یکشنبه ۱۱ ژانویه ۲۰۱۵ ساعت ۱ بعداز ظهر
در حومه پاریس در انتظار قطار در ایستگاه نشسته ام. ۱۰- ۲۰ نفر مسافری که در اطرافم می بینم با مسافران روزهای دیگر کمی تفاوت دارند. از نوع کسانی هستند که در این ساعت قاعدتا باید در خانه در حال خوردن ناهار خانوادگی روز یکشنبه باشند. معمولا زمانی را که درقطار می گذرانم صرف خیال پردازی یا نظم دادن به فکرها ، گفته ها و شنیده ها می شوم. ولی این سه، چهار روز تراکم حس و حرف و تصویر و تحلیل و خاطره در ذهنم چندان است که جایی برای گردش خیال نمانده است.
جوانی با کوله پشتی پری در حالی که کلمات را می کشید از مسافر کنار من می پرسد، قطار امروز مجانی است و با شنیدن جواب مثبت مثل گنجشکی که به روی دو پا می جهد، دور می شود ولی یک دقیقه بعد دوباره می آید و می پرسد چرا قطارها مجانی اند؟ جواب می شنود برای اینکه مردم بتوانند بدون هزینه به تظاهرات بروند.
- تظاهرات ؟ به چه مناسبت؟
- به مناسبت سوقصد های مرگ بار دو سه روز اخیر. مسافر کناری کاغذی را نشان جوان می دهد که به رویش نوشته است " من شارلی هستم".
- سوقصد های مرگ بار؟ قطارهای جهت مخالف هم مجانی اند؟
به خودم می گویم شاید این روزها بهتر است آدم معلول باشد. معلولیت من اما از نوع دیگری است. ۴ روز است حس می کنم یک سنگ اسیاب روی قفسه سینه ام نشسته است و مدام وادارم می کند مثل دودکش آه بکشم. من که گوشم پر از صدای بمب و موشک تیراندازی های انقلابی و ضد انقلابی و قتلهای سیاسی است چرا با این انفجار خشونت در دفتر شارلی ابدو مانند یک رویداد بی سابقه روبرو شده ام؟
مسافر کناری با حوصله به جوان گنجشک تبار جواب می گوید و من با نگاه مشکوکی به کوله پشتی جوان ، با حداکثر فاصله از او و با کمی خجالت سوار قطار می شوم. قطار نیمه پر است ولی هنوز جای نشستن هست. زن و مرد نسبتا جوانی با پسر ۱۰- ۱۱ ساله شان مشغول صحبت اند. دو مرد میانسال کنار من تعداد تظاهر کنندگان را از پیش تخمین می زنند: یک تا سه میلیون، شاید هم ۱۰ میلیون و با ناباوری لبخند می زنند. بحث را به آخرین فیلم فرانسوی روی پرده سنیما می کشانند. از دور نوک یک پرچم به هم پیچیده را می بینم، سبز است. کنجکاو می شوم. چند سال است رنگ سبز برایم سبزی دیگری دارد. از خودم می پرسم این پرچم مال چه کشوری می تواند باشد؟ دختر بچه ای کاغذی بر پشت کتش چسبانده است: من شارلی هستم. او تنها نیست در تراکم جمعیت به هم فشرده گاه تنها بخشی از این جمله را می توانم بخوانم،" من هستم" به خودم می گویم در آن سالهای پر دود و خون فکر من در آستانه بودن متوقف شده بود. و نه تنها من . ما بیشتر به نبودن فکر می کردیم. در آن زمان، مرعوب شده پذیرفته بودیم که آنچه پیش می آید محتوم است.
حالا دیگر تراکم جمعیت در قطار به حداکثر رسیده است. هیچکس پیاده نمی شود در هر ایستگاه عده ای سوار می شوند. زنی با کالسکه بچه اش می خواهد سوار شود که نمی تواند. مردی در کنار من می گوید: عجب جراتی دارد. که با بچه اش در چنین تظاهراتی شرکت می کند.
با این حال در طول راهپیمایی کم نیستند کالسکه هایی که بر سایبانشان یک مداد بزرگ جا سازی شده است و پدر و مادرانی که با کودکی در بغل یا بر دوش نشان می دهند که آنها هم شارلی هستند.
تا چشم کار می کند جمعیت در هیئت یک رودخانه بی انتها در حرکت است. هیچ پرچم یا پلاکاردی که معرف حزب، سندیکا و دسته ای باشد به چشم نمی خورد. جز کاغذ ها و مقواهایی که یا مردم به پشتشان چسبانده اند و یا چسبانده بر چوبی حمل می کنند. اغلب با این نوشته که من شارلی هستم. کسی در حال گذر از کنار من یکی از این نوشته ها را به من تعارف می کند. تشکر می کنم ومی گویم من شارلی نیستم. تعجب کم رنگی در صورتش می بینم و می گویم " ولی من از آزادی بیان برای شارلی دفاع می کنم و از خشونت، بخصوص خشونت ایدئولوژیک بیزارم" سری تکان می دهد و رد می شود.
مرد جوانی با نوشته ای در دست از درختی بالا رفته است، کاغذش می گوید " من شارلی هستم، مرده از خنده". کس دیگری نوشته است " من هستم ...." و دیگری " من مسلمانم از من نترسید" بنظرم می آید این تظاهرات از نظر وقار و آرامش کم نظیر است. هیچ نشانی از خشونت کلامی: مرگ بر یا سرنگون باد در آن دیده نمی شود.تظاهر کنندگان گاه کف می زنند ولی فریاد نمی کنند. شعارها و حرفها همه مکتوب هستند. کنایه از حرفه اکثر قربانان سو قصدهای تروریستی ۳ روز اخیر؟
در هر صف راهپیمایان چند مداد به کلاه، به کوله پشتی، در دست و گردن تظاهر کنندگان دیده می شود. به یاد کاربرد عامیانه معنای مداد در فارسی می افتم. " مگر من مدادم " ؟ روزنامه نگاران نشریه شارلی ابدو مداد نبودند. همه چیز بودند جز مداد.
بیاد می آورم که لذت خنده از فکاهی سیاسی ناب را که در ۲۰ سالگی کشف کردم مدیون ولنسکی هستم که چند روز پیش در ۸۰ سالگی همچنان مداد بدست کشته شد. نمی دانستم که هنوز هم کار می کند. عامل اولین آشنایی ام با فکاهییات سیاسی نشریه توفیق در ایران بود که در منگنه محدودیتهای سیاسی منتشر می شد. در جنبش ماه می فرانسه بود که با کاریکاتور به عنوان یک هنر سیاسی آشنا شدم. داشتم این را برای چند دوستی که هم قدمشان بودم تعریف می کردم که دیدم چند نفر فرانسوی گوش تیز کرده اند که ببینند به چه زبانی صحبت می کنیم. آشکارا خوشحال بودند که غیر فرانسوی ها هم در این تظاهرات شرکت می کنند. انگار آنها هم فهمیده اند هیچ چیز نمی تواند جای خارجیان را دراین تظاهرات پر کند. اما اینجا نسبتا خالی است. کمتر اثری از جوانان حومه های مهاجر نشین در صفوف راهپیمایان دیده می شود. از دیدن دو سیاه پوست اهل مالی که با لباس و کلاه سنتی خود در کنار تظاهرات ایستاده اند، خوشحال می شوم. سر صحبت را با آنها باز می کنم ، یکی از آنها می گوید: طبیعی است که وقتی خانه ای آتش می گیرد به کمک ساکنان خانه بشتابیم. نمی فهمم منظورش از خانه، مالی بود یا فرانسه.
مردم در بالکن خانه های حاشیه خیابان برای راهپیمایان دست می زنند. تلفنم پیامی را نشان می دهد. پاسخ پیامی است که برای دوستی گذاشته ام که به ما بپیوندند. نوشته است من در تظاهراتی که نتانیوها حاضر باشد شرکت نمی کنم. تو کجایی؟ می خواهم برایش بنویسم، من در خیابان ولترهستم. همان کسی که گفته بود " من با تو مخالفم ولی حاضرم جانم را بدهم تا تو بتوانی آزادنه حرفت را بزنی".
صدای سرود مارسیز می آید که عده ای چند صف عقبتر از ما می خوانند. کلماتش را کمی تغییر داده اند و آنجا که سخن از سلاح بود به جایش مداد گذاشته اند.
تظاهرات غریبی است. مردم، آگاه از خطر،بی ادعا و بدون تفاخر در خیابان ولتر بین میدان جمهوری و میدان ملت، متین و شمرده قدم برمی دارند. آنها از جو ارعاب عبور کرده اند. پسری روی سقف یک ایستگاه اتوبوس ایستاده است و نوشته " من شارلی هستم " راوارونه بر سینه اش چسبانده و با مردی حرف می زند که روی تابلواش نوشته است من کلاریس هستم. همان زن پلیس شهرداری که فردای سوقصد به شارلی در خیابان کشته شد.
بی شک این تظاهرات لحظه ای تاریخی است. این حسی است که در دل همه راهپیمایان زنده است. این آن چیزی است که از همین امشب سیاست مداران خرد و کلان مصادره خواهند کرد، از جمله آنان که چند قدم با راهپیمایان همراه شدند، این قاعده بازی است.
شب که به خانه بر می گردم حسی از اطمینان توانسته است سنگ آسیاب روی قلبم را جا بجا کند. اطمیان به این که، این انبوه مسالمت جوی انسانی، راه هم زیستی آزاد میان اجزا ناهمگون جامعه را بازخواهد کرد.
پنجشنبه ۱۵ ژانویه ۲۰۱۵
لحظات تاریخی به بوی خوش می ماند. انسان برای بوییدن آن چشمهایش را می بندد و آن را درون جان و تن خود گردش می دهد و چشم که باز می کند، کمتر اثری از آن باقی مانده است.
این چند روز به سوگواری های رسمی و خاکسپاری های واقعی گذشت.
نخست وزیر در سخنرانی اش در پارلمان از جمله گفت که نخواهد گذاشت یهودیان در فرانسه بترسند و مسلمانان خجالت بکشند. گویی سر نوشت این دو قوم برترس یکی و شرم زدگی دیگری استوار است.
اصول گرایان شارلی شماره تازه این نشریه را با اندکی تسامح با جمله همه چیز بخشیده شده با تصویر گریان از محمد منتشر کردند و امر تفسیر بخشش را به خوانندگان وا گذاشتند که خود دریاببند که چه کسی چه چیزی را می بخشد. آیا محمد است که کاریکاتورها را می بخشد و یا شارلی است که تروریستها را ؟ به نظر من این دومین فرضیه کمی بعید است.
۵۰ پرونده قضایی بخاطر توهین به پلیس باز شده است که متهمان آنها ممکن است حداقل به ۱۸ ماه زندان محکوم شوند. به یاد ندارم در جنبش ماه می ۶۸ کسی به جرم نسبت دادن صفت اس اس به پلیس به زندان رفته باشد. یک رادیو به مدت یک هفته برنامه سلسله واری ترتیب داده است تحت عنوان " خب حالا چه کنیم" هدف این برنامه تامل، جستجو و چاره اندیشی است: چرا شمار عازمان به جهاد در فرانسه ۸۵ در صد افزایش یافته است؟ بچه هایی که در برخی مدارس حاضر نشده اند به یاد قربانیان یک دقیقه سکوت کنند چه در سر داشتند؟
بخشی از جامعه به افزایش فشارهای امنیتی می اندیشد وبخشی در تکاپوست تا رسوبات آن لحظه تاریخی بارور شود و تنها به خاطره تبدیل نگردد.
نظرات خوانندگان:
لحظه ی سیاسی مشخص 2015-01-18 21:00:08
|
«در لحظه ی سیاسی مشخصی که مطلقاً خنثی و بی طرف و طبیعی نیست، کاریکاتور ها و نوشته های شارلی هبدو، یک «عمل» به حساب می آمد. یک عمل سیاسی که در تقویت اسلاموفوپی و مسلمان ستیزی سهیم بوده است و در گسترش آن مسئولیت و مشارکت داشته است. مشارکت در تقویت تحقیر مسلمان ها و پست شمردن آن ها، راسیسم، حمله به مساجد، تهاجم فیزیکی به کسانی که از قیافه و ظاهرشان احتمال مسلمان بودنشان می رود. در تقویت سپر بلا ساختن از مسلمان ها و کیسه ی بوکس کردن آن ها برای پوشانیدن بحران های اقتصادی و اجتماعی و توجیه این بحران ها.
زمین ِ بازی، دیربازی است که آماده شده است.»
.....
آنچه در پی کشتار اخیر، با سوء استفاده از ترس و وحشت مشروع حاصل از این جنایت، تحت عنوان «وحدت ملی»، و «وحدت مقدس»، مطرح شده است و با مانیپولاسیون و دستکاری در افکار عمومی دارد در جامعه جا انداخته می شود، در خدمت اهداف دیگری است. اهداف بسیار پیچیده و مشکوک.»
.....
«ما خود را در کمپ کسانی قرار نمی دهیم که از راسیسم دولتی، و یا از دخالت های تجاوزگرانه و امپریالیستی حمایت می کنند.
ما تئوری «جنگ تمدن ها» را نمی پذیریم و تسلیم آن نمی شویم.
ما منطق «تروریسم ـ ضد تروریسم» را قبول نداریم.
ما پیشاپیش، هر نوع قانون تازه ی به اصطلاح «تأمین کننده ی امنیت»، هر شکل از تبعیض، و احکام و فرامین قضایی علیه مسلمانان را که می تواند پی آمد این «وحدت ملی» باشد مردود می شماریم.»
به نقل از مقاله ی شارلی بودن یا شارلی نبودن ـ مسأله این نیست (محمد علی اصفهانی) منتشر شده در همین سایت:
http://www.asre-nou.net/php/view.php?objnr=33387
|
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد