logo





مذهب شیعه، ریشه ازخود بیگانگی ایرانیان - بخش ششم

شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳ - ۱۴ فوريه ۲۰۱۵

جلال ایجادی

ijadi12.jpg
در بخش های پیش به گفتگو در باره مفهوم ازخودبیگانگی پرداختیم و تلاش کردیم تا اسلام و مذهب شیعه را بمثابه یکی از عوامل مهم از خودبیگانگی ایرانیان نشان دهیم. گفتیم قصد تهاجم اسلام، غارت و برافکندن شوکت ایرانیان بوده است و بیان کردیم چگونه اسلام عرب ارزش های خود را بر ذهن ایرانی غلبه داد. در این بخش بطور عمده به جنبه روانی ازخودبیگانگی و ویرانگری در ناخودآگاه می پردازیم.

جابجائی ارزش ها
"آنان که تاریخ و فرهنگ خود را از دست داده اند، مردم بد بختی هستند، بد بخت تر از آن ها کسانی هستند که در باز یافتن تاریخ و فرهنگ از دست رفته خود تلاش نمی کنند، اما بد بخت ترین مردم کسانی هستند که تاریخ و فرهنگ خود را به ریش خند می گیرند". احمد کسروی
زمانی که مردمی به فرهنگ خود پشت می کنند و آنرا خوار و بی ارزش می انگارند، آنان دستخوش از خود بیگانگی شده اند. در جامعه ما رابطه با فرهنگ گذشته نه بر پایه بررسی انتقادی و تمایل به ارتقا فرهنگ خویش، بلکه جهت دوری و فراموشی آن و آنهم به خاطر گسست هویتی است. این بحران هویتی ناشی از هجوم انبوه ایدئولوژیکی دین اسلام و مذهب شیعه و بیانگر از خودباختگی و خود فراموشی روانی و فرهنگی و نوعی پاتولوژی روانپریشی می باشد. این از خود بیگانگی بصورت ایجاد نفرت نسبت به تاریخ و فرهنگ خود و شیفتگی در قبال دشمن، خود را نشان می دهد. در این ذهنیت آسیب دیده، حرف زدن از تاریخ شاهان و آئین زرتشت و مانی و تمدن ایران کهن، «بد» است، «طاغوتی» می باشد و «مزدوری» برای غرب است، حال آنکه صحبت از خاندان عرب و ستایش از امامان و پوشاندن تجاوزات آنها، بیانگر «صداقت معنوی" فرد و «ارتقای روحانی» انسان است. ذهنیت مسلط و رایج در جامعه آرامگاه کورش و تخت جمشید را نمی شناسد و یا آنرا به سخره می گیرد، ولی ایرانی مسخ شده برای گورهای موهوم امامان بنی هاشم که به ایران زمین تجاوز کردند، مویه می کند و می گرید و غش می کند. در برابر نابودی مجسمه آرش و فردوسی بزرگ در میدان های شهر سکوت می کنند و بی تفاوتی نشان می دهند، ولی به مراسم بت پرستی حرم حسین «تشنه لب» که بر ایرانیان شمشیر کشید می روند و بر کعبه و مراسم شیطانی اش نماز می گذارند. جابجائی حیرت انگیزی صورت می گیرد، ایرانی از تاریخ خود به تاریخ بنی هاشم پرتاب شده و تاریخ تجاوزکاری عرب، تاریخ خودی می گردد. علل این جابجائی کجاست و چگونه ایرانیان روند روانی از خودبیگانگی را طی می کنند؟ چه اتفاقی در ضمیرناخودآگاه صورت می گیرد و چرا هیجان ها و احساسات با قدرت شهوانی ایدئولوژیکی از بیگانه بی فرهنگ و خشن و دروغگو الهام می گیرد؟ علت ها متعدند و در برابر پویش های اجتماعی و فرهنگی، عوامل بازدارنده در نگهداری هویت بیشمار بوده اند. ما خود در پائین افتادن مسئول بوده ایم. فریدریش نیچه در باره سرشت آدمی می نویسد: «آنکه ژرف در جهان نگریسته باشد، نیک می داند که در سطحی بودن آدمیان چه حکمتی نهفته است. غریزه نگه دارشان به آنان می آموزاند که شتابکار و سبکسار و دروغزن باشند.»(فراسوی نیک و بد). دین خوئی ما، دورنگی های ما، کوتاه آمدن های ما، سستی های ما، نادانی های ما و ضعف شخصیتی ما، ما را بطور جدی آسیب پذیر نمود. ولی فراموش نشود که در این تاریخ ایرانی تجاوزگری بنام قشون مسلمان عرب بوده است. برخی بدسرشت اسلام زده در پی آنند تا با طرح سستی ها ما، خود ما را مسئول اصلی ماجرا و خرابی بدانند. هجوم نظامی و دینی عرب مهلک و قطعی بود و هویت ما را یکسره بیمار ساخت. هویت ریشه در تاریخ و فرهنگ و دانائی هر ملت و هر گروه انسانی دارد و این هویت در پیوند با فرهنگ های دیگر می تواند خود را تقویت کند و از پویائی نیرومندتری برخوردار گردد. هنگامیکه هویت در معرض ارزشهای منفی و مخرب و رفتاری انحطاطی قرار گیرد، بار مثبت و پویائی خود را از دست می دهد. تعرض ویرانگر فرهنگ قرآنی و شیعه به شخصیت هویتی ایرانی، آسیب سخت و مهلک و ساختاری بدان وارد ساخت.
ما نیازمند تاریخ، جامعه شناسی، فلسفه، علم سیاست، انسان شناسی، روانشناسی و روانکاوی هستیم تا معنای چرخش هویتی را درک کنیم. در ایران علم تاریخ در بررسی تهاجم عرب غایب بوده است. در جامعه ما پژوهش های تاریخی در باره تهاجم اسلام بطور عمده بر پایه علمی صورت نگرفت و اکثر تاریخ نگاران تاریخ تئولوژی اسلامی نوشتند و فصل های بیشماری به «دست آورد اسلام» اختصاص دادند. بنابراین باید تمامی نگرش تاریخی رسمی اسلامی یا نگرش دروغپرداز و سازشکارانه با این دین را مورد انتقاد قرار داد. تمامی درس های دینی و اسلامی در مدارس و دانشگاه ها را باید به بررسی علمی و انتقادی کشاند. جامعه شناسی تا کنون نتوانسته برخورد موشکافانه به جامعه ایران در زمان تجاوز بیاندازد و شکنندگی ها و آسیب پذیری های اجتماعی ناشی از آن را مشخص سازد. چگونه دورویی و تقیه در روحیه ایرانی رشد کرد؟ چگونه اعتقاد به رسوم عربی و سمبول های اسلامی در ذهن و رفتار ایرانی ژرف شد؟ جامعه شناسی رفتاری و تربیتی ریشه تغییر در اجتماع را باید نشان بدهد. از نظر فلسفی ما نیازداریم بدانیم چگونه همسایه دیرین ما یونان از فلسفه سرشار بود، ولی فضای ایران زمین با باورهای دینی آمیخته بود. چگونه فلسفه فارابی و ابو علی سینا نمی توانند با مذهب تصفیه حساب کنند؟ سیاست همیشه با دین درآمیخت و در درون آن نفس کشید. در طول هزار و چهار صد سال ما فاقد سیاستمدار برجسته و منقد اسلام سیاسی بوده ایم و همگی نخبگان سیاسی در برابر اسلام کرنش کردند. سیاست چپ های ایران در قبال مذهب جز یک سیاست عقب مانده و دین خو و تقیه کننده و ناهشیار و ترسو چیز دیگری نبود. انسان شناسی نه ویژه گی های دقیق مردم این سرزمین را در هفت هزار سال پیش مشخص کرده و نه توضیح برای چرخش انسان ایرانی به انسان اسلامی شیعه فراهم نموده است. بالاخره از نظر روانشناسی و روانکاوی ما نمی دانیم در شخصیت، در رفتار مردم، اعماق روان ایرانی و دهلیزهای ناخودآگاه انسان ایرانی چه روی داده است؟

تئوری روانکاوی
در روانشناسی، آنچه که مورد تحلیل و بررسی است رفتار فرد می باشد. از دیدگاه روانشناسی رفتار متعادل و همسو با نرم ها و هنجارهای اجتماعی، «عادی» تلقی میشود. ولی رفتاری که با هنجارهای رسمی بسیار متفاوت می باشد را قابل «تصحیح» ارزیابی می کنند یا آنرا بیان عارضه ای پاتولوژیکی می دانند. در روانشناسی به هنگام ناسازگاری ها، رفتار شخص در خانواده، در محیط شغلی، در محیط آموزشی مانند مدرسه و دانشگاه، در جمع دوستان و آشنایان، مدام مورد بررسی قرار گرفته و رفتار «ناسازگار» با جامعه و گروه، به پرسش درآمده و با اتکا به روشهای بالینی و گفتگو و همراهی در کشف پدیده و بهبود رفتار فردی، تلاش می شود تا خوانائی رفتاری در گروه تقویت گردد. چرا یک فرد پرخاشگر است؟ چرافرد خودپرست است؟ چرا فرد جاه طلب است؟ چرا فرد اهل پز دادن است؟ چرا فرد قادر به همکاری نیست؟ چرا فرد تقیه کرده و حرفش را آشکارا بیان نمی کند؟ چرا فرد ترسو است؟ چرا فردی که مذهبی نیست پیش دیگران ادعای دینداری می کند و حتا نماز می خواند؟ چرا فرد چاپلوس است؟ آیا این رفتارها در ذات و ماهیت فرد است یا ناشی از بیماری ها و اغتشاش و بهمریختگی و آسیب های رفتاری است؟ روانشناسی بر روی رفتارهای فردی و ناسازگاری های فرد با اجتماع نورافکن می اندازد. روانشناسی باید نشان دهد که رفتار فرد در برابر دینی مانند اسلام که شخصیت فردی را تابع الله میداند، چگونه سرکوب می شود. رفتار دین خوئی ایرانیان پیش از اسلام و فقدان شخصیت فلسفی و رفتار منطقی محکم و فشار روحانیان زرتشتی، زمینه رشد رفتارغیر مسئول و ناپاکیزگی کردار در اجتماع بود. کرنش و فساد در بالای جامعه نمی ماند و باعتبار قدرت الگویی خود در کل جامعه و در رفتاری های افراد اثر بخش است. استبداد سیاسی و ناتوانی خرد روزمره و فضای غیر فلسفی جامعه، راحتتر رشد خرافات و رفتارهای ناخردمند و ضعف فرهنگی را تقویت می کند. شکست ایرانیت در برابر عربیت بطور مسلم با ریشه های روانی و ناخودآگاه ایرانیان نیز رابطه دارد.
روانکاوی در میدان ژرف «ناخودآگاه» کار می کند و فرد را با ناخودآگاه اش بازنگری می کند. به گفته «ژاک لاکان» اندیشمند فرانسوی: «ناخودآگاه ساختاری چون زبان دارد، امکان آزمودن جدی تر عاطفه را فراهم می آورد، ناخودآگاه هیاهوئی است که حاصل آن آهنگ موزون تری است، عاطفه از دیدگاه من اثر دخالت ناخودآگاه است.» (تلویزیون، ژاک لاکان، رخ دادنو، تهران). ناخودآگاه در آشفتگی است ولی عمل می کند و دارای نیرو است. ما را به کار میگیرد، رفتار ما را جهت می دهد، واکنش ها را تنظیم می کند، حرف می زند و دارای گویش است. روانکاو با شیوه بالینی و دقت در گویش ها و خاطرات و قصه ها و نگرانی ها و اندوه ها و خوشی های فرد، به اعماق انسانی می رود تا آینه ائی در برابر تاریکی ها و ابهام ها قرار دهد و ریشه نمادها و نشانه ها را آشکار سازد. بازگوئی آزاد فرد سوژه آهسته آهسته با دشواری های درونی و زخم های شخصیتی و شکافهای روانی و تراژدی های شخصیتی پیوند برقرار کرده و یاس ها و سرخوردگی ها و دردها و تنگناهای هستی شناسانه و یا چرخش های شخصیتی و ازخودبیگانگی را روشنی می بخشد. ریشه کاوی «ناخودآگاه» انسانی ساده نخواهد بود و پیچیدگی های درونی روان انسانها همیشه قابل درک نیست. انسانها ها در تضاد زندگی می کنند و ناخودآگاه بستر بارز تناقض ها و دوگانگی ها و ابهام ها و فضای خاکستری است. «ناخودآگاه» فرد محصول بیولوژی و ویژگی شخصیتی فرد و تاریخ و اسطوره و فرهنگ و دین و خانواده و اجتماع و تصاویر و رابطه ها و نوشتارها و گویش های شفاهی است و خود دارای عملکرد ویژه بارز و نا روشن و اسرارآمیز می باشد. علیرغم این خصوصیات، «ناخودآگاه» پر قدرت است و انسان را در خود می گیرد و بر رفتار روانی نقش اساسی دارد. کشف عرصه هائی از «ناخودآگاه»، بمعنای پایان شناخت اقیانوس روانی انسان و لایه های بیشمار و ساختار درونی نیست، ولی این کشف میدان عمل را گسترش می دهد و تاثیر بر فرد را تا حدودی هموار می سازد. «ناخودآگاه» انسان همیشه خارج از اراده ما باقی میماند و دشواری ها بر فهم «من»، همیشه پابرجاست. ذهن یا ضمیر اگاه با توجه به اندوخته ها و انباشت شناخت و خاطرات و احساس های ما با دنیای بیرونی ما مرتبط بوده و زمینه ساز عمل ما میگردد. نوزاد انسان از هنگام تولد به یاری حواس شانزده گانه با جهان بیرونی خویش پیوند و ارتباط بر قرار می کند و به حس و شناخت و برآورد پدیده های جهان مادی و فیزیکی و انسانی ادامه می دهد. ذهن، آگاهی ها و مشاهدات را در خود جای داده و بخشی از تجربه ها و احساسات کسب و لمس شده را به بخش دیگر ذهن یعنی نا خود آگاه که ضمیر اتوماتیک و خود کار ذهن است می فرستد و در آنجا انباشت می کند. از این رو ضمیر نا خود اگاه بر پایه شناخت ها و تجربه ها و بر آورد های پیشین با استفاده از کمترین مقدار انرژی، بدون توقف و بطور خود کار عمل می کند.
بقول «ژاک لاکان» روانکاو فرانسوی، انسان در بسیاری از زمانها بر ناخودآگاه تسلط ندارد ولی ناخودآگاه ، خود عمل می کند. بنا براین، ضمیر آگاه، ما را در زمان حال و در درازای فضا زمان هستی به پیش می راند، حال آنکه ضمیر نا خود اگاه به یاری اندوخته های پیشین بطور خودکار و اتوماتیک و سر خود و بدون نیاز به اگاهی های لحظه به لحظه، کنش ها و واکنش ها و رفتار ما را رهنمون و کنترل می نماید. هوش انسانی قادر است روابط سریع بین پدیده ها را برقرار کند و در زمان و فضای حاضر راه حل در برابر ما قرار دهد، ولی ناخودگاه ما انگیزه و تمایل را جابجا می کند و راه هوش را تعقیب نمی کند زیرا خود با پولسیون و انرژی درونی منفی و مثبت عمل می کند و بقول زیگموند فروید ناخودآگاه سرشار از امیال جنسی و آرزوهای سرکوب شده است که فرصت و راهی برای ابراز و کارکرد جستجو می کند. ناخودآگاه جلو میراند ولی خود مانع نیز بشمار می آید. ناخودآگاه سرکش و مخرب است و تمایل سازگاری ندارد زیرا تحقق امیل و آرزو های درونی را، فرای قواعد و اخلاق اجتماعی، دنبال می کند. در این کشاکش ناخودآگاه از کارکرد نافذ و رازآلود فراتر رفته و در فضای تضادها و فشارها و ناتوانی ها به دشواری های شخصیتی در تعادل سوژه نزدیک شده و به روند سقوط کشیده شده و گاه بسوی «روانپریشی و پسیکوز» حرکت کرده و به ورطه «هیجان مانیاک» و دیوانگی درمی غلتد. بقول «کولت سولر» روانکاو، فیلسوف و روانشناس در اثرش «ناخودآگاه و روانپریشی»، پدیده «هیجان مانیاک» فقط یک آشفتگی در گفتار و به هم پاشیدگی تاریخیگرائی نیست بلکه بویژه یک «بهم ریختگی اوموستاز» یا تخریب ثبات ارگانیسم انسانی زنده است. در چنین حالتی ارگانیسم زنده تعادل خود را از دست داده و با تضادهای بسیار درگیر بوده و نیازهایش متلاشی و بسوی مرگ گام بر میدارد. سوژه خوشحال است ولی با ملانکولی و اندوه زندگی می کند. تراژدی آنجاست که خوشی ها و شادمانی ها از بدن بیرون رانده میشوند و فرد احساس پیشین را از دست می دهد و خانه درونی خود را گم میکند.
روانکاوی به سوژه توجه دارد ولی ما میدانیم که ذهن و ناخودآگاه انسانی علیرغم فضای درونی خود با بدن و محیط فرافردی در ارتباط بوده و بده و بستان دارد. روانکاوی اقیانوسی از دهلیزها را می گشاید و حالت های پنهانی وعدم تعادل و روانپریشی های مهلک را نشانه می گیرد. حال پرسش اینجاست که روانکاوی چگونه به ما در کشف ازخودبیگانگی ایرانیان کمک می کند؟ بنظر می رسد روانکاوی الگو و روش جالبی در تحلیل گره های روانی بالینی فرد و حتا کل جامعه می باشد زیرا جامعه از افراد تشکیل شده و رفتار و روحیه افراد، خود را در یک گرایش گسترده اجتماعی منعکس می کند. در عرصه تحلیل ازخودبیگانگی ایرانیان، ما به تلفیق روانکاوی با جامعه شناسی دینی و علم تاریخ نیازمندیم تا اعماق ازخود بیگانگی را بهتر بشناسیم.

از خودبیگانگی روانی ایرانیان
بر ایرانیان چه گذشت؟ چه گسستی در تاریخ آنان بوقوع پیوست؟ هویت آنان دستخوش کدام آسیب بنیادی گردید؟ دینی از حجاز هجوم آورد و ایرانیان شکست خورده و بمرور استحاله شدند، تاریخ و فرهنگ خود را فراموش کردند. همه چیز نابود نشد ولی ضربه اسلام و شیعه مهلک بود. ایرانیان که خود را یکی از تمدنهای بزرگ میدانستند در یک روند از خودبیگانگی افت کردند و دشمنان خود و متجاوزان به خاک و فرهنگ را به دوستان و سروران خود تبدیل نمودند. این رویداد از خود بیگانه شدن شگفت انگیز است و این پرسش اساسی را مطرح می کند در چه شرایطی روح یک ملت تسخیر میشود؟ رابطه ایرانیان با خاک حجاز و خانواده بنی هاشم در شبه جزیره بیابانی عربستان چه بود؟ دین و فرهنگ و تمدن ایرانیان با اسلام همسوئی داشتند یا در زیر نظام قهر و خشونت مغلوبه شدند؟ چگونه ذهن فرهنگی و اساطیری ایرانیان عقب نشینی کرد تا بزرگان تاریخ و اساطیر سرزمین اش پس زده شود و نمادهای و افسانه های محمد و علی و فاطمه و حسین پیروز شوند؟ چگونه از اوج به ذلت امکان پذیر شد؟ ذهنیت ایرانی در باره شخصیت هائی مانند زرتشت، مانی، کورش، داریوش، آریوبرزن، اَردِشیر پاپَگان، رستم فرخزاد، ابومسلم خراسانی، بابک خرمدین، ابوالفضل بیهقی ، فردوسی، رازی، ابوریحان بیرونی، فارابی، خیام، مولوی، نظامی گنجوی، شاه عباس اول، نادرشاه، میرداماد، ستارخان، میرزاکوچک خان، میرزا فتحعلی آخوندزاده، میرزا آقاخان کرمانی، امیرکبیر، مصدق، کسروی، صادق هدایت، و دیگران، یا هیچ نمیداند یا کم میداند و پراکنده می داند. ولی این ذهنیت خود را شیفته و دیوانه اشخاص واقعی و افسانه ای عرب مانند محمد ابن عبدالله و علی ابن ابی طالب و امام حسین و امام حسن و امام صادق و امام رضا و امام غایب مهد ی و فاطمه و عباس (قمر بنی هاشم مشهور به ابوالفضل) و فاطمه معصومه، شاه عبدالعظیم حسنی نوه امام حسن و همه امامزاده های راست و دروغ پراکنده در ایران می داند. سرکوب ایرانیان توسط علی و حسین یک واقعیت تاریخی است ولی چرا ایرانیان عاشقان سرکوبگران خود شدند؟ وجه مشترک منافع ایرانیان با قمربنی هاشم چیست که در هر گرفتاری، ایرانیان اسم او را تکرار می کنند و از او کمک می خواهند؟ فرد موهوم عبدالعظیم کیست که ایرانیان در شهر ری به پرستش او می شتابند؟ امام رضا که ولیعهد خلیفه عرب مامون است، چه خدمتی به فرهنگ و تاریخ و استقلال و سربلندی ایرانیان کرده است؟ بحث ما برای اثبات برتری یک نژاد نیست، بحث برای اثبات بی نقص بودن تاریخ ایرانیان و بی نظیری ایرانیان نیست. روشن است که جوامع بشری با افت و خیزهای تمدنی و فرهنگی و سیاسی همراه بوده اند و نیز تمدنهائی هستند که از زاویه فرهنگی پرمایه تر و نقش آفرین تر بوده اند و به این لحاظ تمدن ایرانی نسبت به احوال شبه جزیره عربستان و موقعیت اجتماعی و قومی آن بسیار بالاتر بوده است. مسئله مرکزی در اینجا، درک ازخودبیگانگی ایرانیان و دورشدن آنان از تاریخ و فرهنگ خود است. چگونه ایرانیان از یک تمدن بالاتر به کنش و احساس قبایل عرب حجاز افت می کنند و بسیاری از ارزشهای معنوی و سنتی خود را قربانی مذهب عربی شیعه و خاندان بنی هاشم می کنند؟ دین خوئی ایرانیان از دوران باستان راهگشای شیعه گری در اعماق ذهن ایرانی است؟ فقدان حساسیت ایرانیان با امر فلسفه زمینه ساز فروغلتیدن به دین بنی هاشم است؟ زبان و ادبیات ایرانیان در برابر تهاجم عرب ضربه خورد ولی ایستاد، حال آنکه آموزه های دینی و شیوه تفکر و احساس و ارزش ها به پس رانده شد و ذهنیت و ناخود آگاه توده ها و نخبگان، عرب زده و اسلام زده شد. یک بیهوشی عمیق تاریخی بر ایرانیان غلبه یافت و وقتی که بخود آمدند دیگر «خود» پیشین نبودند، بلکه مسخ شدند، شیعه شدند و بر درگاه علی به سجود رفتند و برای امامان عرب که ادامه دهندگان استعمار عرب و یا نمادهای ایدئولوژی اسلامی شیعه بنی هاشم بودند، دل سوزاندند و گریه کردند و بر سر گورهای واقعی و دروغین آنان پول ریختند و گنبدهای طلائی برپا نمودند.
دگردیسی ذهن و ناخودآگاه اتفاقی نیست و دارای یک روند عمیق است. ضمیر ناخودآگاه یا ذهن ناهوشیار، پیچیده عمل می کند و بر پایه «برنامه هایی» که برایش تنظیم شده کنش و واکنش دارد. این «برنامه ریزی» مستقیم و غیر مستقیم، پنهان و آشکار، در ابتدا توسط محیط خانوادگی و تربیت و فرهنگ خویشاوندان و محله زندگی و دین و نظام آموزشی و جامعه و مجموعه تصویرها و سمبول ها صورت گرفته و با بالارفتن توانمندی های شناختی و عقلانی، در کردار و رفتار مان کم و بیش منعکس می شود. از این رو اقیانوس ضمیرناخودآگاه ما بر اساس آنچه که احساس می کنیم، می اندیشیم، می گوئیم و رفتار می کنیم، پیاپی، جهت می یابد و رنگ می گیرد.
ضمیرناخودآگاه ما به فضا و ذهن جهانی دسترسی دارد و از این رو تمام منابع مورد نیاز برای عملکرد را در اختیار دارد. از دیدگاه فلسفه، آگاهی یگانه و برتری که در همه مکان ها و زمان ها حاضر بوده و سرچشمه تمام دانش ها، قدرتها، و خلاقیتها می باشد، ذهن جهانی نام دارد. همین ذهن جهانی بر ضمیرناخودآگاه و منابع آن، نقش می بندد و آن را جهت می دهد. خوبی ها و بدی ها ما را شکل می دهند. در دیدگاه ایدئولوژی نازیسم، اعتقاد به برتری نژادی و تربیت و تبلیغات وابسته به آن، در کنترل خودآگاه و عملکرد بر ناخودآگاه تاثیر قطعی داشته و منجر به بسیج میلیونها انسان برای کشتار و یا تائید کشتار یهودیان می گردد. تسلط یک ایدئولوژی مرگبار به صورت ناخودآگاه بر خودآگاه احاطه می کند و در این حالت، زندگی به صورت غریزی و روزمرگی انجام می شود و قتل انسان پدیده طبیعی جلوه می کند، زیرا ویرانگری خرد انسانی و نابودی ارزشهای برابری جویانه انسانی، انهدام فیزیکی دیگری را همچون یک «فرمان مقدس» بنمایش می گذارد. ذهنیت ایرانی منکوب یک روند تاریخی دینگرائی و استبدادی و نادانی و اسلامگرائی اجباری و آخوندیسم می گردد. در دیدگاه اسلامی تسلیم در برابر الله، تبعیض میان زن و مرد، پذیرش بردگی، قتل دیگر اندیش، جهاد علیه اقوام دیگر، تبلیغ برتری دین محمد بر ادیان دیگر، خاندان معصوم علی، تسلط شمشیر بر عقل و برادری، زمینه ساز ذهنیت متمایل به جنایت پیشگی و ناخودآگاه جرم گرا می باشد. همین دیدگاه خشونتگرا ما را آماده کرد، ما را ویران کرد. رفتار ایرانی با پریشانی و گنگی ناشی از یک ایدئولوژی بیگانه به ساختار روانی دیگری کشش می یابد. ذهن ایرانی دستخوش سقوط ارزشی گشته، از ارزشهای خود دور شده، از لذت و میل طبیعی و دیرینه اش دور شده، از کامیابی و ژوییسانس ویژه خود دور گشته، به فانتسم ها و هیجان های عرب نزدیک گشته، به ارتجاعی ترین عملکردها و روایات و خرافات شیعه تن داده، ایدئولوژی دشمنان خود را به «مقدسات» تبدیل نموده است. این ذهن آنچنان مسخ شده که عواطف اش و احساسات اش دگرگون شده و دیگر زشتی های یک مذهب مرگبار را حس نمی کند. سوژه ایرانی در بستر این تهاجم عمومی، دستخوش آشفتگی میگردد، از «هیجان مانیاک» پرمی شود، تاریخ خود را بفراموشی می سپارد و ارزش های هستی شناسانه خود را از یاد می برد.

ماشین هنجار ساز
مقوله «دستگاههای ایدئولوژیک دولتی» که توسط فیلسوف فرانسوی لوئی آلتوسر تعریف شده مفهوم جالبی برای دستگاه دولتی و بازتولید روابط اجتماعی و اقتصادی است. دستگاه ایدئولوژیک در برگیرند ماشین سرکوب نظامی و پلیسی و نیز تمام نظام ایدئولوژیک و نهادهای وابسته به آن است. بنظر میرسد که نهادهای سرکوب قدرت سیاسی و نیز نهادهای شبکه رسانه ای و دینی و ایدئولوژیکی و فرهنگی این دستگاهها ی ایدئولوژیک کارکرد مناسبی در رابطه با بررسی ما در باره نقش دین در تولید و باز تولید ساختار ذهنی دارد. بعلاوه دیدگاه میشل فوکو، فیلسوف و جامعه شناس فرانسوی در اثرش «مراقبت و تنبیه» در باره هنجارسازی ها و ایدئولوژی قدرت همچون «تکنولوژی ظریف قدرت»، زاویه بسیار جالبی در تحلیل ارائه می کند.
نهادهای سرکوب دولتی: قوای نظامی ارتش و پلیس و پاسداران، سازمانهای مخفی جاسوسی، سیستم کنترل الکترونیکی انترنت، نیروهای بسیج و گشت ارشاد و گروهای فشار و خواهران زینب، انجمن های اسلامی در اداره و کارخانه، اعدام های میدانی و اعدام در زندانها، شبکه قتل های زنجیره ای، شبکه های اسید پاشی و درگیری های خیابانی. این نهاد ها با کنترل و سرکوب و ایجاد رعب و وحشت بشکل عریان و خشونت بار تداوم ساختار سیاسی و دینی و مالی را تضمین می کنند.
نهاد های نظام مراسم دینی: مساجد و منبرها، حرم ها و گنبدهای امامزاده ها، سلسله مراتب روحانیت از ایت الله تا آخوند و شیخ و ملای روضه خوان، حوزه ها و تربیت طلاب، مراجع تقلید و رسالات، فتواهای فقهی و سیاسی، نمازهای جمعه و امام جمعه ها، مراسم قران خوانی و مسابقه های قرانی، مراسم مذهبی سراسری ماه رمضان، مراسم ماه محرم و سینه زنی و زنجیرزنی و قمه زنی با علم و کتل، مراسم تولد و مرگ امامان، مراسم نیمه شعبان، مراسم غذای نذری در تکیه ها و منزل شخصیت های محلی، مراسم روضه خوانی و سفره اندازی و شله زرد نذری در خانواده ها، مراسم خاکسپاری و نماز میت و تابوت کشی عمومی، مدارس و سازمانهای آموزشی، رسانه های نوشتاری و دیداری دولتی. این نهاد ها با پخش ایدئولوژی مخرب شیعه گری و اسلامی و ضابطه های فرهنگ استعماری عربی و خرافات بیشمار بنی هاشمی، پایه های خردگرائی را ویران نموده و ذهنیت و عاطفه و احساس و ضمیر ناخودآگاه ایرانی را بطور ظریف مورد تهاجم قرار می دهد.
دگردیسی منفی هویتی ایرانیان تنها نتیجه ناتوانی های فکری و آسیب های رفتاری و روحی در درون شخصیت و بدور از محیط نیست، بلکه ما با یک ماشین هنجار ساز انبوه، به بیان دیگر، با یک تاریخ مادی قدرت سیاسی دولتی و موسسات تبلیغاتی و ایدئولوژیکی دین و شیعه گری هیجانی و حاد مواجه هستیم که شخصیت سوژه را شکل می دهد، جابجا می کند، ناخودآگاه اش را مورد تعرض قرار می دهد و رفتارش را غالب ریزی می کند. در طی صدها سال دستگاه سیاسی و مسئولان دولتی و اداری از یکسو و از سوی دیگر سلسله مراتب روحانیت و شبکه آخوندی بمثابه نظام مسلط در بالا و پائین جامعه، هر کردار و رفتار را پیوسته و با فشار مادی و سمبولیک نشانه گرفتند تا هنجارهای دینی در رفتارهای انسان حک شود. در فضای استبداد و با کمک دولتی ها و قدرتمندان و ماموران و نظام های خانوادگی پدرسالار، آهسته آهسته اسلام و شیعه گری در ذهن و ناخودآگاه جامعه نفوذ کرد و منش خرد مندی را فلج نمود و روان های اسلام زده و مسخ شده را رشد داد. بعلاوه این ماشین هنجار ساز انحصاری، هرگونه رقیب مذهبی را از صحنه خارج کرد تا پیروزی شیعه دوازده امامی قطعی باشد. از زمان صفوی تا قاجاریه و تا پهلوی و حکومت خمینی، با بهانه مبارزه با «انحرافات» و «فرقه سازان» و «عوامل استعمار» تمام جریانهائی مانند صوفیه، شیخیه، اسماعیله، بابیه، مسیحی و غیره، روحانیون و علمان شیعه در همکاری فشرده با حکومتیان به طرد و سرکوب پرداخته تا انحصار بازار مذهب از دست نرود. پیوسته نظام قضایی بر اساس شریعت، مستقیم و غیر مستقیم زیر کنترل ایدئولوژی اسلامی و آخوندها یا مسئولان شریعت مدار قرار گرفت. در دوره قاجار شیخ الاسلام به ریاست محاکم شرع گماشته می شد و در شهرهای بزرگ یک قاضی شرع زیر نظر شیخ الاسلام انجام وظیفه می کرد. در زمان جمهوری اسلامی جهت کنترل انحصاری جامعه و حفظ قدرت مطلقه شیعه، از ولایت فقیه تا نظام قضائی و آموزشی یکپارچه زیر نظر روحانیت شیعه قرار داده شد و پیوسته هر مخالفت مذهبی و سیاسی و فرهنگی سرکوب شده است.
در بحث ما دستگاه هنجار ساز انبوه عبارت از ماشین بوروکراتیک دولتی و ماشین دین سازی است که وظیفه اصلی اش تولید و بازتولید مناسبات ایدئولوژیک و باورهای دینی شیعه در خودآگاه و ناخودآگاه افراد جامعه و به زیر سلطه کشاندن رفتار و کردار و فکر در میدان سیاسی اجتماعی است. به بیان دیگر ذهنیت شیعه گری محصول یک روند تاریخی پیچیده از تولید و بازتولید ایدئولوژی دینی با اتکا به سرکوب مستقیم و سرکوب سمبولیک می باشد. قدرت سیاسی و قدرت دینی در یک همسوئی و هم اندامی برای سلطه دین در اذهان، مواظبت و کنترل کرده اند، تنبیه و سرکوب کرده اند، تبلیغ و سازماندهی کرده اند، هنجار مند و قانون مند کرده اند، و تکرار و تکرار کرده اند تا ذهنیت شکل بگیرد، ذهنیتی که در خدمت قدرت مذهبی و سیاسی است. اسلام و شیعه بنابر ماهیت خود سیاسی و سلطه طلب بوده، با قدرت سیاسی امتزاج داشته و تمایل به قدرت داشته است. از زمان صفویه تمامی قدرتهای سیاسی استیلاگر مرکزی همخوانایی با شیعه داشته اند و اختلاف سیاستمدار و روحانیت در برخی دوره ها بر سر منافع گروهی بوده است. در ایران حوزه و دربار در همکاری بوده و در زمان شاه بخشی از حوزه خواهان تصرف قدرت سیاسی مرکزی بود. از زمان صفوی ما با روند بارز قدرت گیری اجتماعی و اقتصادی و ایدئولوژیک روحانیت شیعه مواجه بوده ایم. انقلاب 1357 لحظه تصرف قدرت سیاسی مرکزی توسط حوزه و طبقه روحانیون واپسگرای شیعه است. علیرغم تفاوتهای گروهی و سلیقه ای و مالی و سیاسی میان حوزه و دربار، هر دو خواهان حاکمیت شیعه گری در جامعه و اسارت عقل و خودآگاه و ناخودآگاه مردم توسط خرافات دوازده امامی بوده اند. تمام قدرتهای حکومتی دست روحانیون را آزاد گذاشتند و هر جریان مخالف را سرکوب کردند و آنچنان فضائی در جامعه برپاکردند که انتقاد فکری به نابودی گرائید، رسالات منحط آیت الله ها جای فلسفه و اندیشمندی را گرفت و خرافات در ذهن و اجتماع انبوه شد و ترور فکری همه جا جاری شد و کسی توان نداشت و یا جرات نکرد که به اسلام خاندان بنی هاشم انتقاد کند. جامعه فلج شد و بیماری سراسری فکر نکردن و سرسپردگی روانی نسبت به خاندان علی فراگیر شد.
سرکوب با جنگ نرم ترکیب شده تا اعماق ذهنی و باورها در احترام به شیعه خطا نکنند. هدف در جنگ نرم ایدئولوژکی، حذف فيزيكي ديگري نيست، بلكه تأثيرگذاري درونی فرد است، به گونه اي كه نه تنها همدلي فرد را برانگيزد، بلكه او را با هدف سلطه گر همراه سازد. بنابراين در جنگ نرم دینی، سلطه بر انديشه ها و زبان ها و رفتارها و دل ها، هدف كارگزاران و رزم آوران چنين جنگي است تا افزون بر همدلي و همبستگی، همراهي ايشان را با خود به دست آورد و دیگران «خود» خویش را فراموش کنند. اين گونه است كه در دیروز رساله و منبر و امروز علاوه برآن، رسانه های مدرن و تکنولوژی انترنتی بمثابه بهترين، كامل ترين، ساده ترين، تاثيرگذارترين و كم هزينه ترين، ابزار در جنگ نرم به شمار مي آيد. این تغییر تکنیک برای انتقال پیام از فرستنده به گیرنده با همان مضامین کهن درمی آمیزد و برد تبلیغات را نیرومندتر می سازد. این جدال تبلیغاتی شیعه گری، مغزها و رفتار ها و واژه ها و نیز طرز فکر و نوع احساس و عاطفه را بطور کامل نشانه گرفته است و با گفتار ها و سمبول ها و ارزش های مذهبی مانند: طاغوتی، باطل، خير، شر، ایمان، الحاد، تکفیر، نهی از منکر، قصاص، مجزات الهی، گناه، راه حق، اطاعت از فقیه، جهاد، کفار، معاد، حرام، حلال، تقیه، شهادت، الله اکبر، خاتم الانبیا محمد مصطفی، مولا علی، حسین مظلوم، ظهور مهدی، دین آسمانی و دیگر واژه های جهت دهنده، زبان و گویش و طرز رفتار فرهنگی را تغییر داده و با چیره شدن بر ذهن و ناخودآگاه انسان، مديريت جسم و جان آدمي را دراختيار می گيرد. هر یک از این واژه ها با بار مذهبی خود، با وزنه قدسی خود، با رنگ گناه آلوده خود، بر ذهنیت می کوبد و احساس را جهت می دهد و فرهنگ عقلانی را پس میزند و فرهنگ کهن و غیر اسلامی را به فراموشی می سپارد. این واژه های ویرانگر در جستجوی ویرانی «سوژه آزاد» و تقویت از خودبیگانگی ایرانیان است. (ادامه دارد)

جلال ایجادی
استاد جامعه شناسی
پاریس 10/02/2015

-------------------------------------------

پیوند برای بخش های پیشین «مذهب شیعه، ریشه ازخود بیگانگی ایرانیان»: روی گوگول اسم نویسنده و عنوان مقاله نوشته شود.
کتاب «جامعه‌شناسی آسیب‌ها و دگرگونی‌های جامعه ایران» نوشته جلال ایجادی:
http://www.handsmedia.com/books/?book=sociology-of-fractures-and-changes-in-iranian-society


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:

آقای ایجادی لطفاً این مطلب را بخوانید و ببنید کار علمی یعنی چه
همایون
2015-02-16 15:36:24
مسأله آمیزش فرهنگ ها و ادیان, موضوع دلکشى است که اگر از روى بى غرضى و به روش عینى صورت گیرد, بسیار آموزنده خواهد بود. یکى از نخستین نکاتى که به نظر هر پژوهشگرى مى آید نسبت اسلام با هریک از ادیان بزرگ جهان است. یهودیت و مسیحیت نسبتش با اسلام بسیار روشن است, اما در قرآن از مجوس و صابئه نیز نام برده شده است و در دوران خلفا, مجوس و صابئه را اهل کتاب و ذمى شمرده اند. معمولاً نظر دانشمندان ملل و نحل اسلامى بر این است که کلیه ادیان کتابى را گذشته از یهودیان و مسیحیان, زیر عنوان مجوس یا صابئه بیاورند و این را حکومت هاى اسلامى ـ خصوصاً در عصر عباسى ـ نیز پذیرفته اند.

یکى از ادیان بزرگ جهان, آیین بودایى است. یک بوداى تاریخى داریم و یک بوداى تصورى و تمثیلى. این دو در عین آن که یکى هستند, ولى تفاوت دارند. مؤلف کتاب سعى کرده در حد منابع فارسى, عربى و انگلیسى مورد مراجعه اش بوداى تاریخى را معرفى نماید و سپس شخصیت اسطوره اى بودا را خصوصاً به روایت مؤلفان مسلمان تعقیب کند و تأثیرات آیین بودا را در فرهنگ مسلمانان (خصوصاً تصوف و اخلاق) نشان بدهد و به گمان بنده یک کتاب خواندنى ارائه کرده و نکات روشنگرى درباره بعضى لغات و اصطلاحات و مراسم و آداب عرضه داشته است.

از جمله این نکات تطبیق ها و تطابق ها است; چنان که گاهى بودا را آدمِ ابوالبشر خوانده اند و جزیره سرندیب را که معبد دندان بودا مى باشد مهبط آدم و قدمگاه بودا را قدمگاه آدم شمرده اند. (ص ۴ و ۱۰۲)

مرگ ارادى که به صورت عبارت (موتوا قبل ان تموتوا) میان مسلمانان رایج است, یک اندیشه بودایى است. (ص۴) بدین گونه بودا را با ادریس نبى منطبق کرده اند (و البته ادریس را با هرمس برابر دانسته اند). بودا را گاه با الیاس و خضر نیز تطبیق نموده اند (ص۵) و گاه باطن بودا را با حقیقت محمدیه و انسان کامل مربوط کرده اند.

در کتاب صابئى مسلک غایهالحکیم مجریطى مناجاتى هست بدین مضمون: (ما تو را با همه اسمائت مى خوانیم: در عربى عطارد, در فارسى تیر, در رومى هوردس, در یونانى هرمس, در هندى بودا.) (ص ۵)

زندگى نامه بوداى تاریخى و افسانه اى نه تنها در ادبیات فارسى به معنى اخص بلکه در ادبیات دینى راه یافت و به صورت داستان بلوهر و یوذاسف سر از کتاب کمال الدین صدوق و عین الحیات مجلسى دوم درآورد.

خود کلمه (یوذاسف) محرّفِ (بوداسف) است (ص۶). بوداسف, معرّب Buddhisattava (=بوداى آینده, بوداى بالقوه) است. (ص۷۳) این کلمه را به قیاس یوسف و یوشع و یونس و یوحنا … یوذاسف کرده اند.

داستان زندگى بودا ـ که منبع داستان ابراهیم ادهم (ص۳۵) است ـ نشان مى دهد که چگونه یک شاهزاده نازپرورده به راه ترک دنیا و ریاضت هدایت مى شود و نجات و بیدارى مى یابد. این داستان سیر مشابهى نیز میان مسیحیان داشته است و البته در ایران پیش از اسلام و بعد از اسلام جریان خاص خودش را داشته و حتى در آیین ایرانى مانى هم انعکاس یافته است. زیرا آیین مانى, ترکیبى است از زرتشتى گرى, بودایى گرى و مسیحى گرى. (ص۳)

اما تأثیر بودایى گرى در تصوف اسلامى بسیار روشن است; چنان که فناء فى الله را با نیرواناى بودایى ربط داده اند حتى تسبیح از بودائیان به مسلمان رسیده است, همچنین کشکول (ص۱۵۷). البته بعضى مستشرقان تصوف را برگرفته از رهبانیت مسیحى انگاشته اند. (ص۱۰) اما بعضى دیگر از مستشرقان و نیز محققان ایرانى (مثل سعید نفیسى) تصوف ایرانى را ناشى از افکار هندى قلمداد کرده اند و سرتراشیِ قلندرانه, سیر و سفر و جهانگردى, نظریه خلق مُدام را نشانه هاى آن شمرده اند. (ص۱۰) ابوریحان بیرونى کلمه صوفى را محرف سوفیاى یونانى (به معنى حکمت) گرفته; چنان که جابر بن حیان را نیز صوفى نامیده اند. (ص۱۰) البته عده اى نیز تصوف را تداوم آیین مهر شمرده اند و شواهدى از قبیل دیگ جوش, غسل تشرف, دوده دارى اهل حق را ریگ ماندِ میترائیسم در تصوف دانسته اند. (ص۱)

بعضى نیز تصوف را باقیمانده گنوسیسم پنداشته اند و معروف کرخى را که پدرش از مندائیان بوده یک گنوسى زاده به حساب آورده اند. (ص۱۲) البته این که انسان عالم صغیر است و عالم اکبر در عالم اصغر فرو پیچیده شده و (هرکس خود را شناخت خدا را شناخت) یک مفهوم گنوسى است. بین صوفیه تأثیرى از زرتشتى گرى و تقدیس نارونور یا چراغ نیز هست. (ص۱۲) با این حال به گمان مؤلف کتاب تأثیر بودایى گرى در تصوف از همه بارزتر است و شاید بتوان نتیجه گرفت که بقایاى ادیان اقلیت و در حقیقت رسوبات آیین هاى مانوى و مسیحى و برهمایى و بودایى و گنوسی… زمینه فرهنگى و ذهن تصوف اسلامى را فراهم آوردند. (ص۱۲)

تأثیر غیرمستقیم آیین بودا چنان بود که مجلسى بت شکن, داستان زندگى بودا را به عنوان نصیحت نامه در عین الحیات نقل کرده است. (ص۱۲) یقیناً مجلسى دوم, بودا را مبلغ نبوت و توحید نمى پنداشته است; چنان که بوداى تاریخى در واقع نیز چنین نبوده است, اما بوذاسف یا یوذاسف مجلسى از قول بلوهر چنین مورد خطاب قرار مى گیرد: (هرگز زمین خالى نمى باشد از پیغمبران و اوصیاى ایشان.) (ص۲۹۲) کلمه بلوهر نیز محرف کلمه بلوَر یا بلهرى لقب عمومى فرمانروایان بخشى از هند است. (ص۷۵)

نه تنها مهدویت از مشترکات ادیان است, بلکه در آتش افکنده شدن و سالم بیرون آمدن هم در آیین زرتشت و هم در داستان ابراهیم, دلیل صدق نبوت تلقى گردید. (ص۱۴و۴۰) این را هم بنده بیفزایم که ابراهیم را گاهى بر زرتشت و گاه بر زروان تطبیق نموده اند.

بلخ و بخارا از مراکز بودایى بوده و بخارا به معنى مرکز علم است. چنان که مولوى گوید: (اى بخارا دانش افزا بوده اى) و نیز گفته: (این بخارا منبع دانش بود). (ص۱۵) این کلمه همان (بهار) یا (وهار) به معنى بتکده و معبد و مدرسه بودایى است. مؤلف معتقد است شهرها و دهاتى که در ایران به نحوى با کلمه (بهار) مربوط است ریشه در همین مفهوم دارد. (ص۱۵) اصولاً کلمه بت به معنى مجسمه اى که معبود واقع مى شود, محرف کلمه بودا و در اصل به معنى مجسمه بودا مى باشد. (ص۳۲) اصطلاح (بتِ آراسته) که در ادبیات فارسى آمده, یعنى بتى که معتقدان و مریدان, نفایس خود را بدان نیاز و نثار کرده یا بر آن آویخته اند. (بت چین) که در ادبیات تکرار مى شود, یعنى بوداى ترکستان. (۱۶متن و حاشیه) ذبیح بهروز معتقد بود سرآغاز انجیل یوحنا (در ابتدا کلمه بود…) ترجمه یک سرود هندى است در تقدیس زبان به عنوان وسیله تفاهم بشرى. (ص۲۳)

در هندوئیسم نوعى عقیده تثلیث هست: برهما (=موجد) ویشنو (=مدیر) شیوا (=نابودکننده). آیا این به نحوى قابل تطبیق با تثلیث مسیحى یا تثلیث فلسفى نیست؟

به همین قیاس بودا نیز سه گونه است: یکى آن که به مقام نیروانا یا فناى محض رسیده (منوشى بودا) دیگر بوداى بالقوه یا همان بوداسف که به میل خود به نیروانا نپیوسته تا انسان ها را هدایت کند (سیر من الحق الى الخلق, ص۳۶) و بودامیترا یا موعود. (ص۳۱)

یادآور مى شوم که نیرواناى بودایى, عیناً فناء فى الله صوفیانه نیست; زیرا در مفهوم اخیر بقاء بالله نیز منظور مى شود; چنان که مولوى گوید:

پس عدم گردم عدم, چون ارغنون

گویدم: انا الیه راجعون (۳۵)

مراحل سبعه سلوک و مراقبه از موارد مشابه تصوف و بودیسم است. (ص۳۶) اما خلق مدام را که از مشترکات بودیسم و تصوف گرفته اند, به نظر نگارنده باز تفاوت دارد; چون خلق مدام در عرفان اسلامى به قول جامى چنین است: (در هر آنى حقیقت عالم را یک اسمْ فنا و یک اسمْ بقا مى بخشد.) حال آن که در نظر بودا هر شیئ عبارت است از یک سلسله موجودیت هاى لحظه اى یا لحظات وجودى. (ص۳۶) بودا به روح مجرد نیز قائل نبوده و وحدت و شخصیت انسان را عبارت از همین تداوم ادراکات و تصورات مى دانسته است.

به گمان راقم سطور تناسخ بودایى نیز به شکلى در تصوف و فلسفه, خصوصاً در آیین نقطوى ظهور پیدا کرده است. (ر.ک: سلسله مقالات این جانب درباره نقطویه که در مجله معارف مرکز نشر دانشگاهى چاپ شده است) مؤلف این کتاب نیز اجمالاً به این نکته اشاره قرار دارد. (ص۴۱, ۱۵۰ و ۱۵۱)

گذشته از قصه ابراهیم ادهم که گرته بردارى داستان بودا است, بایزید را هم که اولین بار از (فنا) سخن گفته متأثر از مقولات بودایى و هندى دانسته اند; چه او شاگرد ابوعلى سندى بوده (ص۳۷) و علاوه بر این شرق ایران در زمان ساسانیان غالباً بودایى بوده است.

عرفاى اسلامى به مشابهت فلسفه هندى و عرفان توجه داشته اند و خصوصاً از زمان اکبرشاه بابرى به بعد ترجمه و تطبیق متون هندى و بودایى با عرفان اسلامى دنبال شد. (ص۳)

چهارگونه موت اختیارى: موت ابیض (=گرسنگى), موت اسود (=آزارکَشى), موت احمر (=نفس کُشى) و موت اخضر (=زنده پوشى) از بودایى گرى به تصوف راه یافته (ص۳۹) و این از مقوله مشترکات و نفوذ آیین ها در یکدیگر است. چنان که مقولات آیین هاى ایرانى در بابل بر یهود تأثیر گذاشت. (ص۳۹) داستان ولادت بودا شباهت هایى با ولادت عیسا و مهدى[عج] دارد, چه هرسه بلافاصله بعد از ولادت سخن گفته اند. (ص۴۰) حتى در نقاشى ها بر گرد سر مقدسان همه ادیان شعاع زردرنگى رسم مى کنند که نشانه فرایزدى است. (ص۴۰)

از منابع مهم اسلامى داستان بودا کتاب الفهرست ابن ندیم است که در آن مى خوانیم: (بُد را گروهى تمثال خدا دانند و گروهى فرشته و گروهى پیامبر و گروهى دیو و گروهى او را تمثال بوداسف حکیم گفته اند که از طرف خدا آمد.) (ص۵۹).
مسعودى در مروج الذهب سیر بودا را از هند تا فارس ذکر کرده, گوید: در زمان پادشاهى تهمورث و یا جم مى زیست. (ص۵۹) مسعودى بوداسف را پدیدآورنده آیین صابئى مى داند. (ص۶۰) مقدسى نیز همین حرف را تکرار کرده است. به هر حال در زمان مأمون صابئین را از اهل کتاب شناختند. بیرونى بوداسف را با صابئین و فلسفه هرمسى ربط مى دهد (ص۶۲) اما بعضى گفته اند این بوداسف, بوداى معروف نیست بلکه ادریس نبى (یا همان هرمس حکیم) است که در تورات نامش اخموخ آمده. جالب این که صاحب حکمهالاشراق که به هرمس استناد مى نماید, عقیده ادوارو اکوار (معادلِ تناسخ بودایى) را به هرمسیان نسبت مى دهد و شارح حکمت الاشراق یعنى قطب شیرازى بوداسف را از صاحبان نظریه ادوار و اکوار نام برده; چنان که در منظومه سبزوارى نیز این نظریه با نام یوذاسف (=بوداسف=بودا) توأم شده است و البته سبزوارى این نظریه را رد کرده, چون خدا از خلقت جدید عاجز نیست:

قیل النفوس الفلک الدوار
نقوشها واجبهالتکرار
فما انقضى العام الربوبى الیوم کرّ
امثال الاجسام وانفس اخر
لا مامضت الا لدى یوذاسف
والقول بالمحو والاثبات اصطفى

منظور از سال ربوبى سیصد و شصت هزار سال است که بوداسف معتقد بوده همه نقوش و نفوس تکرار مى شوند. (ص۶۴) در اساطیر دیگر این دوره ها به شمارش دوازده تا دوازده تا برمى گردند و نحوست سیزده از این جهت است که در نقطه اتمام و تخریب به این عدد مى رسیم. (ص۶۵)

اصحاب ملل و نحل اسلامى, بر تعدد و تکرار بوداها اطلاع داشته اند که رتبه پایین تر از آن بودى ساتوا (=بوداسف) است (ص۶۷, به نقل از شهرستانى) و صاحب دبستان مذاهب مى دانسته است که بودا قائل به وجود معبودِ هست و بود, نیست. (ص۶۸)

در شعر دقیقى دین زرتشتى در برابر دین بودا قرار گرفته, چنان که گوید:

بگیرید یکسر ره زردهُشت

به سوى بت چین برآرید پشت (۷۴)

اما در داستان بلوهر و یوداسف (که صدوق آورده و ششصد سال بعد از او مجلسى ترجمه کرده) بلوهر لقب شاهان هند است (ص۷۸, به نقل از حدود العالم) و در همین داستان یابد محرف آنندا (شاگرد بودا) مى باشد. (۸۰)

پیداست که مى بایست از لحاظ افکار در این داستان, تصرفاتى صورت گرفته باشد; از جمله خطبه توحیدى بلوهر مطابق عقاید اسلامى, لقب حکیم که به یوداسف داده شده, مقام او را شبیه لقمان مى نمایاند. (ص۸۲)

اما داستان ابراهیم ادهم ظاهراً براساس زندگى شاهزاده ایرانى ـ چینى به نام آنشى کائو است که سلطنت را رها کرد و درویشى گزید. یا این که هرسه داستان (بوداى تاریخى, آنشى کائو و ابراهیم ادهم تاریخى) مخلوط شده است. (ص۸۳, س۱۳) شاعران ترکستان (ادهم نامه) سروده اند. (ص۸۸)

اصل داستان بودا نخستین بار در قرن دوم قبل از میلاد زمان سلوکیان به کتابت درآمد. گویند یک پادشاه یونانى نژاد سلوکى مقیم بلخ, کیش بودایى گرفت (منبع داستان ابراهیم ادهم ؟). به هر حال ظاهراً منابع یونانى بودایى به همین دوران یونانى مآبى بلخ یا باکتریا برمى گردد. (ر.ک: انتقال علوم یونانى, ص۲۰۵, ترجمه احمد آرام).

داستان بودا در زمان ساسانیان به پهلوى ترجمه شد; چنان که بعضى پندهاى داستان بلوهر و یوداسف همان اندرزهاى پهلوى است. همین داستان مجدداً از پهلوى به سریانى ترجمه گردید و یوذاسف به شکل یوذافا (ژوزافت) درآمد و بلوهر به صورت بارلاآم, و شاهزاده بودایى شاهزاده مسیحى شد. (ص۹۵) در صفحه ۹۶ کتاب جدول انواع ترجمه هاى این داستان ترسیم شده است. به این ترجمه بازخواهیم گشت.

نخستین ترجمه عربى شرح حال بودا توسط ابان بن عبدالحمید لاحقى (متوفى ۲۰۰هـ.ق) صورت گرفته که یک مزدوج (=مثنوى) تحت عنوان بلوهر و بردانیه [تحریف بودائیه] داشته. (ص۱۶۹ـ۱۷۰) خاندان ابان از ایرانیان بافرهنگ بودند و ابان شخصاً همچون ابن مقفع به الحاد متهم بود. از دیگر کارهاى او ترجمه منظوم کلیله و دمنه به عربى, ترجمه سیرت انوشیروان به نظم عربى, ترجمه سندبادنامه به نظم عربى و ترجمه زندگى نامه مزدک به نظم عربى است.

راوى دیگر داستان بوداسف, محمد بن زکریا غَلاّبى (متوفى ۲۹۸) است که نباید با محمد بن زکریا رازى طبیب و حکیم (متوفى ۳۱۳ق) اشتباه شود. (تقى زاده و احمد سهیلى خوانسارى و دکتر سید ابوطالب میرعابدینى این اشتباه را مرتکب شده اند, ص۱۷۳). غلابى اهل هبره بوده و به فرهنگ سِند و هند نزدیک بوده است (ص۱۷۶) و خود از قصص گویان و نقالان بوده و از یک مأخذ عربى استفاده کرده است.

روایت دیگر این داستان به نظم فارسى و منسوب به رودکى است. (ص۱۷۷)

روایت دیگر درباره بوداسف و بلوهر نوشته صاحب نهایهالارب فى اخبار الفرس والعرب است که بوداسف را فرزند فرخان از سرداران اسکندر مى داند که ترک دنیا کرد و از اولیاء شد. (ص۱۷۸)

روایت دیگر از آن مسعودى است که پیش تر نقل کردیم. او بوداسف را بنیانگذار صابئین مى انگارد. (ص۱۷۸)

عنصرى داستان خنگ بت و سرخ بت را ساخته و در آن, شاهزاده اى مصرى عاشق دختر پادشاه چین شده است. (ص۱۸۱)

بیرونى هم به (حدیث صنمى البامیان) اشاره کرده است. (ص۱۸۱)

خواجه رشیدالدین همدانى اصیل ترین شرح حال بودا را به عربى و فارسى در جامع التواریخ آورده. راوى این داستان یک بخشى کشمیرى است. (ص۱۸۳) بخشى به معنى روحانى بودایى محرف کلمه چینى پوشى (=حکیم و فرزانه) است; همان که در تبت لاما گویند. (ص۱۸۳)

این را باید توجه داشت که در عصر ایلخانان, مسیحیان و بودائیان اجازه تبلیغ یافتند; زیرا ملکه ها بعضى مسیحى و بعضى بودائى بودند, اما غازان پس از آن که مسلمان شد , معابد بودایى را تخریب کرد. (ص۱۸۵)

نظام شنب غازانى در همان عصر ترجمه متکلف و مفصلیِ از داستان بلوهر و بیوذسف نوشت (ص۱۹۲) که نسخه ملخصى از آن هم در دست است. (ص۱۹۳) جالب این که نظام شنب غازانى این کلمه بیوذاسف را بر وزن (پیرمرد) تلفظ کرده است. (ص۱۹۵ ر.ک: مصرع اول شعر).

سید على اکبر ختایى در کتاب ختاى نامه به این قصه اشاره کرده است. (ص۳۰۳)

مسیحى این داستان سپس به یونانى و لاتین نقل گردید. در این مرحله سریانیان ناقل فرهنگ هندى ـ ایرانى به اروپا بوده اند; بعداً همین ها آثار یونانى را به عربى نقل کردند. (ص۹۷) به هر حال نسبت دین بودا به دین برهمایى مثل نسبت مسیحیت به یهودیت است و همچنان که یهود مسیح را که موعودشان بود, نپذیرفتند و رد کردند. هندوان نیز بودا را تکفیر نمودند و شیطان بزرگ خواندند. (ص۱۱۱)

مؤلف در صفحه ۱۱۸ اظهار نظر کرده که دیر مطلقِ معبد ادیان غیرابراهیمى است, و لذا سدیرها را معبد (مانوى یا بودایى یا مسیحى) مى انگارد. (ص۱۱۹) و در صفحه ۱۲۰ آورده است که زیارتگاه قریه (استیر) سبزوار را که به اولاد کمیل منسوب مى دارند, مورد توجه نوربخشیان سدیریه مى باشد, که تداوم سنت بودایى را در تصوف نشان مى دهد.
غلام احمد قادیانى که مذهبى براساس دعوى مهدویت برساخته و خود را رجعت مسیح و موعود اسلام قلمداد کرده نیز این قصه را مورد توجه قرار داده و سرگذشت مسیح و بودا را [براى جلب نظر هندیان] به هم آمیخته است. (ص۲۱۵)

به بلخ بازگردیم. یاقوت از دو بت بزرگ سرخ و خاکسترى رنگ نزدیک آن شهر سخن گفته که ظاهراً داستان عنصرى شاعر (سرخ بت و خنگ بت) مربوط به همین ها است. (ص۱۲۳) برمکیان که از نژاد دینیاران بودایى بلخ بودند, بقایاى صومعه بودایى بلخ را ویران کردند و مسجد ساختند که لابد براى رفع تهمت محتمل بوده است. (ص۱۲۵ و۱۷۲)

ملک الشعراى بهار, اهل سنت را تداوم بودائیان و شیعه را تداوم زرتشتیان مى داند. (ص۱۲۸) شاید بتوان صوفیه را ادامه مانویان انگاشت; زیرا معبد مانویان خانگاه نامیده مى شد (ص۱۲۸, نقل از حدود العالم). مانى چون متأثر از بودا بود, فردوسى او را به چین منسوب داشته و یا این که چون تبلیغ دین مانى از سوى شاهزاده اى ایرانى در سمت چین شروع شده, چنین گفته است:

بیامد یکى مرد گویا ز چین

که چون او مصوّر نبد در زمین (ص۱۲۹)

مانوى گرى از چین تا میانه اروپا گسترش یافت که همان زمینه پیشین آیین مهر و زمینه پسین آیین اسلام بود. بهار مى گوید, مزدکیان و مانویان راهنماى عرب ها براى برانداختن حکومت زرتشتى ساسانى بودند. (ص۱۳۳, به نقل از دیوان بهار, ج۲, ص۶۸ ـ ۷۰) میان مغولان و نیز ترکانى که قرن ها از شمال شرقى بر ایران مى تاختند (که همان تورانیان باشند) بودایى بسیار بود و این نشان مى دهد که آیین ترک دنیا و ریاضت هم مى تواند, آیین جنگیان باشد. نکته مهم دیگر کلمه راهب است که هم بر تارکان دنیا از دین مسیح و هم بر بودائیان و مانویان اطلاق مى شد. جاحظ دو دسته اخیر را (رهبان الزنادقه) مى نامد. (ص۱۳۴)

نکته دیگر این که درست است که مسعودى بودا را بنیانگذار صابئین دانسته, اما مذهب او را با مذهب صابئه حرّانى فرق گذاشته است. (ص۱۳۸, به نقل از ترجمه فارسى مروج الذهب, ج۱, ص۲۱۸) بعضى از فقهاى اسلامى میان اهل کتاب (یهود و نصارا) و کسانى که در اهل کتاب بودنشان تردید هست (مجوس و صابئه) فرق گذاشته اند (ص۱۳۹) و بودائیان را در عداد کافران و مشرکان آورده اند. (ص۱۴۱, حتى عارفى همچون علاءالدوله سمنانى) بیرونى که ظاهراً میان مذهب بودا با صابئیان شمال عراق خلط کرده گوید:

ان الفرقه المعروفه بالشمینه على شده البغضاء منهم للبراهمه هم اقرب الى الهند من غیرهم وقد کانت خراسان وفارس والعراق والموصل الى حدود الشام فى القدیم على دینهم الى ان نجم زرتشت من آذربایجان ودعا ببلخ الى المجوسیه فانحلّت الشمینه الى مشارق بلخ (ص۱۴۳).

در جاى دیگر مى گوید که پیش از ظهور بوداسف هندیان شمنى بودند و بت مى پرستیدند که بقیهالسیف شان در هند و چین و ترکستان شرقى مانده اند (ص۱۴۴).

قاضى صاعد اندلسى گوید ایرانیان نخست طبق مذهب نوح یکتاپرست بودند تا آن که بوذاسف مشرقى آمد و آنان را به دین حنفا یا صابئین درآورد. تهمورث این مذهب را پذیرفت و ایرانیان را بر آن واداشت و ایرانیان یکهزار و هشتصد سال آن دین داشتند تا به مجوسیت گرویدند. (ص۱۴۶)

جالب این که در شاهنامه مطلقاً نام و نشانى از بودا و بودایى گرى چه به نفى و چه به اثبات نیست و حال آن که در آثار صوفیانه این تأثیر مشهود است. (ص۱۴۸)

اکنون به بیان رؤس مطالب مشترک میان تصوف خصوصاً قلندریه و اهل حق و خاکسارى با بودایى گرى مى پردازیم:
ـ اعتقاد به ظهور و تجلیّات مکرّر مردان الهى. (ص۱۵۱) هندى ها مى گویند: ویشنو هر از چندگاه به صورت انسانى متجلى مى شود (Avatar) و اهل حق به هفت تنان و چهل تنان… معتقدند. (ص۱۵۳ و ۱۵۶)

ـ کلمه لنگر در اصل یونانى است و به مراکز درویشان اطلاق شده. این نقل و انتقال ظاهراً از طریق فرهنگ بودایى است.

ـ تساهل و تسامح در شریعت, که بودا ریاضت هاى برهمنان را به ریشخند گرفته است.

ـ گدایى و دریوزگى [پُرسه]. (ص۱۵۶)

ـ سیر و سیاحت و جهانگردى [پَرسه] (ص۱۵۶)

ـ موى سر و صورت تراشیدن (ص ۱۵۸) و چارضرب (زدن موى سر و روى و لب و ابرو, ص۱۶۱). از صفویه به بعد مُهر کردن موى این چهار موضع رایج شد; یعنى پس از آن که مرشد یک بار در چهار موضَع موى مرید را مى زد, دیگر مرید حق تراشیدن آن موى را نداشت. (ص۱۶۳ و ۱۶۶) ضمناً چون قلندران از طریق ایران به مصر رفته بودند, مقریزى لباس قلندران را لباس اعاجم نامیده است. (به نقل از ص۴۴۱, تاریخ تصوف, دکتر قاسم غنى) سوگند خوردن جوانمردان به موى ریش و سبلت از تأثیرات همین آیین است. (ص۱۶۶)

در سلسله مقالات این جانب راجع به نقطویه ارتباط محتمل خاکسار و قلندر و اهل حق با نقطویه مطرح شده, و البته این گونه برآوردها و گمانه زنى هاى دور و دراز نیاز به مدارک و شواهد متعدد و متقن و بسنده دارد. این نکته محض توضیح ذکر شد.
داستان بودا در فرهنگ تشیع نیز پندآموز و عبرت انگیز تلقى شده; چنان که پس از این سیر طولانى خواننده به ترجمه مجلسى از داستان بلوهر و یوذاسف مى رسد که بسیار مشهور است و جزء کتاب عین الحیات مى باشد و در کتاب مورد بحث ما صفحات ۲۲۱ـ۲۹۳ را در برمى گیرد و مؤلف جز پاراگراف بندى و عنوان گذارى تصرف دیگرى در متن نکرده است.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد