logo





روشنفکران ایرانی و فرهنگ شیعی

يکشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۳ - ۰۷ دسامبر ۲۰۱۴

مازیار تپوری

همۀ ـ به حق ـ از غیبت فرهنگ مدارا ، در فضای روشنفکری می نالیم ، اما تنها شماری اندک از ما، در رویارویی با آنچه که عادات فکری و فرهنگی ما را بیاشوبد، متأمل و روادار عمل می کنیم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

من ، معمولآ از ورود به بحث های جنجالی می پرهیزم و ، به علاوه (عموماَ ) آنجایی دست به قلم می برم ، که ( در حد بضاعت فکری ام ) حرفی برای گفتن داشته باشم. اما ، این بار( به گمانم ) از خطر کردن و وارد بحثی چنین پُر کشاکش شدن ، گریزی نیست .

مطلب از این قرار است : آقای مسعود بهنود ( روزنامه نگار خوش قلم و صاحب نام ) اخیراَ به این نتیجه رسیده است که ، « روشنفکر ايرانی بدون فرهنگ شيعی معنی ندارد ». (1 ) ادعایی از این دست ، آن هم در فضای عصبی و اسلام ( به ویژه ، تشیع ) ستیز ِ خارج کشور، مصداق عینی خطر کردن است .
واکنش افکار عمومی ( اعم از برخی اهل قلم خارج کشور و بسیاری از کاربران فضای مجازی ) نسبت به فرمایش آقای بهنود ( همانگونه که انتظار می رفت ) تند و عصبی و گاه حرمت شکن بود. این را نقداَ بگویم که ، همۀ ( به حق ) از غیبت فرهنگ مدارا ، در فضای روشنفکری می نالیم ، اما تنها شماری اندک از ما، در رویارویی با آنچه که عادات فکری و فرهنگی ما را بیاشوبد، متأمل و روادار عمل می کنیم.
آقای بهنود (از پسِ واکنش ِ تند و گاه هیستریک برخی اهالی فرهنگ و سیاست ) در پاسخ به به یکی از متعرضین نرمخو و مدارا گر خود (2) ، یاد داشتی قلمی می کند (3) ، که آشکارا ، از به هم ریختگی عصبی و استیصال و کلافگی ایشان خبر می دهد . یاد داشتی که ( به نظر من ) نه سنجیده است و نه نشانی از پختگی و سابقۀ دراز مدت ایشان، در حرفۀ روزنامه نگاری دارد.
اقای بهنود ، در فرازهایی از آن یادداشت ، می نویسد:

« من ... در مقامی نیستم که معیار روشنفکری تعیین کنم... نه من ، که هیچ کس دیگری بزرگ تر از من هم نمی تواند برای روشنفکری قید بسازد» . و سپس ، مؤکداَ می افزاید :
«[ من ] روزنامه نگار.. یعنی گزارشگر[ م ] . نه تحلیلگرم، نه روشنفکرم، نه حتی نویسنده و اهل تاریخ که ، به گمانم کتاب هایی که درباره تاریخ نوشته ام هم نوعی گزارشگری است. به این تاویل، گزارش می کنم آن چه را می بینم و بر درستی و نادرستی اش اصرار نمی ورزم ... »

گمان ندارم که جناب ِ بهنود ، به آنچه گفته اند، خود باور داشته باشند. مگر می شود ، نزدیک به نیم قرن در عرصۀ روزنامه نگاری فعال مایشاء بود، نظر مثبت اهل خبرۀ سختگیری همچون زنده یاد داریوش همایون را به خود جلب کرد و در جوانی ، جانشین ِ سردبیر روزنامۀ آیندگان شد ، در حوزۀ تاریخ ( گیریم ، در حد روایتگری و گزارش نویسی ) کتاب ها نوشت و... آنگاه،همۀ آن تألیفات و نوشته ها را به هیچ انگاشت و خود را، حتی « نویسنده» هم به حساب نیاوَرد!
اگر آقای مسعود بهنود، با آن قلم جذاب و نثر رشک بر انگیزش نویسنده نباشد، پس تکلیف بسیارانی که ، قلم ِ صد تا یک غاز می زنند، چیست؟
به گمان من ، پاسخ ِ از سرِ استیصال و ترسخوردۀ جناب بهنود، چیزی نیست جز پیامد جو ارعاب و « نفس کش » طلب ِ حاکم بر فضای روشنفکری ما.
بحثی که به راه افتاد و همینطور، نفی و انکار آقای بهنود ( نسبت به قابلیت های قلمی و ارزش و اعتبار تألیفاتش ) مرا به یاد زنده یاد جلال آل احمد می اندازد .

پیش از سفر آل احمد به حج ، برخی اهالی فکر و فرهنگ آن سال ها ، به گفت و گوی بلندی با او می نشینند. آن گفت و گو، حوزه های فرهنگی و ادبی آن سال های ایران را در بر می گیرد و از جمله ، به نقد هایی که آل احمد قلمی کرده بود و به ویژه به کتاب جنجالی غربزدگی می رسد. یکی از اشتغالات ادبی آل احمد در آن سال ها ، نقد تولیدات ادبی و فرهنگی وهنری بود . نیما و شعر نیمایی را ، پیش و بیش از همۀ مدعیان نقد شعر، شناخته و شناسانده بود (مقالۀ جذاب ِ « پیرمرد چشم ما بود» ، شاهدی بر این مدعاست) ؛ کوتاه زمانی پس از مرگ صادق هدایت ( در اوضاع و احوالی که ، سابقه ای در تحلیل و بررسی بوف کور وجود نداشت ) آن کتاب را نقد کرد ( که اگر چندان درخشان نبود، دست کم، راهی به دهی می بُرد) در زمینۀ تئاتر و نقاشی و ... هم صاحب نظر بود، داستان هم می نوشت ، که ، در شمار سرمشق ها و نمونه های موفق ِ داستان نویسی آن سال های ایران بود و قس علی هذا . در جایی از گفت و گوی مذکور ، یکی از پرسشگران ( آقای آیدین آغداشلو ) به خطاهای تاریخی کتاب غربزدگی و شیوۀ گزینشی آل احمد در انتخاب ِ رویدادهای تاریخی اشاره می کند. پاسخ آل احمد را بخوانیم :

« ... من در غربزدگی، خودم رو یک مورخ نمیدونم. همچنانکه در نقاشی متخصص نیستم، در تاریخ هم متخصص نیستم...اما ... من باید از هر مسئله ای یک برداشت داشته باشم . و ناچار از تاریخ هم یک برداشت می کنم. طرحی که من در " غربزدگی " از تاریخ معاصر داده ام ، به نظر خودم یک برداشت تازه ایه ... برداشتی که هیچکس نکرده... » .

آل احمد ، گرچه در مقابل انتقاد ِ پرسشگر، کمی عقب می نشیند و خود را ( به درستی ) صاحب تخصص در زمینۀ تاریخ نمی داند ، اما ( در متن ، یا در حاشیۀ بسیاری حرف های دیگر) این را هم ، به اعتراض می گوید که در مورد غربزدگی ، بیشتر هیاهو کرده اند ، تا گشودن ِ بابی برای گفت و گو و حل ِ مشکلی ( که بگمان من، پُر بیراه هم نمی گوید ) .

اما،جناب بهنود ( برخلاف آل احمد ) به کُل وا می دهد و به هم ریخته و پریشان ، یکسره تسلیم می شود. حتی ، از این هم پروا دارد که بگوید : حضرات! آنچه که گفتم ( درست یا نادرست ) نظر من است .

واقعیت آن است که اهل فکر و فرهنگ و سیاست ( آن هم نویسنده ای که حدود نیم قرن جریانات سیاسی ایران و جهان را ، به گونه ای پیگیر رصد کرده است) هر دم ، بر این قرار و مدار است ( یا ، باید باشد ) که از آخرین نگاهش به تاریخ و مسائل فکری و فرهنگی بگوید . هرچند ، به ذائقۀ بسیارانی خوش نیاید .
آقای بهنود از چه وحشت دارد؟ ما ( دست کم ، بسیاری از ما ) مگر مدعی نیستیم که عصر مدرن ، عصر ناهمگونی افکار و اندیشه هاست. مگر، در شعر و داستان و ... به دنبال چند صدایی نیستیم و این ویژگی را، در هنر، برجسته نمی کنیم ؟
بگذارید توضیح مختصری بدهم .

یکی از اجلۀ رمان نویسان مدرن اروپایی ، داستانی دارد که موضوعش رویداد واحدی است ، که در مقابل چشمان چند ناظر مختلف رُخ می دهد. در واقع ، داستان چیزی نیست جز بازنویسی آن رویداد ِ واحد ، از منظر ِ این چند شاهد . گرچه ، یک حادثه در زمان و مکانی واحد روی می دهد، اما هر یک از ناظران، آن رویداد را، از آن منظر و به گونه ای که خود دیده است ( با درک و دریافتی متفاوت از دیگران ) روایت می کند ....
به کوتاه سخن ، نویسندۀ داستان ( آگاه ، یا نا آگاه ) می خواهد بگوید که در عصر مدرن ، نمی توان از حقیقتی واحد و جهانشمول سخن گفت.
آقای بهنود، یکی از خرد ورزان دیروز و امروز ما است . از سال های دیر و دور، شاهد تب و تاب های جمعی ما و ناظر ِ حَیّ و حاضر، در فضای فکری ، فرهنگی و سیاسی ایران بوده است و دیده ها و شنیده هایش را ، از منظر روزنامه نگاری تیز هوش و نکته سنج ، به تصویر کشیده است . از نزدیک، با بسیاری از رجال طراز اول و کنشگران سیاسی ایران ( چه در نظام پیشین و چه در جمهوری اسلامی ) حشر و نشر داشته است و ... حال، قلمزنی با این مایه از تجربۀ عینی و ذهنی ، در یک جمعبندی ( گیرم ، شتابزده و به درستی فرموله نشده ) به این نتیجه رسیده است که ، باور به فرهنگ شیعی ، از ویژگی های روشنفکر ایرانی است ( یا ، باید باشد ) و به نظر من ، چندان هم به بیراهه نرفته است. راحت و به صراحت بگویم ( عوام جای خود دارند ) جامعۀ روشنفکری ما ، جامعه ای شیعی ، از نوع اثنی عشری است . حال ، بسیاری برآشوبند و غوغا به پا کنند و انگ بزنند ! باکی نیست .
بگذارید، از تاریخ معاصر شاهد آورم .

می دانیم که ، بخش غالب جامعه روشنفکری ایران، در سال های پس از کودتای 28 مرداد ( به ویژه ، در سال های دهۀ چهل ) در حوزۀ اقتدار فکری جلال آل احمد قلم زد و بالید . قلمزنانی ، همچون غلامحسین ساعدی، رضا براهنی، اسماعیل نوری علاء ، محمد علی سپانلو، هوشنگ گلشیری، اسلام کاظمیه، سیروس طاهباز و... زیر بلیط آل احمد بودند و متأثر از نوع نگاه او به مذهب ، نظر مثبتی به آن داشتند.
زنده یاد سیمین دانشور، در گفت و گویی با مجلۀ گردون ، می گوید : « ... نمی دانم به علت شخصیت قوی جلال بود، یا ارتعاش های روحی اش که بیشتر نویسندگان تحت تأثیرش قرار می گرفتند . حتی سبک [ نوشتاری ] او را تقلید می کردند و خیلی نویسنده ها به من می گفتند که وقتی می نویسم فکر می کنم که آیا جلال خواهد پسندید... ».

البته ، بودند کسانی همچون امیر پرویز پویان ، که ( از جایگاه یک مارکسیست انقلابی ) آل احمد و دیدگاه هایش را، در نوشته ای کوتاه و در کلیات ، به چالش بکشند و یا داریوش آشوری که نقدی بر غربزدگی بنویسد و در آن ، خطاهای تاریخی او را برشمارد. اما، این نقد ها، هیچ ، از حرمت و اعتبار آل احمد نکاست .
امیر پرویز پویان ، در همان آغاز نوشته اش تأکید دارد که :
« از 28 مرداد 1332 به این طرف، هیچ ادیبی را سراغ نداریم که به اندازۀ جلال آل احمد با استقبال روشنفکران ایران رو به رو شده باشد» .[ مقالۀ « خشمگین از امپریالسم ، ترسان از انقلاب » ، نوشتۀ امیر پرویز پویان ، بعد از مرگ آل احمد(1348) نگارش یافته شده است.]

در مورد ِ نوع نگاه قلمزنان ما، به اسلام ( البته، پیش از وقوع ِ انقلاب ) نمونه بیاورم :

در فیلم گاو ( که بر اساس داستان عزاداران بَیَل ، نوشتۀ زنده یاد غلامحسین ساعدی ، ساخته شده است ) مشد اسلام [ به واژۀ اسلام توجه کنید ] مغز متفکر و عقل کل و مثلاَ ، « روشنفکر ِ» ده است. اهالی ده ، پس از مواجهه با فاجعۀ مرگ ِگاو ِ « مشد حسن» ، چارۀ کار را از « مشد اسلام » می خواهند و مرتب از او می پرسند [ حالا چه کار کنیم ، مشد اسلام ؟ ] یکی از اهالی ده هم ، از سوراخ تعبیه شده در دیوار اطاق مسدودش ، مدام از « مشد اسلام » کسب خبر می کند که « اسلام ! مشد اسلام ! میگم طوری شده ؟» .( البته ، پرسوناژ دیگری هم ، در فیلم وجود دارد ـ با کلاه کپی بر سر ـ که مدام توی ذوق اهالی ده و ساده اندیشی های شان می زند و حتی معترض مشد اسلام هم می شود.)

مورد بعدی :
اقای اسماعیل نوری علاء ، کتابی دارد به نام « جامعه شناسی سیاسی تشیع اثنی عشری » ، که در سال 1357 توسط انتشارات ققنوس ، نشر یافته است . دکتر نوری علاء، در این کتاب ، مشروعیت قدرت، « رهبری کاریزماتیک » و موضوع « رهبری و جانشینی » در تشیع اثنی عشری را ( از منظر جامعه شناسی و ) با رجوع به آراء ماکس وبر بررسی می کند. در پیشگفتار ِ کتاب مذکور می خوانیم :
« به نظر ما انجام مطالعه ای در بارۀ شیعۀ اثنی عشری در حوزۀ جامعه شناسی، می تواند به حال هر دو قطب این مطالعه[ یعنی ، هم شیعۀ اثنی عشری و هم جامعه شناسی ] مفید باشد».
دکتر نوری علاء ، در مقدمۀ کتاب ِ اینترنتی ِ « پیدایش و نقش دینکاران امامی در ایران » ( که به شکل PDF ، در وب سایت ایشان موجود است ) می نویسد :
« در گیری من با پدیدۀ " امامیه " [که ] از اواخر دهۀ 1340 آغاز شد ، کارم را به مجالس اسلام شناسی و حوزه های علمیه کشاند و عاقبت هم مرا بر سر کلاس های درس جامعه شناسی سیاسی دانشگاه لندن نشاند» .
آقای نوری علاء در مقدمۀ مذکور، بر این پای می فشارد که، رفتن ایشان به « حوزه های علمیه و نشستن پای درس اسلام شناسی» ( از اواخر دهۀ چهل شمسی ) و نوشتن رسالۀ « جامعه شناسی اثنی عشری » ، صرفاَ ، به قصد مبارزۀ فکری و نظری با اسلام بوده است و نه ، تعلق خاطری به اسلام . که این ادعا ( به نظر من ) چیزی جز توهین به شعور خواننده نیست ! البته، توضیحات آقای نوری علاء ، در مقدمۀ کتاب اینترنتی ِ « پیدایش و نقش دینکاران امامی در ایران »، جای درنگ بیشتری دارد که در حوصلۀ این نوشته نیست.

نمونۀ دیگر :
زنده یاد احمد محمود ، رمان معروف و موفقی به نام « داستان یک شهر » دارد. چاپ نخست این رمان، سال 1360 شمسی است.
بخشی از این رمان ، روایت ِ گزارشگونه ای است، از لو رفتن ِ سازمان افسری حزب توده ( در شهریور 1333) و دستگیری، شکنجه و تیرباران شدن عناصر کلیدی آن سازمان . راوی داستان ، که ( در همان زمان ، همراه با دوازده نفر دیگر از دانشجویان عضو سازمان نظامی حزب توده دستگیر می شود ) در بخشی از روایتی که از درون ِ زندان لشکر دو زرهی به دست می دهد ، به یکی از این دانشجویان ، به نام « اسلام » می پردازد ، که ناگهان ، به لحاظ عقیدتی متحول و «اسلام پناه» شده است . تسبیح می اندازد و نماز می گزارد و ( بی هیچ قرینه ای از سابقۀ دینی ) ادعیه های مذهبی را ، بی خطا و از بر می خواند . گوشه ای از این روایت را، از کتاب « داستان یک شهر» ، باز نویسی می کنم .
« اسلام» ، که « اسلام پناهی» ِ ناگهانی اش ، از سوی برخی هموندان توده ای اش ، با اعتراض و ( دست کم ) با تعجب رو به رو شده است ، در دفاع از خود می گوید :

« ــ ... قصد کردم که نماز بخونم و می خونم...چون ، احساس می کنم پشتم خالی شده ...احساس می کنم که به یه چیز احتیاج دارم که بهش پناه ببرم که بهش تکیه کنم و اون چیز هم ... باید بزرگ باشه که قابل اطمینان باشه ، که بتونم با خیال راحت بهش تکیه بدم ... »

نمونه هایی از این دست ، در ادبیات معاصر ایران ( اعم از شعر و رمان و جنگ های دانشجویی ... آن سال ها ) کم نیست و می تواند مواد لازم را برای یک تحقیق درست و حسابی ( در این زمینه ) به دست دهد.

ما، دست کم از دورۀ صفویه تاکنون ،عالم و آدم را با گز و معیار شیعی سنجیدیم و خود نیز، در فضای شیعی بالیده ایم .گرچه ، تا همین صد سال پیش، هنوز مراسم « سیاوشون » ، در میان برخی عشایر جنوب بر پا می شد ، اما سده هاست که « سووشون » جایش را به مراسم سوگواری امام حسین داده است... راه را کوتاه کنم و گوشه ای از تحقیق زنده یاد شاهرخ مسکوب را ، در تأیید این مدعا باز نویسم :

« بدینگونه حسین علی ، پس از سیاوش و یحیی و دیگران می آید و شهادت او صورت دیگری است از مرگ آنان. در این جا شهید ِ تازه ، پیشینیان را به فراموشی نمی افکند ، بلکه در سلسلۀ شهیدان ، با آن ها در آمیخته می شود... دیلمستان ، سرزمین سرکشی بود که دیر به دست عرب ها افتاد ... فرزندان بویه ماهیگیر بودند . پس اگر عادتی و رسمی در میانشان بود، اصیل بود ، نه عاریتی و حاصل آشنایی با تمدن های دیگر... " در دهم محرم سال ...[ 352 قمری ] معزالدوله دیلمی به مردم دستور داد که برای حسین ، دکان هایشان را ببندند و بازارها را تعطیل کنند و خرید و فروش نکنند و نوحه بخوانند و جامه های خشن و سیاه بپوشند و زنان ، موی پریشان و روی سیاه کرده وجامه چاکزده ، نوحه بخوانند و مردم چنین کردند و سُنیان ، به سبب زیادی شیعیان و نیز بدان سبب که پادشاه با ایشان بود، قدرت نداشتند که مانع این کار شوند ... » ( سوگ سیاوش ، شاهرخ مسکوب ، انتشارات خوارزمی ، 1350 ، صص 86 ـ 88 )
زنده یاد مسکوب، درجای دیگر این رساله می نویسد:
« ماجرای شهادت حسین و همراهان او، نه تنها در دل شیعیان که در نظر مسلمانان ِ[ سُنیان ِ] عدالت طلب نیز ، مقابلۀ تشنگان حقیقت ، با فاسقان دنیا دار است. آنگاه که حسنک وزیر را به کشتن می برند، به یاد شهید کربلا ست که می گوید :
" اگر امروز اجل رسیده است ، کس باز نتواند داشت که بردارکشند، یا جز دار ، که بزرگتر از حسین علی نیَم " » . ( همان منبع ، 83 ـ 84 )

بیهوده و از سر اتفاق نیست که خسرو گلسرخی ، دفاعیاتش را ، با ذکر مصیبت ِ شهید کربلا برجسته می کند و با یاد او به پایان می برد :

«ان الحیاه عقیده والجهاد. سخنم را با گفته‌ای از مولا حسین، شهید بزرگ خلق‌های خاورمیانه آغاز می‌کنم. من که یک مارکسیست- لنینیست هستم برای نخستین بار عدالت اجتماعی را در مکتب اسلام جستم و آن گاه به سوسیالیسم رسیدم.... زندگی مولا حسین نمودار زندگی اکنونی ماست که جان بر کف، برای خلق‌های محروم میهن خود در این دادگاه محاکمه می‌شویم. او در اقلیت بود. و یزید، بارگاه، قشون، حکومت و قدرت داشت. او ایستاد و شهید شد. هر چند یزید گوشه‌ای از تاریخ را اشغال کرد، ولی آنچه که در تداوم تاریخ تکرار شد، راه مولا حسین و پایداری او بود، نه حکومت یزید. آنچه را که خلق‌ها تکرار کردند و می‌کنند راه مولا حسین است. بدین گونه است که در یک جامعه مارکسیستی، اسلام حقیقی به عنوان یک روبنا قابل توجیه است. و ما نیز چنین اسلامی را اسلام حسینی، و اسلام علی را تأیید می‌کنیم.»

گرچه گفتنی در این باب ، بسیار است. اما کوتاه کنم و بگویم : که ما ایرانی ها ( اعم از شیعه و سنی و یهود و نصارا و ...) حدود 5 قرن ( کم و بیش ) در فضای شیعی نفس کشیده ایم . بسیاری از ما ( به رغم انتقاد های تند و تیزی که این روزها ، از اسلام و تشیع می کنیم ) زندگی و هستی را ( خواه و ناخواه ) از منظر یک شیعه نظاره گریم . منش ، بینش و داوری های ما ( به رغم تَبَّری جستن از دین و دینخویی ) رنگ و بوی شیعی دارد...

این نظر اقای بهنود ، که روشنفکرایرانی، بدون فرهنگ شیعی معنا ندارد ، نباید ما را به تعجب وحیرت وادارد. نطفۀ روشنفکر ایرانی را که در پای مجسمۀ آزادی و در جوار کرسی خطابۀ دانشگاه های سوربن و فرایبورگ و آکسفورد و کمبریج نبسته اند. شمار بالایی از ما، در خانواده های مسلمان ( و حتی روحانی ) با آداب و رسوم شیعی بالیده ایم و نشو ونما یافته ایم. بسیاری از ما ، حضور جمعی مان را، نخستین بار در مساجد و تکایا و هیئت های عزاداری، تجربه کرده ایم و ...
این که روشنفکر ایرانی ( الزاماَ ) باید شیعه باشد( به گمان من ) محل بحث و مناقشه است . لاجرم ، پرداختن به مقولۀ روشنفکری و « چون و چرا » در مورد آن را ، به فرصت مقتضی دیگری موکول می کنم . از این رو، این نوشته را درهمین جا به پایان می برم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1ـ https://www.youtube.com/watch?v=zFqwnEzx_JA&list=UUEt1wJTpIl4oKMEEuT1V3vw
دقیقۀ 17 به بعد را از نظر بگذرانید.

2ـ http://news.gooya.com/politics/archives/2014/11/189231.php

3ـ http://news.gooya.com/politics/archives/2014/11/189472.php


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد