دو رویه زبر نیش مار خفتن/ سه پشته روی شاخ مور رفتن
تن روغنزده با زحمت و زور/ میان لانهٔ زنبور رفتن
به کوه بیستون بیرهنمایی/ شبانه با دو چشم کور رفتن
برهنه زخمهای سخت خوردن/ پیاده راههای دور رفتن
میان لرز وتب با جسم پر زخم/ زمستان توی آب شور رفتن
به پیش من هزاران بار بهتر/ که یک جو زیر بار زور رفتن: ملکالشعرای بهار
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت سرها در گریبان است
كسی سر بر نیارد كرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید ، نتواند كه ره تاریك و لغزان است
وگر دست محبت سوی كسی یازی
به اكراه آورد دست از بغل بیرون كه سرما سخت سوزان است...
چه می گویی که بی گه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
فریبت می دهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا، گوش سرما برده است این، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود، پنهان است
حریفا، رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین
درختان، اسکلت های بلور آجین
زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه، زمستان است: مهدی اخوان ثالث (م. امید)
آه ای خموش پاک، ای چهره ی عبوس زمستانی، ای شیر خشمگین
آیا من از دریچه ی این غربت شگفت، بار دگر برآمدن آفتاب را
از گرده ی فراخ تو خواهم دید؟
آیا تو را دوباره توانم دید؟ نادر نادرپور
هرگز نزیستم با مرگ، با زندگی قرارم هست/ گیرم که در زمستانم، میعاد با بهارم هست
بر کاکتوس بستم دل، سرشار خار و زیبایی/ احوال لطف و آزارش، با خلق روزگارم هست
قلب تو می تپد درمن وقتی که مانده ام تنها/ دست تو می زند بر در وقتی که انتظارم هست
در انتهای تاریکی یک نقطه نور می بینم/ در تنگنای نومیدی جان_ امیدوارم هست
وقتی که خار در پایی ست ناخن به کار می بندم
وقتی که یار غم دارد آغوش غم گسارم هست... : سیمین بهبهانی
هزار قرن گذشت که با هم خواب باران های نیامده را دیدیم
و دانه های سینه ریزت از بی طاقتی دست های من
قطرات باران شدند و روی فرش ریختند
هزار قرن گذشت که مثل پروانه از زندگی فقط عبور می کردیم
و نمی دانستیم کی بهار می آید و کی زمستان
و فصل نه معنی داشت نه حضور... : دکتر کریم سهرابی
جاده، پر اسب و سوار است، سحر آسا برخیز/ جاده، جولانگه یار است، به تماشا بر خیز
تهنیت گوی که جادوی خرافات، شکست/ دیو در شیشه فتادست، به غوغا برخیز
که خبر داشت که رجاله به اورنگ رسد/ بغض دیرین هدایت، غم نیما بر خیز
خشکسالی شد و خون ریزی ضحاک، مدام/ ای سپیدار کهن از دل دریا بر خیز
این دیاریست که سی ساله، زمستان دیدست/ ای به دستان تو نوروز دلارا، بر خیز...
آرش و کاوه، فریدون دگر می خواهد
ای تو تاریخ کهن، ای همه فردا ، برخیز: دکتر عارف پژمان
آمد بهار سالی در نیمه ی زمستان / سر سبز کوی و برزن، پر لاله خاک ایران...
مرغ سحر به ناله دیگر نبود و می داد/ جمع پرندگان را بر شعر و شور، فرمان...
اما دریغ، نفرت،عفریت جنگ و ظلمت/ وارونه کرد شادی، با اهتمام شیطان
فکر گسستگی را، در هم شکستگی را/ می پروراندآخر، از چشم عشق، پنهان
جشن شکوفه ها را، بی فرصتی عزا کرد/ گل ها گلوله هایی، با نام دین و یزدان..
خفتند گر هزاران اشکان، ندا و شیرین/ از خاکشان شکفته گل ها کنون فراوان
دستت بده به دستم، همواره با تو هستم
با کلک بی قرارم، تا آخر زمستان: ویدا فرهودی
از باغ می برند چراغانی ات کنند/ تا کاج جشن های زمستانی ات کنند
پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار/ تنها به این بهانه که بارانی ات کنند
یوسف به این رها شدن ازچاه دل مبند/ این بار می برند که زندانی ات کنند
ای گل گمان مبر به شب جشن می روی/شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند
یک نقطه بیش فرق رجیم و رحیم نیست/از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست/گاهی بهانه ایست که قربانی ات کنند: دکتر فاضل نظری
فضای بغض و خشم باد و توفان ماند و من ماندم/ سکوت سرد وحشت در زمستان ماند و من ماندم
به شوق کوی آزادی روان گشتند مرد و زن/ ولی طوق اسارت بر گریبان ماند و من ماندم
چه بی سامان شد و ویران ، سرای بابک و ساسان/ شبیخون خزان ها در بهاران ماند و من ماندم
به خاموشی فتاد آن شیهه ی اسبان اسکندر/ و تازی رفت و اما باز ایران ماند و من ماندم
شکیبایی غزل سر داد و بس نیکو پیام آورد/ کنار نعش خسرو ، آسیابان ماند و من ماندم
بسا آزادگا ن نابود و یا در چنگ استبداد/ فضای بغض و خشم باد و توفان ماند و من ماندم
طلوع صبح زرین رهایی را خلافی نیست/ نگاه یک جهان بر آن دیاران ماند و من ماندم
تهیه و تدوین: دکتر منوچهر سعادت نوری
مجموعه ی گٔل غنچههای پندار
http://saadatnoury.blogspot.ca/2014/10/blog-post_22.html
آرشيو مقالات و سروده ها
http://asre-nou.net/php/ar_author.php?authnr=1023