، داشتن خانه و کسب دانش، مهمتر از حفظ ‏فرهنگ و زبان است. در این رابطه محققین (‏Balibar and Wallerstein‏ )‎ ‎‏(10) می گویند که انباشت ثروت ‏اروپائی های سرمایه دار همواره از طریق بهره کشی (استعمار) مردم رنگین پوست بدست آمده است و هنوز هم ‏روند استعمار جدید به طرق مختلف در بهره کشی از مردم رنگین پوست و کنترل اشکال سرمایه و تولید، ادامه ‏دارد.‏ آنان شرکتهای فراملیتی (‏TNCS‏) را مثال می آورند که در حال ثبت و استحکام بخشیدن به قدرت ساختاری خود ‏هستند تا از این طریق بتوانند بطور نامحدود به بازارهای جهانی دسترسی پیدا کنند. در انجام این کار مخاطره آمیز ‏شرکت های فراملیتی، هیچ توجه و اعتنائی به زندگی و محیط زیست افراد بومی نمی کنند. بانک جهانی (‏World ‎Bank‏) و صندوق بین المللی پول (‏International Mometary Fund‏) بنام توسعه سرمایه، بار بدهی ‏کشورهای جهان سوم را افزایش می دهند. در این شرایط برای بیشتر کشورهای جهان سوم، پیروزی بر سلطه ‏استعمار و کسب استقلال (حفظ فرهنگ، زبان، آداب و رسوم و ...) به معنی قبول و پذیرش انواع سلطه بویژه ‏سلطه اقتصادی درآمده است.‏
حکومتهای ملی در سراسر دنیا تحت انعقاد قراردادها و پیمان هائی مانند پیمان آزاد تجاری آمریکای شمالی ‏‏(‏NAFTA‏ ) و تجارت آزاد منطقه ای آمریکائی (‏FTAA‏)، پیمان عمومی روی تعرفه و تجارت (‏GATT‏ ‏‏) و امثال آنها در حال از دست دادن کنترل منافع ملی و اقتصادی خود هستند. اخیرا کوشش شده است که در زمینه ‏سرمایه، قراردادی تحت عنوان قرارداد چند جانبه سرمایه گذاری (‏MAI‏ ) منعقد گردد. بدیهی است و همانطور که ‏شاهد هستیم تحت چنین قراردادهائی فاصله بین کشورهای ثروتمند و فقیر روزبروز عمیق تر می گردد و در نتیجه ‏این اختلاف و فاصله طبقاتی بین افراد غنی و فقیر در درون کشورها نیز افزایش خواهد یافت. ‏
در این میان مردم رنگین پوست که بیشتر مهاجرین کشورهای جهان سومی اند، از روند جهانی سازی ‏‏(‏Globalization‏) متاثر می شوند. زیرا همانقدر که این کشورها در حال فقیر شدن می باشند خیل مهاجرین برای ‏یافتن زندگی بهتر به کشورهای سرمایه داری افزایش می یابد و بدین سبب یک جهان سومی در قلب جهان اول ‏بازسازی می گردد. حال با این تفاصیل، تعجبی ندارد که توجه و تمایل مردم رنگین پوست به مسائل اقتصادی ‏بیشتر از حفظ فرهنگ و زبان خویش است. بیشتر محققین مسائل اجتماعی که روی موضوع ساختار وضعیت ‏رنگین پوستان مطالعه می کنند بر این باورند که سیاستهای چند فرهنگی وضعیت آنان را بهبود نبخشیده است ‏‏(‏Gupa,1996‎‏) (1‏‎1‎‏). آنها معتقد ند که سیاستهای چندفرهنگی ممکن است فستیوال های هنری و محلی و قومی ‏مهاجرین را مرتفع سازد اما به خواست اقلیت که همانا رعایت حقوق جمعی و یا بهبود بخشیدن به وضعیت ‏اقتصادی، اجتماعی آنهاست، رغبتی نشان نمی دهند. این سیاست یعنی سیاست چند فرهنگی، بیشتر بخاطر خنثی ‏کردن و بی اثر نمودن اختلافات عقیدتی است و به ندرت در مورد بی عدالتی های اقتصادی و اجتماعی نقشی ایفا ‏می کند. ‏
تمام صاحب نظران ضد نژاد پرست که از سیاست های چند فرهنگی انتقاد میکنند، فرهنگ، زبان و هویت افراد را ‏بی اهمیت تلقی نمیکنند. بسیاری از آنها معتقدند که مردم رنگین پوست در جامعه کانادا نه فقط از نظر اقتصادی ‏استثمار میشوند بلکه از نظر فرهنگی نیز مورد تحقیر قرار میگیرند.‏
گروه های مسلط اجتماعی از دیرباز سعی و تلاش کرده اند تا سلطه فرهنگی خود را بمثابه فرهنگ برتر ‏مشروعیت بخشند تا از این طریق قدرت و ثروت خود را حفظ نمایند. آنها مردم رنگین پوست را "غیر خودی" و ‏یا "دیگری" خطاب میکنند و با فرض بر اینکه دارای فرهنگی برتر هستند حق سلطه گری، برنامه ریزی و ‏نظارت را حقوق مسلم خود میپندارند و دیگران را از این حقوق محروم میسازند.‏
یکی از محققین اظهار میدارد که در ساختار ملی کانادا، کسانی را که از موقعیت برتری برخوردار میباشند، ‏آنها را شهروندان اسطوره ای (‏Mythical Citizen‏) لقب میدهند اما مردم رنگین پوست که چندین نسل آنها در ساختمان ‏کانادا جان سپرده اند را هیچگاه بعنوان چهره های ملی به رسمیت نمیشناسند. بنابراین موضوع عدالت و برابری ‏فقط به بی عدالتی اقتصادی ختم نمیشود بلکه تحقیر فرهنگی را نیز شامل میگردد. نژاد پرستی و برتری فرهنگی که برپایه و ‏ویژگی های زیستی ارزیابی میشود در جوامعی مانند کانادا دو روی یک سکه میباشد.‏

و- جنسیت و چند فرهنگی‏ Multiculturalism) ‏Gender and )‏
چند فرهنگی در "منشور حقوق و آزادی" (‏Charter of Rights and Freedom‏ ) قوانین کانادا برای تمام ‏شهروندان بطور برابر تضمین گشته است و از طرف گروه های قومی بویژه کسانیکه دارای اصل و نسب اروپایی ‏هستند مورد استقبال قرار گرفته است. اما مردم رنگین پوست بویژه زنان محتاطانه به این منشور نظر میافکنند. ‏زنان رنگین پوست بر این باورند که بعضی از حقوق و اصول چند فرهنگی مانند برابری حقوق جنسیت ها در ‏جامعه کانادا مورد توجه قرار نمیگیرد.‏ به سخنی دیگر دید کلی منشور نسبت به حقوق افراد و آزادی ها، یک دید مرد سالاری است و بدین علت باور ‏مرد سالاری در بیشتر گروه های قومی دارای اصل و نسب اروپایی رایج و فراگیر میباشد. ‏
اگر منشور به ازدواج اجباری و یا تحمیل نوع پوشش برای زنان صحه میگذاشت و یا حتی برای آزادی محدودیت ‏هایی قایل میشد برای زنان، مبارزه با آنها بمراتب آسانتر از رفتار مرد سالاری بود که در کانادا حاکم است. ‏

ز- نهادینه شدن نژاد پرستی در کانادا‏ ‏
اعمال سیاستهای چند فرهنگی با دید نژاد پرستانه ناگزیر به سیاست های نابرابر بین فرهنگ های قومی منجر شده است. ‏پیتر لی (‏Peter L‏ ) (‏‎12‎‏) در مطالعات خود تحت عنوان "هنر در جامعه چند فرهنگی کانادا" نشان میدهد که ‏از موسیقی قومی اروپایی همواره بعنوان هنر اصیل یاد میشود در حالیکه موسیقی گروه های قومی غیر اروپایی ‏بعنوان هنر سنتی محسوب میگردد. در نتیجه این قضاوت و تقسیم بندی نژاد پرستانه از هنر مورد حمایت و پشتیبانی مالی قرار میگیرد. در حالیکه هنر سنتی (‏Folk‏ ) فقط بعنوان هنرهای ‏نمایشی مورد نظر و توجه قرار دارد. برای مثال هنر واقعی بوسیله شورای کانادا (‏Canada Council‏ ) ‏حمایت مالی میشود و هنر های سنتی تحت نظر مستقیم دولت کانادا و از طریق برنامه های چند فرهنگی کمک ‏دریافت میدارد. مثال دیگر در این رابطه ارزشیابی علوم در سطح جهانی است. به این معنا که علم به دو نوع ‏واقعی و بومی تقسیم بندی شده است. در زمینه علم پزشکی فقط طب غربی است که بعنوان علم شناخته میشود و ‏بقیه یعنی طب سوزنی و هوموپاتی (معالجه بیماری بوسیله خود بیمار) و آیورودا (‏Ayurveda‏ ) سیستم سنتی ‏مداوای هندی بمثابه طبابت های قلابی و نوعی شیادی معرفی میشود.‏
عدۀ بسیاری از "روشنفکران" بر این باورند که تجددModernization)‎ ) ‎یعنی پیشرفت، و هیچ مملکتی به پیشرفت دست پیدا نمیکند ‏مگر اینکه فرهنگ و شیوه زندگی آن مملکت تغییر یاید. مردم کشور های جهان سوم به این دلیل از پیشرفت و توسعه بازمانده اند که در نوع زندگی خود تغییر نداده اند. به عبارت دیگر از دیدگاه غالب به اصطلاح "روشنفکران" ‏غرب عدم پیشرفت ملل محروم نه بخاطر استعمار و سلطه غرب بوده است بلکه دلیل اصلی عقب افتادگی آنها پیروی از فرهنگ سنتی ‏شان میباشد. بنابراین چنین نتیجه گیری میکنند که تجدد مترادف با پیشرفت است و پیشرفت مستلزم رها ‏نمودن فرهنگ و شیوه های سنتی زندگی میباشد و در یک کلام تجدد و پیشرفت و توسعه بمعنی پذیرش بی چون و ‏چرای فرهنگ غرب است.‏
‏ بدیهی است که نظام سلطه و تابعیت غرب که اساس آن برتری نژادی است میباید در سطح جهانی به چالش کشیده ‏شود. ما خواه در مورد هنر و یا اقتصاد بحث و گفتگو کنیم و خواه در باره دانش و تکنولوژی، در نهایت باید به ‏تفوق و استیلای فرهنگ نژاد پرستانه غربی پایان دهیم.‏

ح- نژاد پرستی نظام مند (سیستماتیک)‏
نژاد پرستی نظام مند روند نژادی و قومی نابرابری است که بطور مرتب در زندگی روزانه باز تولید میگردد. این ‏نوع نژاد پرستی در روابط اجتماعی بیشتر نمایان است و آن دلایل متعددی دارد. برای مثال، سیاستهای چند ‏فرهنگی یکی از ابزار نژاد پرستی نظام مند میباشد زیرا این نوع سیاستها نه تنها نقشی در کم کردن فاصله ‏اجتماعی و طبقاتی بین گروه های سلطه گر و گروه های به حاشیه رانده شده (رنگین پوستان) ایفا نکرده است بلکه ‏باعث عمیقتر شدن چنین فاصله هایی نیز شده است. اصول و سیاستهای چند فرهنگی هنوز در مورد به "حاشیه ‏رانده شدگان" تغییر پیدا نکرده است و همواره از قالب های کلیشه ای بخصوص در مورد زنان استفاده می کند. ‏برای مثال هنوز زنان سیاه پوست به عنوان زنانی گستاخ و متجاوز شناخته می شوند و زنان آسیای جنوبی و چینی ‏ها زنانی مطیع و بردبار. ‏
‏ شیوه و سیاست های چندفرهنگی قاعدتا می بایست علیه چنین دید و بینشی موضع گیری نماید و در بین بردن قالب ‏های کلیشه ای تلاش نماید، نه تنها چنین نمی کند بلکه به چنین دیدگاهی قدرت و نیرو می بخشد. زنان که به هر ‏کدام از گروه های قومی جامعه تعلق دارند می باید پرچم مقاومت را در جبهه ای مخالف یعنی نژادپرستی، تبعیض ‏جنسیتی بدست گیرند و مسلما میتوانند در دراز مدت نژادپرستی نظام مند را ویران سازند.‏
بخوبی ثابت شده است که چگونه نژادپرستی نظام مند بطور روزمره در محل کار، شبکه های کاریابی و تجربه ‏های کاری خود را نمایان می سازد. اصولا استخدام ها نه بر اساس ضابطه بلکه رابطه و آشنائی با مدیران و افراد ‏تصمیم گیرنده انجام می گردد. این سیستم توسط شبکه های غیر رسمی که قادر است برای افراد فرصت های ‏کاری جدیدی ایجاد کند به جامعه تحمیل گشته است و مهاجرین و به حاشیه رانده شدگان کمترین شانسی را جهت ‏ورود به این شبکه غیر رسمی دارند. سازمان برابری همین حالا (‏Equality Now‏ ) در گزارش ویژه کمیته ‏اقلیت نمایان ( ‏Visible Minority‎‏ ) در کانادا به سیاست چند فرهنگی به این دلیل انتقاد شدید نموده ‏است که این سیاست نتوانسته است در رفتار های نژاد پرستانه و تبعیض آمیز و تحقیرکننده ای که نسبت به اقلیت ‏نمایان اعمال می گردد، تاثیری بگذارد.

ط – برابری همین حالا ‏(‏Equality Now‏ )
نپذیرفتن سیاست های چند فرهنگی از جانب مردم رنگین پوست به معنی صحه گذاشتن آنها به سیستم فردگرایانه ‏لیبرال نیست. در یک جامعه نژادپرست مانند جامعه کانادا، استراتژی همانند سازی فردگرای لیبرال، ضد سازندگی ‏است، بویژه این سیاست در برخورد با افراد به حاشیه رانده شده، فرهنگ و هویت فردی و اجتماعی زنان را انکار ‏می کند. البته ممکن است که در مواقعی این استراتژی منجر به دستیابی استعدادهای فردی گردد اما نه تنها ‏وضعیت هویت بومی فردی و فرهنگ گروهی را بهبود نمی بخشد بلکه ارتباط افراد را با فرهنگشان قطع می کند ‏و آنها را بر سر دو راهی قرار می دهد. در نتیجه قطع ارتباط فرهنگی، رنگین پوستان یا باید به حاشیه رانده شوند ‏و رنج درونی را بپذیرند و یا به طرف فرهنگ مسلط کشیده شوند و پذیرای تبعیض و تحقیر گردند. بدیهی است در ‏چنین روند و وضعیت موجودی که روزبروز روابط قدرت مستحکمتر می گردد دستیابی به یک جامعه برابر و ‏عادلانه به تلاش و مبارزه خستگی ناپذیر احتیاج دارد.‏
بنابر این سیاست های چند فرهنگی نمی تواند راهگشای جامعه بسوی برابری و عدالت گردد زیرا اولین گام برای ‏رسیدن به یک جامعه برابر محکومیت سیستم نژادپرستی است. به سخنی دیگر هدف سیاست چند فرهنگی که ادغام ‏افراد غیر انگلیسی و فرانسوی داخل فرهنگ موزائیک شکل کاناداست باید تغییر یابد.‏
البته این نکته قابل فهم است که جامعه کانادا به گروههای بومی با اصلیت اروپائی خوش آمد می گوید زیرا آنها ‏قبلا در این ادغام فرهنگی، اقتصادی سهیم بوده اند. اما در مقابل ‏برای افراد بومی با اصلیت غیر اروپائی و نیز رنگین پوستان، از این نوع خوش آمد گوئی ها خبری نیست مگر ‏همانطور که قبلا شرح داده شد، آنان را به کارهای پست مجبور سازند.‏
‏ استراتژی مبارزه با نژاد پرستی برای رنگین پوستان و گروههای بومی با اصلیت غیر اروپائی (سرخ پوستان) ‏می باید در صدر کارها و فعالیت های اجتماعی آنان قرار گیرد. در این راستا اگر سیاست چند فرهنگی را از دید ‏مثبت ارزش یابی نمائیم این سیاست می بایست برنامه های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی ضد نژاد پرستانه را در ‏سطوح مختلف فردی یا نهادی در اولویت برنامه های خود قرار دهد. سیاست ضد نژادپرستی چند فرهنگی ابتدا ‏باید از سیستم آموزشی آغاز گردد. بدیهی است این فقط کافی نیست که افراد را ترغیب و تشوق نمائیم که نسبت به ‏یکدیگر روش متمدنانه و عاری از نژاد پرستی داشته باشند. آنها باید متقاعد شوند که در قدرت و امتیازات بطور ‏برابر سهیم و شریک اند. به سخنی دیگر اگر جامعه کانادا می خواهد بطور واقعی سرزمینی با چند فرهنگ ‏وموزائیک شکل داشته باشد بناچار باید برابری و عدالت در همه زمینه های اجتماعی و اقتصادی را مهیا کند.‏

ی – فمینیسم و زنان رنگین پوست‏
انتقاد از سیستم مردسالاری و ترسیم سلطه مردان عناوینی بود که در موج دوم فمینیستی مطرح گشت. در آن زمان ‏تجربه اخلاق و رفتار پدرسالاری در میان گروههای همسان عمومی بود. بدیهی است که این قسمت از زندگی و ‏وضعیت زنان باید جداگانه تحلیل گردد. بهرحال زنان زمانی به توانمندی رسیدند که توانستند موضوعات و مسائل ‏خود را چه در زندگی فردی و یا اجتماعی نمایان سازند. وضعیت و تجربیات زنانی که به حاشیه رانده شده اند ‏کمی متفاوت از وضعیت عموم زنان می باشد. آنان زیستن در فضای مردسالاری را همراه با دیگر ابعاد سرکوب ‏و سلطه مانند نژادپرستی، تحقیر جنسی و طبقاتی را یکجا آزموده اند. تحلیلگران رنگین پوست زن در مطالعات و ‏تحقیقات خود نشان داده اند که ابعاد این گونه زنان رنگین پوست، آنچنان بهم آمیخته و پیچیده است که بدون تحلیل ‏موقعیت های اجتماعی و فردی آنها غیرممکن است تجربیات زندگیشان را تشریح نمود. برای مثال بانرجی ‏‏(‏Bannerji‏ ) (2) در شرح ایذاء و اذیت کردن زنان سیاهپوست طبقات جامعه نشان می دهد که چگونه این گونه ‏رفتار خصمانه علیه آنان در ارتباط مستقیم با وضعیت نژادی طبقاتی، ملیت و جنسیت آنها قرار دارد. محقق ‏دیگری معتقد است که برای درک و فهمیدن وضعیت ناگوار زنان رنگین پوست در جوامع غربی باید به تاریخ ‏مراجعه کرد، منتهی تاریخ را نه از دیدگاه نژاد برتر بلکه از نقطه نظر مردمی که به حاشیه رانده شده اند مطالعه ‏و بررسی نمود. او در یکی از تحقیقات خود راجع به زنان رنگین پوست آورده است که تلاش آنان در جامعه کانادا ‏دستیابی به دستمزد برابر با مردان است و یکی از اهداف کنونی جنبش فمینیسم رسیدن به این هدف می باشد. ‏
در این جا نکته ای مهم را می باید برای این محقق متذکر شد و آن این است که اصولا اگر کاری درخور رنگین ‏پوستان وجود داشته باشد، آنگاه باید از برابری دستمزد سخن گفت. واقعیت آن است که در سیستم نژاد پرست کانادا ‏اگر شغلی به رنگین پوستی داده شود عموما شغل هائی است که سفیدپوستان از انجام آن شانه خالی می کنند.‏
بهرحال در نتیجه تلاش و کوشش مجدّانه زنان رنگین پوست، در اواسط سالهای 1980 جنبش فمینیستی وارد ‏مرحله جدیدی شد. در این مرحله توجهات روی اختلاف تجربیات زنان بویژه تجربیات زنان رنگین پوست با زنان ‏سفید پوست مطرح گردید. تعداد مطالعاتی که اخیرا در این زمینه انجام گرفته است، نشان میدهد که اختلاف در ‏تجربیات آنان عمیق و بسیار متنوع می باشد تا جائیکه آنرا به لحاف چهل تیکه ای (‏Patch work‏ ) تشبیه کرده اند ‏که هر قطعه رنگ و لعاب تجربی خود را دارد و بناچار در کنار هم دوخته شده اند. همان محققین که موضوع ‏زنان رنگین پوست را مطالعه و بررسی می نمایند، خاطر نشان سلخته اند که سیستم های سلطه گر جهت کنترل و ‏نظارت، روش سلسله مراتب را توسعه و گسترش داده اند زیرا این موضوع را در یافته اند که مردم همواره ‏گرایش دارند از امتیازاتی که کسب کرده اند به سود خود بهره برند. برای مثال کافی است که کسی بعنوان یک ‏صندوق دار (‏Cashier‏) در یکی از فروشگاههای زنجیره ای مشغول به کار شود، کار او بوسیله ناظری کنترل ‏می گردد و کار ناظر بوسیله سوپر وایزر، نظارت می گردد. کار سوپروایزر بوسیله رئیس آن قسمت تحت نظر ‏می باشد و از رئیس بالاتر کسانی هستند که مدیریت یک فروشگاه را بر عهده دارند و امور را به مدیریت کل ‏گزارش می دهند و بالاخره مدیریت کل سود و زیان امور را به گوش صاحبان اصلی می رساند. بدیهی است ‏روابط سلسله مراتبی فقط بر پایه جنسیت قرار ندارد بلکه دیگر پایه های آن نژادی، طبقاتی، قومیت، ملیت و غیره ‏می باشد.‏
یکی از محققین (‏Patricia Hill Collins‏) (‏‎13‎‏) پیشنهاد کرده است که جهت فهم اجتماعی چهارچوب سیستم سلطه ‏می باید به مطالعه و بررسی نژاد، طبقه و جنسیت پرداخت. زیرا چنین مطالعه و بررسی هائی به ما کمک می کند ‏که دریابیم چگونه زنان خود ناخواسته سیستم سلسله مراتبی رایج را تقویت می نمایند.‏
زنان اساتید رنگین پوست در دانشگاهها، توانسته اند زمینه تحقیق در مورد زنان رنگین پوست را مهیا کنند و ‏موضوعات آنان را وارد متون درسی نمایند. زیرا دریافته اند که مطالعات زنان در دانشگاهها بمثابه تقویت بازوی ‏تئوری جنبش زنان است که از سالهای 1970 تاکنون اینگونه مطالعات مختص زنان سفید پوست طبقه متوسط ‏جامعه کانادا بوده است.‏
بدون تردید باید اذعان نمود که تا زنان رنگین پوست اقدام به تحقیق و تهیه و برنامه های آموزشی ننمایند، موضوع ‏زنان رنگین پوست با تحریفات گوناگون توسط زنان سفید پوست انجام می گیرد. ‏

‏*- واژه "زنان رنگين پوست" (‏Women of Color‏) و يا مردم رنگين پوست (‏People of Color‏) به معنا و مفهوم ‏زناني و مردمی است که داراي اصل و نسب غير اروپايي (‏Non- European origin‎‏) ميباشد. زيرا در روش تحقیقاتی بعضی از "دانش ‏پژوهان"، سفيدي رنگ پوست سفيد پوستان، رنگ محسوب نميشود و از اين روی، دولت فدرال کانادا در محافل رسمي و ‏سياسي به جاي استفاده از واژه رنگين پوست، واژه "اقليت نمايان" (‏Visible Minority‏) را بکار ميبرد. ‏
مترادف واژه رنگين پوست واژگان و عباراتی است مانند اقليت نژادي (‏Racial Minority‏)، افرادي با اصل و نسب غير اروپايي، مردم ‏جهان سومي (‏Third World People‏) و مردم غير سفيد پوست (‏Non White People‏).‏

‎(1)- Calliste, Agnes. "Canada's Immigration Policy and Domestics in the Caribbean: The ‎Second Domestic Scheme." "Race, Class, Gender: Bonds and Barriers" Special Issue. ‎Socialist Studies 5 (1989): 113-65. ‎
‎(2)- Bannerji, Himani. Thinking Through: Essays on Feminism, Marxism and Anti-‎racism. Toronto: Women's Press, 1995.‎
‎(3)- Dhruvarajan, Vanaja. "Addressing Systemic Discrimination with a Focus on Racism ‎and Ethnocentrism." The Bulletin: Simon Fraser University. 8.2 (1995): 2-4.‎
‎(4)- Silvers, Makeda. Silenced: Makeda Silvers Talks with Working Class West Indian ‎Women about TheirLives and Struggles as Domestic Workers in Canada. Toronto: ‎Williams-Wallace, 1989. Thomas, W.I. "On the Definition of the Situation." Sociology: ‎The Classic Statements. Ed. Marcello Truzzi. New York: Random House, 1971.‎
‎(5)- Yee, May. "Chinese Canadian Women: Our Common Struggle." Canadian Ethnic ‎Studies 19.3 (1987).‎
‎(6)- Mies, Maria and Vandana Shiva. Ecofeminism. London: Zed Books, 1993.‎
‎(7)- Henry, Frances et. al. The Colour of Democracy: Racism in Canadian Society. ‎Toronto: Harcourt Brace and Company, 1995‎
‎(8)- Fleras, A., & Elliot, J.L. (1996). Unequal relations: an introduction to race, ethnic ‎andaboriginal dynamics in Canada (2nd ed). Scarborough, Ontario: Prentice Hall Canada ‎Inc.‎
‎(9)- Dei, George J. Sefa. Theory and Practice: Anti-Racism Education. Halifax: ‎Fernwood Publishing, 1996.‎
‎(10)- Balibar, Etienne and Immanual Wallerstein. Race, Nation, Class: Ambiguous ‎Identities. New York: Verso, 1988. ‎
‎(11)- Das Gupta, Tania. LeamingFrom Our History. Toronto: Cross-Cultural ‎Communications Centre, 1986. ‎
‎(12)- Li, Peter. "A World Apart: The Multicultural World of Visible Minorities and the ‎Art World of Canada." Canadian Review of Sociology and Anthropology 31.4 (1994): ‎‎365-91. ‎
‎(13)- Patricia Hill Collins, Black Feminist Thought: Knowledge, Consciousness, and the ‎Politics of Empowerment (Boston: Unwin Hyman, 1990),


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد