در مقاله اخیر «ترجمه ی شرقی غرب» اشاره کردم که "هر بیسوادی از جایش بلند می شود برای خود نمایی هم که شده، بعد از انتقاد از اسلام، ایرادی هم به فلسفه اسلامی می گیرد".
از آنجائی که شاید برای بعضی ها نمونه های جدید این "خودنمایی" نامعلوم باشد، لذا آوردن دو نمونۀ زیر گویای اعتبار نظر راقم خواهند بود. نمونه اول را که به "انتقاد (دیمی) از اسلام" و مشخصأ «تشیّع» مربوط می شود در مقاله آقای جلال ایجادی تحت عنوان «مذهب شیعه ریشه از خود بیگانگی ایرانیان ـ بخش یکم» می توان دید، که "تشیع را دلیل از خود بیگانگی ایرانیان" ارزیابی کرده است. چون سطح نظرات آقای ایجادی عمیق نیست، لذا نمی توانم در رابطه با نوشته او وارد این بحث شوم که بعکس بسیاری از ایرانشاسان و مورخین در تشیع شکل ایرانی اسلام را دیده اند. لذا به این تذکر قناعت می کنم که از آنجائی که نویسنده بر عکس فویر باخ (مورد اشاره اش) از خود بیگانگی را با مذهب (بطور کلی) مربوط نمی داند، و نمی نویسد که مذاهب و ادیان ایرانی از ریشه های از خود بیگانگی ایرانیان اند؛ بلکه می نویسد: "یکی از ریشه های از خود بیگانگی ایرانیان مذهب شیعه است، ...". لذا بنظر او می بایستی دین و یا مذهب دیگری بوده باشد که برای ایرانیان "خودی" به حساب می آمده است. از اشاره نویسنده به "نشستن بی فرهنگی گروهی بدوی ... بجای آموزه دینی کهن ایرانیان" بر می آید که نویسنده دین «زرتشتی» را دین «خودی» ایرانیان تلقی کرده است، اما به جهت تذکراتی که هم از این قلم در مورد نقش منفی (خشونت بار) آن در تاریخ ایران داده شده اند، سوادش به دفاع از آن قد نداده است.
از ایرانی مدعی "جامعه شناسی" انتظار می توان داشت که بداند منظورش از "ایرانی" کیست. چون در میان ساکنان ایران عصر ساسانی، بسیاری ایرانیان بوده اند که معتقد به ادیان و مذاهبی غیر زرتشتی بودند. و لذا دین زرتشتی برای آنان خودی به شمار نمی رفته است، بلکه خصوصأ در سایه کشتارهای سیاسی ـ مذهبی مزدکیان و مانویان وسیله زرتشتیان ، از ترس جان و مال مجبور به گرویدن به دین زرتشتی شده اند؛ لذا به همان حساب نویسنده، دین و مذهب زرتشتی نیز برای این ایرانیان نماد از خود بیگانگی محسوب می شده است. مخصوصأ که دین زرتشتی هم "فاشیسم دینی" خود را (بر طبق نظر نویسنده در رابطه با "مذهب شیعه") مستقیمأ از طریق کشتار ایرانیان مزدکی و مانوی بر ایرانیان تحمیل کرده است.
پس اگر در مقاله "جامعه شناسی" (!) سخن از مذهب و دین بعنوان "دلیل از خود بیگانگی ایرانیان" است، می بایستی به نقش دین زرتشتی در این جامعه هم اشاره شود. مگر اینکه "جامعه شناس" بودن نویسنده تنها دکوری است برای باوراندن عوام پان ایرانیست. لذا مقصود من از انتقاد بیسوادانه از اسلام ، اینگونه انتقادات سطحی است و گرنه اسلام هم نظیر هر دین دیگری باید متحمل انتقادات اساسی از خود باشد.
بگذریم که این "جامعه شناس" باز از سر بیسوادی تاریخی، قادر به ملاحظه و بیان قهر و خشونت آشکار دین زرتشتی و یا مسیحی و ادیان دیگر در سیر تاریخی شان نبوده؛ و این خصایص را تنها به اسلام نسبت داده است. در حالیکه اگر سواد می داشت، می دانست که "یکی از دلایل" فاجعه عراق "میلیتانس مسیحی" جرج بوش پسر بود، که به جهت نجاتش از الکلیسم به دست "کشیش خانگی" اش، خواب نما شده بود. لذا آوردن اسامی متخصصین در مقاله اش، مانع آشکاری بیسوادی "جامعه شناس"، در استثنائی دیدن توتالیتاریسم اسلام در برابر "کاتولیسیسم" (!) مسیحی نیست، که در پنج قاره غیر مسیحیان را قتل عام کرده است.
نمونه دیگری از "ایراد بیسوادانه به اسلام و فلسفه اسلامی" را می توان در مقاله آقای محمد جلالی تحت عنوان «داعشیگری ...» یافت. که اولأ نویسنده بین فرهنگ اسلامی محصول آمیزش فرهنگ های ملل سابقأ غیر مسلمان و فرهنگ اعراب مسلمان، تفاوت قائل است. اما مطلع نیست که همه فرهنگ های دینی نظیر فرهنگ مسیحی و زرتشتی و یهودی (و هر فرهنگ دینی دیگر) نیز به همان ترتیب بواسطه ترکیب فرهنگ های اقوام بعدی تحت استیلای حکومت های متکی بر ادیان مذکور توسعه و ترقی یافته اند. و فرهنگ های دینی دیگر نظیر فرهنگ مرکب اسلام، توسعه یافته و متفاوت از فرهنگ قوم اولیه گرایش یافته به آن دین، شده اند. لذا در این رابطه هیچ تفاوتی میان مورد اسلامی با موارد غیر اسلامی موجود نیست.
و ثانیأ این نویسنده می نویسد: " ملا صدرا در اواسط دوران صفوی و هم عصر با بنیانگذار فلسفه مدرن، یعنی دکارت میزیست ... اما متألهی معتقد به قضا و قدر بود ... و اعتقادات چندان شگفت انگیزی به ویژه در باره زنان ایراز کرده است که انسان از شنیدن آن دچار شگفتی میشود".
از محتوی نوشته نویسنده بر می آید که او نه فلسفه اروپایی مورد مقایسه را می شناسد و نه فلسفه ملاصدرا را. چون هم در اروپا فلاسفه و حتی دانشمندان بسیاری بوده اند، که قرنها بعد از ملاصدرا هم به قضا و قدر معتقد بوده اند و هم اعتقادات شگفت انگیز در باره زنان (و حتی مردان غیر اروپایی هم!) ابراز کرده اند. که هرچند نویسنده مذکور از شنیدنشان دچار شگفتی نشده و یا نشنیده است که بشود، اما انسانها از شنیدنشان دچار شگفتی شده اند و می شوند! و هم اینکه اهل فلسفه، اساس و اهمیت فلسفه ملاصدرا را در "تلفیق سازنده ی فلسفه افلاطونی و مشایی" و ایجاد مستدلّ "نظریه حرکت جوهری" می دانند. اما چون سواد آقای جلالی قد نمی دهد که این مباحث را بفهمد، به "قضا و قدر" چسبیده است.
کمااینکه آقای جلالی، چهار قرن بعد از ملاصدرا، پس از سالها زیست در فرنگ سوادش قد نمی دهد که یکبار بطرز منطقی استدلال کند. یا استدلال هندسی ملاصدرا را در "اتکای وجود دایره بر وجود کره حقیقی" (1)، که با «توپولوژی مدرن» مطابق است، بفهمد. و یا نظیر ملاصدرا بداند که کدام خصیصه هندسی "گوی (کره)" محدود نیست! و متوجه شود که چون نمی داند، لذا مجاز نیست (2) بیسوادانه به حریم فلاسفه قدر اول جهان تجاوز کند.
مسئولان نشریاتی چون «چشم انداز» که به بیسوادانی چون آرامش دوستدار میدان دادند، تا مغالطه هایش را علیه "فلسفه اسلامی" منتشر کند، باید می دانستند که در رکاب چنان بیسوادی، چنین بیسوادانی هم قلم به دست خواهند گرفت و هرچه را که به ذهنشان میرسد، خواهند نوشت. لذا عجبی نیست که اپوزیسیون این گونه بیسوادان راه به جایی نبرد.
آقای جلالی خبر ندارد که ملاصدرا خود سالها مورد تکفیر مرتجعین اسلامی بود و از ترس جان مجبور به ترک خانه و کاشانه اش شده بود. لذا قدری شعور لازم است که آدم بداند در رابطه با «داعش» نمی توان علیه ملا صدرا نیز نوشت؛ و آسمان را به ریسمان بافت تا به فلسفه اسلامی تاخت. کمااینکه برعکس ملاصدرا که هندسه قدیم را در پیش شیخ بهایی تحصیل کرده بود و نوشته هایش نشان از فهم هندسه زمانهاش دارند؛ نه طرفدار داعش و نه آقای جلالی هیچکدام توانایی فهم استدلال منطقی محتوا در هندسه را ندارند، و به همین دلیل هم می بینیم که طرز استدلالشان غیر منطقی و شبیه همدیگر است.
حاشیه و توضیح:
(1) ملاصدرا، ترجمه فارسی "اسفار عقلی اربعه"، احکام جواهر: فن اول تا ششم، سفر دوم، ص. 345، 1/ 2 ، انتشارات مولی، تهران 1390.
(2) همان، ص. 508، 2/ 2 .
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد