" سایه "
از بی رحمی آفتاب
با من گفته بودی؛
از خارهای بنفش هوا
که چونان غبار اهواز
نفسها را میدزدند.
کاش میشد
سایه ی این آلاچیق قدیمی را
بدهم باد ببرد آنجا
که روز
دلخوش به دیدن توست.
" پرنده "
اینجا، شب ها،
یک پرنده ی چوبی
به خود گویههای عاشقانه ام
گوش میسپارد.
می دانم روزی که بازگردی
دهان به نغمه خواهد گشود.
اینجا، لبریز از شعر،
یک پرنده ی چوبی...
" آبشار"
چقدر دوست دارم آبشاری را
که در خیال،
بر شانههایم فرو میبارد
و نمی داند
چگونه صدای نفس هایت
ابریشم خیس روحام را میبافد.
- - - - -
۱۱ بهمن ۱۳۹۳
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد