logo





نشانه هاى همانگويى راجع به "علت عقب افتادگى جوامع اسلامى" در يك مقاله

پنجشنبه ۲۵ دی ۱۳۹۳ - ۱۵ ژانويه ۲۰۱۵

نیکروز اولاداعظمی

nikrouz-owladazami2.jpg
مقاله اى با عنوان "علت عقب افتادگى جوامع اسلامى و عافيت طلبى روشنفكران دينى" نوشته آقاى اكبر معارفى در سايت "ايران ما" منتشر شد كه به نظرم برخى برداشت هاى آن در زمينه عقب ماندگى جوامع اسلامى با برداشت هاى ديگران همانگويى شده است هر چند كه، نويسنده ميان استدلال خويش و آن ديگران تمايز قائل است و استدلال خويش را محق و آن ديگران را "سست" القاء مى كنند. هدف نوشته پيش رو نشان دادن همانگويىِ استدلال هاى آقاى اكبر معارفى و ديگران است راجع به عقب افتادگى جوامع اسلامى، و نيز مى خواهد بگويد كه استدلال هاى آقاى اكبر معارفى و آن ديگران - كه در معرض نقد ايشان قرار گرفته اند- در زمينه عقب افتادگى جوامع اسلامى، هر دو استدلالشان بالحاظ "سست" بودن دو روى يك سكه است.

مقاله با اين جمله آغاز مى شود: "جوامع اسلامی در طول پنج قرن حکومت عباسیان، مهد تمدن، دانش، فن، ادبیات و هنر بودند. اگر روند پیشرفتهای اجتماعی و علمی با همان شتاب نیمه اول این دوران ادامه پیدا می‌کرد، امروز چهره جامعه بشری به گونه‌ای دیگر می‌بود." و در مورد چرايى عدم تداوم "روند پيشرفتهاى اجتماعى و علمى جوامع اسلامى"، ايشان به پرسشى به اين مضمون، كه، "چه عامل مخربى اين جوامع را كه روزگارى مهد تمدن، علوم و هنر بودند اينگونه بيمار كرد و به اضمحلال كشاند؟" چنين پاسخ مى دهند: "لذا براى درك علت زوال جوامع اسلامى در زمان حكومت عباسيان بايد علت و مكانيزم تغيير روابط حاكم بر جوامع اسلامى را درك كنيم." و درك ايشان استوار است بر اين موضوعات؛ "علت و مكانيزم تغيير"، "منشأ الهى شريعت"، "جعل حديث"، "ذات قرآن"، "جنبش ضد روشنفكرى"، "جعل شريعت"، و نيز "نقش تشيع". در واقع همه اين موضوعات و موارد جعلى و غير جعلى و نيز برداشتهاى مطرح و متمايز از هم، چه در زمان خلافت عباسيان و چه پس از آن، اساسى در چهار چوب ارزشهاى فرهنگى بودند و هستند كه اگر غير از اين مى بود، صرفاً بعنوان برخى از اجزاء يك فرهنگ مطرح مى بودند و نه كليت فرهنگى، و اين جنبه جزئى هيچگاه نمى توانست آنقدر نيرومند باشد تا مانع تداوم "مهد تمدن، دانش، فن و ادبيات و هنر" در جوامع اسلامى شوند. بنابراين ما با قدرت فرهنگى اى مواجه بوديم كه مانع تداوم اين "پيشرفتها" بوده است. بايست اين قدرت فرهنگى را در كالبد واقعى اش آشكار ساخت و نه اهتمام جستن به برخى عناصر آن كه نمى توانند توضيح كنندهء صحيح و كامل، به "عقب افتادگى جوامع اسلامى" باشند.

آقاى اكبر معارفى در توضيح عقب ماندگى جوامع اسلامى، برخى تحليل ها و نظريه ها از سوى "متفكرين" را مردود و "سست" مى داند بعنوان مثال از قول "بسيارى از متفكرين" مى نويسد:" بسیاری از متفکرین، علت عقب افتادگی جوامع اسلامی را در رواج خرافات و اقبال عمومی آن می‌دانند، گروهی دیگر علت را در پایبندی به اعتقادات دینی می‌بینند"، و همچنين "گروهی دیگر عامل اصلی عقب افتادگی جوامع اسلامی را در دین اسلام می‌دانند. به اعتقاد این گروه، دین اسلام دارای چنان کیفیات مخربی است که آنرا از ادیان مسیحی، یهود و زرتشتی بکلی متمایز می‌کند. به اعتقاد این گروه کیفیات مخربِ دین اسلام، عامل اصلی عقب ماندگی جوامع اسلامی است. این استدلال نیز دارای مبنایی سست است. زیرا می‌دانیم که در پنج قرن حکومت عباسیان، جوامع اسلامی مهد تمدن، دانش و علوم مختلف بودند." پايان نقل قول

همهء اين نقل قول هاى مطرح شده از سوى آقاى معارفى منتسب به "متفكرين"، منتهى به برخى جنبه هاى فرهنگى ما مى شوند كه اين "متفكرين"، تحليل و بررسى خود راجع به عقب افتادگى جوامع اسلامى را به همين حد و مقدار از جنبه فرهنگى، مبنا قرار داده اند و نه به حد و مقدار بسيط و گستردهء ذات فرهنگى ما(كه انگشت شمارى از روشنفكران، موضوع عقب ماندگى را از همين جنبه بسيط و گسترده فرهنگى آن توضيح كردند) و مقاله آقاى اكبر معارفى نيز تنها به برخى جنبه هاى فرهنگى كه در عقب ماندگى جوامع اسلامى نقش داشتند، اشاره دارد، كه هيچ تمايز جدى هم با تحليل و آراء "متفكرين" مورد نظر ايشان ندارد. در هر حال، نوشته ايشان دو كمبود دارد، يكم اينكه موضوع عقب ماندگى جوامع اسلامى را از طريق عناصرى و يا بقول خودشان(فقط) دو عامل(كه هر دو جنبه فرهنگى دارند) مطمح نظر قرار مى دهند و نه بواسطه همهء عوامل و جوانب فرهنگى در يك مفهوم كلى، دوم اينكه در ضمن رد نظرات "متفكرين" در اين خصوص، خود عواملى را مطرح مى سازند كه بالحاظ جنبه فرهنگى، با نظرات "متفكرين" هيچ تمايز جدى ميان آنها يافت نمى شوند. به اين مسئله مى پردازيم.

اگر موضوع عقب افتادگى جوامع اسلامى را از همين جنبه اى در نظر گيريم كه از نظر آقاى اكبر معارفى شامل دو عامل مى شود، بى شك نظرات برخى"متفكرين" كه آنها را مطرح كرديم و ايشان اين نظرات راجع به توضيح عقب ماندگى را "سست" قلمداد كردند، با يكديگر همانه هستند و آن دو عامل در توضيح عقب ماندگى در نوشته ايشان صرفاً جنبه همانگويى دارد و نه چيزى بيشتر. جهت ايضاح منطق، اين دو عامل - كه مربوط به عنصر فرهنگى ما هستند- و به نظر من، از اين بابت با نظرات "متفكرين" مورد نظر ايشان هيچ تمايزى ندارند را مرور مى كنيم.
ايشان مى نويسند: "در جستجو برای یافتن عامل اصلی یک شکست، حداقل دو عامل را می‌توان معرفی کرد" و يا مى نويسند "لذاوقتی که از جستجو برای یافتن دلیل عقب افتادگی جوامع اسلامی صحبت می‌کنیم می‌توانیم از دو منظر بلاواسطه و کوتاه مدت و یا بنیادی و درازمدت به این موضوع بپردازیم (۱) عامل بدون واسطه که عموماً در کوتاه مدت قابل حل است و (۲) عامل زیربنایی و درازمدت. بطور مثال استبداد عامل بلاواسطه مشکلات اجتماعی و سیاسی ایران و جوامع اسلامی خاورمیانه است ولی عامل بنیادی نیست. عامل بنیادیِ مشکلات اجتماعی و سیاسی در ایران و سایر کشورهای خاورمیانه، فرهنگی است که تولید کننده حکومتهای استبدادی است. ساده‌لوحانه خواهد بود اگر تصور کنیم، دلیل پیدایش حکومتهای مستبد در خاورمیانه به دلیل وجود افراد مستبد در راس حکومت این کشورها است." پايان نقل قول

حال كافى است كه نظرات "متفكرين" مورد نقد ايشان را، با اين دو عامل مقايسه كنيم تا رد پاى همانگويى آنها را دريابيم: از نظر ايشان گروهى معتقدند كه علت عقب ماندگى جوامع اسلامى "رواج خرافات و اقبال عمومى آن" ريشه دارد، "گروهى ديگر علت را در پايبندى به اعتقادت دينى مى بينند و بالاخره گروه سوم "كيفيات مخرب دين اسلام" را عامل عقب ماندگى مى دانند.
اگر بر كرديم به آن دو عامل، كه آقاى معارفى اين دو را دليل عقب ماندگى جوامع اسلامى مى دانند كه يكى استبداد است اما عامل بنيادى نيست و ديگرى عامل بنيادى و يا زيربنايى كه منظور همان فرهنگى است كه توليد استبداد مى كند، آنگاه اگر آقاى معارفى بخواهد بگويد كه نظرات آن "متفكرين" و گروها راجع به عقب ماندگى جوامع اسلامى و دو عامل عقب ماندگى از نظر ايشان باهم سنخيتى ندارند، در اين صورت از آقاى معارفى خواهيم پرسيد ١-ويژگى و يا هويت اين فرهنگى كه از نظر ايشان توليد و باز توليد استبداد مى كند چيست؟ ٢- و آيا مى توان اين فرهنگ را پس از اسلامى شدن ما، فرهنگ اسلامى ندانست؟٣- جمهورى دينى/ اسلامى بر بستر كدام ارزشهاى فرهنگى، مُهر و نشان خود را زد؟ ٤- آيا از نظر ايشان اين فرهنگى كه توليد استبداد مى كند، شامل آن پنج قرن پيشرفت در دوران خلافت عباسيان هم مى شود يا آن پنج قرن استثناء بوده است و اگر استثناء بود و پيشرفت هاى اين پنج قرن از بستر فرهنگ ديگرى باليده شد، مشخصات چنين فرهنگى كدام است؟

آقاى اكبر معارفى از "سقوط و اضمحلال جوامع اسلامى" مى گويد و آن را قابل مقايسه با "كشتار دهها ميليون انسان بيگناه در طول دوران جنگهاى جهانى اول و دوم با ضايعه ناشى از زوال جوامع اسلامى" نمى داند اما از عوامل اين "سقوط و اضمحلال جوامع اسلامی که" از نظر ايشان "در متن آنها استعدادهای شگرفی توليد شدند"، سخنى نمى گويد و تنها به تأويلى در اين دوران از نظر "علت و مکانیزم تغییر روابط حاکم بر جوامع اسلامی" بسنده مى كنند و هر چه گشتم تا اين "استعدادهاى شگرف توليد شده" را از نظر ايشان دريابم تنها با سه شخصيت كه دو نفرشان يكى زكرياى رازى كه منتقد و منكر نبوت و معاد بود و ديگرى ابن سينا كه بينش "فلسفه اسلامى" ما مديون اوست و سومى ابن مسكويه طبيعى دان، در دوران پنج قرن خلافت عباسيان و نه حكومت عباسيان روبرو شدم و يا ارائه فهرستى از "٢٢٢ دانشمند از جوامع مسلمان و اسلامى از قرن هفتم تا نوزدهم ميلادى"، بستر خاصى كه موجبات اين استعدادها را فراهم آورده باشند، نديدم.

متوجه هستم كه نظر منعكس شده ايشان در اين مقاله اينست كه، با استبداد هم مى توان "پيشرفتهايى" داشت اما در بى كفايتى نظام سياسى ايران و نقش برجسته دين در زندگى روزمره انسانها طى قرون متمادى، اين "پيشرفتها" از وجود اصالت و ارزشهايى مهيا نشدند تا بتوانند شالوده اى براى تداوم باشند. و نيز بسنده كردن به حضور برخى انديشمندان و طبيبان همچون زكرياى رازى و ابن سينا و يا ابن مسكويه، و برخى نام هاى ديگر از شخصيت ها در فهرستى، نمى تواند دليلى بر پيدايش "دانش، فن، علوم، و ادبيات و هنر" و تنيدگى آنها بر فرهنگى باشد، تنها شايد بتوان نشانه هايى از آنها را جستجو كرد. وقتى شما از حضور "دانش، فن، علوم، و ادبيات و هنر" و "پيشرفتها" در آن پنج قرن خلافت عباسيان سخن مى گوييد، بايد متوجه باشيد كه ظهور چنين عناصر برجسته اى از دستاوردها فكرى/فنى صرفاً از جنبه فرهنگى و نضج فرهنگى آن مطرح هستند و پايدار مى مانند، نظير فرهنگ غرب كه عوالم علوم انسانى، طبيعى، روانشناسى، جامعه شناسى، فيزيك و شيمى و نيز فلسفه عقلى از آن برخواست. در حاليكه اين، سخنى ناشيانه و ناآگاهانه و بس پرمدعا است اگر ظهور برخى شخصيت ها و نابغه در فرهنگ دوران پنج قرن خلافت عباسيان را آنگونه اى ملاك ارزشيابى قرار دهيم كه از آن "مهد تمدن" با حضور "پيشرفتهاى" مهم در زمينه "دانش"، "علوم"، "فن"، و "ادبيات و هنر"بيرون كشيم، بدون اينكه قادر باشيم ويژگى چنين فرهنگى را بازگو نماييم.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد