logo





آرزوی آزادی

چهار شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۳ - ۱۱ فوريه ۲۰۱۵

رضا بی شتاب

reza-bishetab.jpg
امیر خسرو دهلوی:
آمد چو خزان به غارتِ باغ
بنشست به جای بلبلان زاغ

در آن هنگامۀ باروت وُ فریاد
که خون از دیده می افشاند ایران
در آن هنگامۀ آشوبِ سرما
زمین لرزان وُ گرمی بُرده از یاد
در آن هنگامۀ تاریکِ دنیا
که آتش شعله می افکند
بر اندامِ بیداد
کجا اندیشه بود از شکلِ فردا
چه کس آگاه بود از خوف وُ دوزخ
کجا پندارِ دار وُ داغ وُ زندان
کجا آزادگان آوارۀ دریا به دریا
کجا جلادِ آزادی وُ دشنام
کجا در باوری آزادی انکار
خراشِ خنجری در پُشت وُ اعدام
در آن هنگامۀ قتلِ حقیقت
که انسان را جهنم بود وُ برزخ
و قانون شد غباری محنت افزا
در آن هنگامۀ افسون وُ بلوا
کجا اندیشه بود از بند وُ دیوار
کجا جان بی بهار وُ آدمی خوار
جهان می سوخت از اوراد وُ اوهام
کجا زنجیرِ حُزن وُ ضجۀ خون
غیارِ1 زرد وُ شلاق وُ شبیخون
پدر مادر برادر خواهر وُ همسایه حیران
چه بود آن میل وُ آن آمال وُ این مرگ
چرا این خانه ویران مرگ آباد
چرا با کرکسان سفره گشودیم
و مفلس را به مسند برنشاندیم
گهی سنگ وُ سبو گه صید وُ صیاد
گهی سربازِ گمراهی به شترنج
رهی بیهوده در تشویشِ بازار
سپُرده خویش را، هم رنج وُ هم گنج
هُبَل2 را ساختیم از هول وُ نفرین
نفیرِ نفرت وُ غوغای هیهات
کشیده دشنه وُ کُشتیم همزاد
در آن هنگامۀ این مُرده وُ آن زنده بی یاد
که آتش شعله می افکند
بر هستی وُ بر داد
به میراثِ ستم خو کرده بودیم وُ خود آزار؟
بدی با بدتر از بد، چون برآمد، ای دریغا
سخن در سینه مسخ وُ مُرده گفتار
گلیمی تار وُ پودش شوم وُ شب نام
فریب وُ فتنه مان بودست فرجام
شنیدی ریشخندِ زندگی، در قهقرا پیچیده انگار:
که از طبلِ تهی این بوده پژواک
که باید جان سپُرد وُ خفت در خاک
امید وُ آرزو پژمرده وُ مات
نماند از گفتگو جز: شرممان باد

2015-02-11
ــــــــــــــــــ
غیار = وصله یا پارۀ زردی که بر کتفِ کافران می دوختند تا از مسلمانان تشخیص داده شوند. به یاد آوریم تقسیم جامعه به خودی و غیر خودی و دانشجویانِ ستاره دار و...
هُبَل = بُتی در زمانِ جاهلیت که از عقیقِ سرخ بود. بُتِ اعظم


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد