logo





از اين ديــــدگاه

دوشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۳ - ۱۹ ژانويه ۲۰۱۵

ابراهیم هرندی

Ebrahim-Harandi.jpg
۱. خفـخان

آیت الله… در یک جمله فتوا داده بود که کندن پیراهن برای سینه زدن در مجلس عزاداری امام حسین جایز نیست زیرا که این عمل با شئونات اسلامی و فرهنگ ملی و مذهبی ایرانیان جور در نمی آید و زنان و مردان دیگر را هم به معصیت وا می دارد.

در پی اعلام این فتوا، انجمن مداحان و شورای هیئت های سینه زنی و زنجیرزنی کشور در نامه های سرگشاده به آیت الله اعتراض کردند که در راه "آقا امام حسین"، برهنه و شیفته و آسیمه سر باید عزاداری کرد و اگر امام امت، خون گریه کردن برای امام حسین را جایز دانسته اند، شما چرا رو حرف امام حرف زده اید و حرف های امپریالیست ها و صهیونیست ها را تکرار کرده اید؟

جبهه بسیجیان ِذوب در ولایت از آیت الله خواست که توضیح دهند که چرا فتنه براندازی چند سال پیش، از دید ذره بینی ایشان دور ماند و حضرت آیت الله حکم تکفیر سران فتنه را که هنوز هم که هنوز است، در کمال وقاحت، زنده اند و در جامعه اسلامی ما راه دارند نفس بیهوده می کشند، صادر نکرده اند؟

اصلاح طلبان در سایت هایشان نوشتند که بجای پرداختن به این مسائل پیش پا افتاده، بهتر می بود که حضرت آیت الله، یزید زمان را مردم معرفی می کردند و جای دوست و دشمن را به آنان نشان می دادند.

سازمان های حقوق بشری پرخاش کردند که؛ آقا، سینه زنان با میل خودشان لخت می شوند. شما فکری بحال دختران و زنانی بکنی که این رژیم با تو سری روسری بر سرشان انداخته است و حقوق انسانی آنان را پایمال کرده و می کند.

فمینیست ها گفتند؛ آقا، چرا پای زنان را در این ماجرا به میان کشیده ای؟ چرا کندن پیراهن مردان، زنان را به معصیت وامی دارد؟ تا کی باید زنان در جامعه مرد سالار مسئول همه کژی ها و کاستی ها باشند و همه کاسه کوزه ها بر سر آنان شکسته شود؟ بجای این چرندیات، به فکر دخترانی باشید که از ترسِ اسید پاشی هفته هاست که از خانه بیرون نرفته اند.

سخنگوی سفیران جمهوری اسلامی در پیامی محرمانه خطاب به حضرت آیت الله یادآورشد که این گونه فتواها هزینه سیاسی زیادی برای جمهوری اسلامی دارد، چرا که امپریالیست ها و صهیونیست ها این مسائل را پیراهن عثمان می کنند و به نشخواری برای رسانه های استکباری مبدل می سازند. پس بهتر است که در این برهُه از زمان، علمای اعلام به حساسیت های این جوری توجه ویژه ای مبذول دارند تا قلب حضرت ولی عصر از همه ما راضی و خشنود باشد انشاالله.

ملی گرایان نوشتند، لطفاً فرهنگ ملی ایرانیان را رنگ مذهبی نزنید. یادتان باشد که همه ایرانیان شیعه نیستند و ما هم میهنان سنی و ارمنی و یهودی و بهایی نیز در این کشور داریم. ملیت فراگیرتر از دین افراد است و نباید این دو را به هم چسباند. ما همانگونه که ایرانی مسلمان داریم، ایرانی زردشتی و ارمنی و   سنی و یهودی و بهایی و پیرو ان ِ ادیان دیگر هم داریم.

کانون جوانان کرد اعلام کرد که کدام فرهنگ ملی...
سکولارها نوشتند که آخر چرا بحران های .....
روشنفکران دینی گفتند که بهتر می بود......
جامعه طلاب جوان فریاد ....
صدای امریکا در برنامه...
بی بی سی...

با تماشای این همه، آیت الله... بیچاره درماند که برما چه رفته است که مردم این گونه وقیح شده اند و تو روی علما می ایستند؟ مملکت که بیش از سی سال است که بحمدالله اسلامی شده است. ما هم که حرف بدی نزده ایم. آنچه گفته ایم هم که بر اساس احادیث و روایت معتبر بوده است. پس وحدت کلمه مسلمین کجا رفت؟ کاسه صبر انقلابی مردم چرا لبریز شد؟ خدایا علمای اسلام چه شیوه ای باید در پیش بگیرند؟

۲. گســل های فرهنگی

فرهنگ هر قوم شناسنامه آن است. شناسنامه ای که شیوه پیدایش و رویش و روش آن قوم را در خود دارد. اگر فرهنگ را برنامه ماندگاری در زیستبومی ویژه و سازگاری با ویژگی‏ های آن زیستبوم بدانیم، آنگاه می توان چگونگی پیدایش هر فرهنگ را در ارزش های بنیادین آن پی جست. این ارزش‏ ها برپایه شیوه بهره وری انسان از زیستبوم‏ اش شکل می‏گیرد. برای نمونه؛ فرهنگ مردم بیابان زی، ارجگذارِ آب و راه های نگهداری از آن است. در چنان فرهنگی بخش بزرگی از افسانه ‏ها و مثل ‏ها و متل‏ ها و شعرها و داستان ‏ها، درباره ارزشمندی آب و شگفتی آن است. این ارزشگذاری تا آنجا پیش می ‏رود که گونه ‏ای آب – آب حیات- را مایه زندگی جاودان می ‏داند و آرمان دیرین انسان یعنی ماندگاری جاودانه را در آب پی می‏ جوید. بهشت چنین فرهنگی، سرزمینی هماره آبسال و سرسبز است و دوزخ آن دریایی از آتش؛ یعنی همان پدیده ای که دشمن آب است و سفره آب ‏های رویدشتان را بخار می ‏کند.

در برابر این چشم انداز، فرهنگ اسکیموها آتش را سرچشمه هستی و شکوه و شادی می ‏داند. بهشت اسکیمو، دوزخی از آتش و روشنایی است؛ آتشی که می‏ تواند برف قطبی را آب کند. شهیدان کربلای اسکیموها، از بی آبی و تشنگی بشهادت نمی ‏رسند بل، که همه در سردچال ها یخ می زنند و به افسانه ها می پیوندد.

فرهنگ هر سرزمین ویژگی هایی دارد که تا پیش از فراریز شدن فرهنگ غربی به دیگر گستره‏های گیتی، ریشه در شیوه چگونگی بهره وری مردم از آن سرزمین داشت. یورش غربیان به دیگرکشورها از سده هیجده میلادی به این سو، ارزش های بومی را از چشم و دل مردم انداخته ‏است و راه ‏ها و روش‏ های سازگاری و ماندگاری هزاران هزار ساله آنان با راه ‏ها و روش ‏های غربی جایگزین کرده است. این رویداد بزرگ سیاسی- تاریخی، روند رویدادها را در جهان دگرگون کرده ‏است و تا خصوصی ترین زاویه‏ های ذهن همگان راه یافته است. این رویداد همچنین پیوند انسان و زیستبوم اش را گسسته‏ است. دیگر نه تنها ساختمان ‏ها بی توجه به آب و خاک و هوا ساخته می ‏شود، بلکه خوراک و نوشاک مردم نیز پیوندی با زیستبوم آن ها ندارد.

این چگونگی در کشورهای غیر غربی، گسل فرهنگی بزرگی میان نسل‏ های سالمند و جوان پدید آورده ‏است که می تواند زمینه سازِ ناگوارترین گرفتاری ‏های فرهنگی و اجتماعی ‏باشد. این گسل ها نیز چونان گسل‏های پوسته زمین که لرزه زا و ویرانگر است ، می تواند دراندک زمانی – بی که هدف ویژه ای‏ داشته‏ باشد - سازمان سیاسی و اجتماعی کشوری را دگرگون کند. گسل فرهنگی نزدیکترین بستگان انسان را با او بیگانه می کند؛ دختران را رو در روی مادران وا می‏دارد و پسران را بر پدران می‏ شوراند. هر چه جامعه جوانتر باشد، گرفتاری های ناشی از این چگونگی بیشتر است. ریشه بسیاری ازنابسامانی ها و ناهنجاری های فرهنگی و سیاسی کشورهایی که امروزه "جهان سوم" خوانده می ‏شوند، را می توان در این چگونگی جست. کشمکش‏ های ناشی از برخورد ارزش‏ ها و آرمان ‏های بومی و غربی، در بسیاری از این کشورها یا به انقلاب و یا به کودتا کشیده شده‏است. هر جا که انقلاب شده ‏است، ستیز برسر کهنه و نو بوده ‏است و هر جا که کودتایی در کار بوده‏ است، واژه " نو"، پسوند نام کشور شده است؛ ترکیه نوین و یا گینه نو.

جامعه ای که فرهنگ گسل دار دارد، ناهنجار، پر تنش و بیمار است و مردم آن بحران زده، گیج، پریشان و نگرانند. بحران ارزشی، بحران زبان، بحران رفتارها و کردارهای فردی و اجتماعی. گیجی ادیب و استادی که در نمی ‏یابد که چرا جوانان و بویژه دانشجویان افسانه ها و اندیشه ها و شخصیت‏ های خارجی را بهتر و بیشتر از همتایان بومی خود می ‏شناسند و می ‏پسندند. نگرانی فرزندی که نمی ‏تواند پدر و یا مادر پیرش را در خانه خود نگهداری ‏کند، چرا که آنان از نسلی دیگرند و فرهنگی دیگر دارند و راه ‏ها و رسم ‏هایی را دنبا ل می ‏کنند که از دید فرزندانشان خرافی و کهنه و بی اساس است و با چشم انداز آن ها و همسرانشان همخوانی ندارد. نگرانی پدر و مادر از فرزندی که قرار بوده ‏است عصای پیری پدر و مادر باشد و اکنون آن ها را در خانه سالمندان رها کرده‏ است. پریشانی آنکه عمری در راه نگهداری سنت های کهن کوشیده ‏است و اکنون می‏ پندارد که این همه را باید با خود به گور بَرَد زیرا که فرزندانش به آن ها بهايی نمی ‏دهند و از آرمان ‏ها و ارزش ‏های دیگری می‏ گویند. زندگی در چنین جامعه ای، زیستن بر لبه پرتگاه است

بله. گسل‏های فرهنگی نیز دست کمی از گسل‏ های زمین ندارند. یکی زمین را می لرزاند و دیگری زمان را دگرگون می کند. زمین لرزه و انقلاب.

۳. غربت و زبان ِ تن

زندگی در غربت، آن هایی را که در بزرگسالی به آن تن می دهند، مچاله می کند. خواه غربت نشینی اختیاری باشد و خواه به ناگزیر. این چگونگی اندک، اندک روی می دهد و تا غریب بیاید بفهمد که براو چه رفته است، کار از کار می ‏گذرد. البته فهمیدن این رویداد، کار هرکسی نیست و بسیارند کسانی که هرگز از آن با خبر نمی شوند. آنان که هماره با آخور نشخوار خود دلخوش اند، هرجا که زمینه چرایشان فراهم باشد را سرای خود می دانند. بسیاری نیز از بازتاب ‏های ناخوشایندِ این رویداد آگاه می شوند، اما آن ها را نمی پذیرند و با آب و رنگ سیاسی و فلسفی، به بهنمایی آن می ‏پردازند؛ برای نمونه، این که، رفتن و جابجا شدن، همیشه به گواهی تاریخ سرچشمه آغازی تازه بوده است و بسیاری از بزرگان جهان، پس از ترک یار و دیار خویش به بزرگی رسیده اند. این که انسان باید جهان وطن باشد و همه جای عالم را سرای خود بداند. این که وطن و میهن و این گونه گفتمان ‏ها، برآیندی از بیماری خاک و خون است و باید از آن ها پرهیخت. و، نیز این که زندگی در کشورهای " پیشترفته"، بسی بهتر از زیستن در سرزمین‏ های وامانده و جامانده و بحران زده است.

شاید این همه درست باشد، اما به گمان من، این نکته نیز درست است که غربت، آن هایی را که در بزرگسالی به آن تن می دهند، مچاله می کند. شیوه ماندگاری انسان در جهان در کشاکش‏ های زیستی وی با زیستگاهش شکل می گیرد. این چگونگی که از راه فرهنگ رخ می‏ دهد، بازتاب ‏های بسیاری برروی تن و جان انسان دارد که برخی تا پایان زندگی با او می مانند. نمونه این چگونگی، زبان ِ تن انسان۱ است که از راه دست و پا و لب و چشم و ابرو، پیام نمایی می ‏کند. این زبان را تنها پرودگان فرهنگ آن زبان در می‏ یابند. زبان ِ تن و ناگفته گویی با کمک اندام ‏های تن، زمینه ژرف زیستگاهی دارد و در سرزمین های بیگانه، نیازمند به بازپردازی و برگرداندن است. نیاز به بازپردازی و دیگر شدن در غربت، در زمینه های دیگر نیز روی می ‏دهد.

یکی از این زمینه‏ ها آگاهی فرهنگی‏ ست. غربت نشین مدام در کار مقایسه رویه‏ ها و سویه‏های فرهنگ خود ارزش‏ های آن با فرهنگ میزبان است. این چگونگی بسود فرهنگ میزبان پایان می ‏یابد.
............
۱.Body Language

۴. دلار 

فُرات ای فُرات ای فُرات ای فُرات
(جودی خراسانی)
.....

دلار ای دلار ای دلار ای دلار
کجا می شتابی چنين بی قرار

همه چشم ها خيره بر روی توست
ز مـلا و دلال و بـازارِ کـار

همه عاشقان جمال تو اند
موافق، مخالف، ولايتمدار

يکی سوی تو آيد از آن طرف
يکی می کند با تو زينجا فرار

بزرگان دين را بزرگی ز توست
که اکنون تويی ذات پرودگار

"خدا را برآن بنده بخشايش است"
که دارد ز تو صد هزاران هزار

شتابان کجا اين چنين بی خيال
فراتر ز هر چه منار و چنار

همه ارج و قرب تو اسلامی است
وگرنه نبودت خريدار و يار

گر ايران ِ اسلامی اکنون نبود
کجا می شدی مايه افتخار؟

همان هش تومن بودی يا نُه تومن
کجا می رسيدی به صد يا هزار

کجا ارز دلخواه ما می شدی
کجا می شدی ارز ِ آينده دار

چو در ليفه تنبان رهبر شدی
فرون شد تو را ارزش و اقتدار

کنون اصل خود را تو گم کرده ای
هوار ای هوار ای هوار ای هوار

خيال از تو جامانده از سرکشی
ريال از تو افتاده از اعتبار

الم شنگه برپا چرا می کنی
سکولار ِ سگ مصب ِنابکار

تو کز محنت ديگران بی غمی"
چه نقشی ات باشد در اين کارزار

شنو از من اين پند بی بند را
که سازد تو را تا ابد ماندگار

اگر اين حکومت ز جا برکنَی
"تو جاويد مانی و ما رستگار"

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد