logo





كاسـتى‏ هاى برآيشـى (بخش پايانی)

چهار شنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۳ - ۰۵ نوامبر ۲۰۱۴

ابراهیم هرندی

Ebrahim-Harandi.jpg
پيرِ ما گفت خطا برقلم صنع نرفت
آفرين بر نظرِ پاک خطا پوشش باد
(حافظ)

پيش تر گفتيم که کاستی های تن و جانِ انسان، بسی بيش از کمبودها و کاستی های کالبد جانوران ديگر است، زيرا که انسان جانوری ست که برروی دوپای خود راه می رود و هم نيز از آنرو، که شيوه زندگی کنونی او، با کارکرد جان و تن او سازگار نيست. در هزاره های گذشته، بسياری از فيلسوفان و انسان شناسان کوشيده اند تا آنچه انسان را از ديگر جانوران جدا می کند، شناسايی کنند. چندی از ويژگی هايی که در اين راستا برشمرده اند، اين هاست؛ باورمندی، کرامت مندی، سخنگويی، برهنگی، دوپا روی، اختيار، عصيانگری، حسابگری، ايثارگری، خودداری، اخلاقی، شهادت طلبی. پژوهش های روان- زيست شناسيک نشان داده است که بجز باورمندی و اختيار، اين ويژگی ها را در برخی از جانوران نيز می توان يافت. اما توانايی ويژه ای که بازتاب های آن راه انسان را از همه جانوران جهان جدا کرده است، آگاهی وی از هستی خويش در جهان است. اين توانايی سبب می شود که انسان تجربه هشيارانه ای از هستی خود داشته باشد. البته آشکار است که نمی توان همه دستاوردهای انسان را به داشتن يک توانايی فروکاست. ای بسا که آگاهی بدون زبان و يا بدون داشتن دو دست ِ رهيده از بارِ تن، نمی توانست راه بجايی بَرَد.
برآيش آگاهی بزرگترين و ژرفترين رويداد جهان هستی ست. اين که از ميان همه گياهان و جانورانی که "با جهان"، هستند، ناگهان يکی از آن ها آگاه ازهستی خود گردد و چنان بيدار و هشيار شود، که ديگر نه با جهان، بلکه خود را، "در جهان" بپندارد، شگفت انگيزترين چيستان هستی ست. انسان در پرتو آگاهی کنجکاو شد و توانايی پرسيدن يافت و چون برای بسياری از پرسش های خود، پاسخی نمی يافت، جهان پنداره ای ماورا و خدا و عرش و فرش و دين و فرهنگ و فلسفه و ادبيات و هنر را ساخت، تا جهان را نه بدانگونه که هست، بلکه بدانسان که او می خواهد باشد، بسازد و بپردازد. جهانی حقيقت- بنياد و هدفمند و انسانمدار و با اخلاق و قانونمند. آگاهی، تنها در برگيرنده پديدهای بيرونی نيست. اين چراغِ هماره تابناک، سبب برآيش پديده شگفت و رازگونی شده است که می توان آن را "چشم درون" خواند. پنداره گفتمانی بنام ِ "روان"، برآيندی از اين چراغ ِ جادوی هماره روشن است.

بسياری از کمبودها و کاستی های عاطفی و روانی انسان می توان ناشی از آگاهی او از بودن خود در جهان دانست. اين چگونگی، برآيشِ چشم درون را سبب شده است که انسان با آن می تواند به انديشه ها و رویاها و خاطرات خود بنگرد و در پرتو آن، گذشته را مرور کند و شکلی دلخواه از آينده را در ذهن خود بسازد. فراتر از آن، با اين چشم می توان به انديشه ها و کُنش ها و واکنش های ديگران نيز انديشد و پاسخ ها و واکنش ها و رفتارها و کردارهای احتمالی آنان را پيش بينی کرد.
گفتيم که انسان در پرتوآگاهی، توانايی جدا کردن خود از ديگر پديدارهای جهان را يافته است. چنين است که اکنون او خود را در سويی و ديگر پديدارهای جهان را در سوی ديگر می پندارد. جانوران ديگر، آگاه از بودن خود در جهان نيستند. اگر می بودند، جهانِ خود را به پرسش می گرفتند و اندک، اندک زمينه دگرگونی آن را فراهم می کردند و ای بسا که جهان های ماروايی و متافيزيک و خدايان و آئين ها و حقيقت و اخلاق خود را نيز می ساختند. اما هشياریِ ناشی از آگاهی در انسان سبب شده است که او جهان را ميدان آزمايش و آموزش بداند و زيستگاه و شيوه زيستن خود در آن را هماره دگرگون کند. تنها انسان است که می پرسد و چون پاسخی نمی گيرد، خود ناگزير از پاسخ يابی می شود.

اگرچه آگاهی، سرچشمه فرهنگ و تمدن و بنياد همه دستاوردهای انسان است. اما اين ويژگی برآيندهای ناخوشايندی نيز دارد که نخستين آن ها، آگاهی از ناپايداریِ هستی و مرگ است. انسان در پرتو آگاهی، به کيستی خويش و چيستی جهان می انديشد و می خواهد بداند که از کجا و برای چه آمده است و به کجا می رود1. اما چون پاسخی درخورِ ذهن کنجکاو و نقّادِ خود، در پيوند با آغاز و پايانِ جهان نمی يابد، بناگزير به پوچی هستی پی می برد. آگاهی، نه تنها انسان را از مرگ با خبر می کند، بلکه حس درد را نيز ممکن می کند. اين چگونگی گاه زندگی را بکامِ دردمندان و داغ ديدگان، تلخ و ناخواستنی می کند. آنکه فرزند جوانی از دست می دهد، ديگر هرگز از آن پس روز خوش نمی بيند و در همه زمان های بيداری، داغدار و تلخکام و دلشکسته است. ناتوانی انسان در رهايی از چنگ ديو غم و اندوهی از اين دست، کاستی بزرگی در ساختار روانی –عاطفی انسان است که هر روز بسيارانی را به بن بست خودکشی می کشاند.

ساختار روانی انسان، بسيار آسيب پذير و آسيمه کننده است. بازتاب اجتماعی اين چگونگی اين است که اکنون در کشورهای صنعتی، آنچه بيماری های روانی نام گرفته است، آنچنان فراگير شده است که در کشورهايی مانند انگلستان، يک چهارم مردم درگير ناخوشی های روانی هستند. آمار شگفت انگيزِ خودکشی در جهان نيز، گواه ديگری برآين گرفتاری بزرگ است 2. اين چگونگی را برآیش آگاهی پردامنه تر کرده است، زيرا که در پرتو آن، انسان، کمبود و شکست و درد و دوری و پيری و مرگ را حس می کند و همچنين می تواند شاهدِ همه اين گرفتاری ها در زندگی ديگران نيز باشد.

گفتيم که بسياری از ويژگی های روانی انسان، ريشه در رفتارها و کردارهای پايدارِ برآيشی پستانداران دارند. پستانداران جانورانی خونگرم، سرماگريز، رودرنج، گروه زی و آب وخاک پرست اند. انسان نيز همه اين ويژگی ها را دارد. اما توانايی اين را نيز دارد که در پرتو آموزش و پرورش، آگاهانه، دست از پرستش خاک و خون بردارد و با نگرشی جهانی، خود را شهروند جهان بداند3. يکی از کاستی های برآيشی انسان در اين راستا، قبيله گرايی ست که ريشه در برآيش خوی گروهی زی انسان دارد. اين خوی، هم زمينه زيستن انسان با ديگران (قبيله، قوم، وطن) را برايش فراهم می آورد و هم زمينه ستيز و کشُتن و کشُته شدن را. آزمايش های چندی نشان داده است که شيمايه بسياری از بخش های مغز انسان، با پا گذاشتن او به جمع، به يکباره دگرگون می شود. تپش قلب، آهنگ خيزو ريزِ خون در رگ ها، فشار خون، دمای بدن، ميزان نم ِ پوست، امواج مغناطيسی مغز و روندِ فرودم و بازدم، همه با پيوستن انسان به گروه ، يعنی پاگذاشتن به جايی که گروهی ديگر از انسان ها درآن جمع اند، دگرگون می شوند. البته اندازه اين دگرگونی ها، پيوندی نزديک با نوع و شکل و کارِ گروه و نيز جنس، سن، جايگاه فرد در رده بندی های اجتماعی، شخصيت، دانش و نيازهای وارد شونده دارد.

مغز انسان در هنگام پيوستن وی به گروه دلخواهی که او آزادانه بدان می پيوندد، هورمون های "آکسی توسين"، و، "وسوپرسين"، در مغز می پراکند. اين هورمون ها، انسان را آرام و رام وشادمان می کنند و بارِ سنگين هستی را از روی دوش اش برای چندی برمی دارند، آنچنان که وی گذرِ زمان را فراموش می کند. اين هورمون ها با رفتارهايی که برمی انگيزند، پيوستن به ديگران و مهرورزيدن و کوشش در راستای کردارهای گروهی را در انسان ارجمند می کنند و چون چسبی هستند که فرد را به فرد و يا افرادِ ديگر در گروه، قبيله، قوم، سازمان، حزب، انجمن، گنگره، همايش، مجمع، مسجد و هر کانونی که منش ها و روش ها و هدف های گروهی دارد، پيوند می دهند و به او هويتی گروهی می بخشند4. گرايش قبيله ای، زمينه ساز گرايش های قومی، دينی، حزبی و آب و خاکی ست. ريشه بسياری از جنگ ها را در اين گرايش می توان پی جُست. اين گرايش همچنين زمينه ساز همه ی دگرستيزی هاست که با نام خدا، دين، ناموس، ملت، انسانيت، اخلاق، کرامت انسانی، ميهن پرستی، سنت گرايی، ديو ستيزی، پاکسازی و برچسب هايی از اين دست، بسيارانی را بکام مرگ می فرستد.
ريزش هورمون های آکسی توسين در مغز انسان، عواطف مهر و دوستی او را برمی انگيزد و او را نسبت به عواطف ديگران نيز حساس تر می کند. پژوهش های چندی نيز، اشاره به بازتاب آن در افزايش ِ کشش جنسی ميان زن و مرد و نيز بالابردن در اعتماد به نفس ِ بيشتر و درگير شدن در کارهای گروهی کرده اند.

آنچه ساختار روانی انسان خوانده می شود، مجموعه از الگوهای رفتاری و کرداری ست که کار آن ها، فراهم آوردنِ زمينه بهره وری بهتر از زيستبوم و دلگرم کردن انسان به ماندگاری در جهان است5. از اين چشم انداز، روان انسان را می توان به نرم ابزاری مانند کنيم که او را بسوی سازگاری با زيستوم اش می رواند و سرگرم و دلگرم و اميدوار به هستی می دارد. اين همه را گفتم تا بگويم که يکی از کاستی های بزرگ ساختار روانی انسان، وابستگی هماره آن به سازه های زيستبومی اوست. اين وابستگی، کارکردی واکنشی دارد. هرگاه که دسترسی به هرآنچه انسان برای زنده ماندن نياز دارد، دشوار گردد، آرامش روانی نيز در واکنش به آن دشواری، کمتر می شود. اين واکنش بجای آن که کارکردی الاکلنگی داشته باشد و هرچه زندگی سخت تر می شود، روان انسان او را هدفمندتر و استوارتر و رهگشاتر کند، شوربختانه کارکردی وارونه دارد و در روزگار تنگدستی، اندوه و افسردگی و نااميدی می آورد.
کاستی های تن و جان انسان نشان می دهند که اين زينده، برآیشی جدای از جانوران ِ ديگر نداشته است و هيچ ويژگی برتری در آن نمی توان يافت. با اين همه چرا انسان خود را برتر از همه جانوران ديگر می داند و خود را "اشرف مخلوقات" می خواند؟ شايد ساده ترين پاسخ خِرَد پذير اين باشد که چون انسان، خدايی را در ذهن خود ساخته است که بزبان انسان با او سخن می گويد.

پنداره ِ برتری انسان بر ديگر جانداران ريشه دامنه داری در تاريخ انسان دارد و از زمانی پديد آمده است که انسان از وجود خود در جهان آگاه شده است.  در بسياری از نگاره های تمدن های باستانی، نمادها و نشانه های اين پنداره پيداست. درآن روزگاران، انسان خود را هماره يا نماينده خدا برروی زمين می پنداشته است و يا خود داعيه خدايی داشته است. سپس تر، اديان ابراهيمی اين پنداره را در مرکز افسانه آفرينش نهادند و انسان را برترين موجود هستی و گل سرسبدِ جانداران ِ جهان خواندند. چنين است که انسان در آئين يهودی برترين آفرينه پنداشته می شود و در آئين عيسوی نگين انگشتری هستی و در اسلام، مسلمان "اشرف مخلوقات" است و کافر فرودست و زبون.

از چشم انداز اديان ابراهيمی، خداوند، جهان و پديدارهای آن را برای‌ انسان آفريده است. از اینرو، هر پديده ای را برای انسان سودی ست. دانه‌ ها و میوه‌ های‌ خوراكی‌ بخشی‌ از روزی‌ِ او بشمار می ‏روند و گل ‏ها وگیاهان‌ِ برای‌ دلگشایی‌ِ وی‌ و یا درمان‌ِ بیماری ‏های‌ انسان می‌ رویند.همچنین‌ جانوران‌ِ خوشگوشت‌ و اهلی‌، بخشی‌ از روزی‌ِ انسان‌ و یا خدمتگزاران او هستند و دیگر جانوران‌ مانند؛ شیر، پلنگ‌، سگ‌، گربه‌، روباه‌ و گرگ‌، برای‌ رماندن‌ِ دیگر جانوران‌ِ موذی‌ چون‌ موش‌ و خرگوش‌ و روباه‌ به‌ جهان‌ آمده‌ اند. از این‌ دیدگاه‌، جهان‌ پیكری‌ سامانمند و آراسته‌ پنداشته می  شود که در آن‌ هر چيزی بجای‌ خویش‌ نیكوست و خطایی‌ بر قلم‌ صنع‌ نرفته است. اين همه را خداوند برای اين آفريده است تا انسان که آفرينه ای کمال جوست در اين جهان راه  کمال بپيمايد. جهان،‌ آزمایشگاه‌ِ انسان‌ رانده از بهشت، برای‌ سپردن‌ِ راه‌ تعالی‌ و نشان‌ دادن‌ِ سزاواری‌ِ او برای ‌بازگشت‌ دوباره به اصل‌ِ خویش،‌ كه‌ اصلی برترین‌ از فردوس‌ِ برین‌ است‌، می باشد.  از این ‌دیدگاه‌، انسان‌ هیچ‌ پیوندِ نژادی‌ با دیگر زیندگان‌ ندارد و تافته‌ جدا بافته‌ای ست‌ كه‌ پروردگارِ جهان‌ پس‌ از آفریدن‌ِ او بر خود درود  فرستاده‌ است‌.

نگرش‏ های‌ آئینی‌ بویژه‌ ادیان‌ِ سامی‌، انسان‌ را رودی‌ از بهشت‌ می ‌پندارند كه‌ سرپیچی‌ از فرمان‌ِ پروردگار، او را در شش هزار سال پيش، بسوی‌ این‌ جهان‌ رانده‌ است‌.  این‌ رود، فرد را به‌ دو راهه‌ ای‌ می ‌رساند كه‌ یكی‌ بازگشت‌ به‌ بهشت‌ و دیگری‌ راه‌ دوزخ ‌است‌. از این‌ چشم‌ انداز، بازگشت‌ِ انسان‌ِ گناهكار به‌ جایگاه‌ خویش‌، در گروی پالایش‌ گوهر خود از پلشتی‏ هاست‌ و تا زمانی‌ كه‌ وی‌ شایستگی‌ِ خود را برای ‌فردوسی‌ شدن‌ نشان‌ ندهد، راه‌ بازگشت‌ بر او بسته‌ خواهد ماند.  چون‌ زدودن ‌ِپلشتی‌ از كارهای‌ بسیار دشوار است‌، بیشترِ مردم‌ را توانایی‌ آن‌ نیست‌ و دوزخ‌ هماره‌ بسی‌ پُرتر از بهشت‌ خواهد بود.

پيروان اديان سامی براين باورند که زمين برای هبوط حضرت آدم برآن، نزديک به شش هزار سال پيش آفريده شده است و خداوند آن را در شش روز آفريده است. يكى ازاين پيروان که خود زيست شناسی مسيحی بود، در سده نوزده ميلادی، به گمانِ خود حتى روز آفرينشِ انسان رانيز شناسايى كرد و گفت که؛ " حضرت آدم در ساعتِ  9بامدادِ روز بيست و سوم اكتبرِ سال 4004 پيش از ميلاد مسيح به فرمان خداوند تبارک آفريده شد." 
يكى ديگر از باورهاى زيست شناسانِ دينی اين بود كه خداوند هر موجود را جداگانه آفريده است.  نامدارترين طبيعت شناسِ نيمه نخستِ قرن نوزدهم، ويليام پى لى، كه بخشى از نخستين كتابِ داروين در پاسخ بدوست، خدا را صنعتگرى مى‏ دانست كه جهان را مانند ساعتى زيبا و دقيق ساخته است. هرچيزِ اين جهان، به گمانِ پى ‏لى، بجا و نيكوست و هر پديده را در راستاى سعادتِ انسان، وظيفه ‏اى ست.

در سال 1830، چارلز لايل، زمين شناس بزرگ انگليسى، در كتابى به نام "اصولِ زمين شناسى"، چشم اندازِ تازه ‏اى در اين دانشِ گشود كه شالوده زمين شناسى مدرنِ شد.  وی نشان داد که برخلاف ادعای اهل دين، زمين پاره سنگی ست که بيش از چهار ميليارد سال پيش از خورشيد جدا شده است و چون جزيره آتش گرفته ای در فضا رها شده است و سپس در مدار کنونی خود جای گرفته است و بدور خورشيد می چرخد. پيش از آن، زمين شناسان با چشمداشت به روايات دينی، نه تنها عمرِ زمين را چيزى نزديك به شش هزار سال مى پنداشتند، بلكه چرايىِ وجودِ مواد سازنده آن را از نيز با دست يازی به افسانه هاى مذهبى و يا رويدادهاى ناگهانىِ كيهانى پاسخ مى دادند. از ديدگاه لايل، زمين گوى آتشينِ نيمه سردى است كه شناختِ آن در گرو شناسايى رفتارِ عناصر شيميايى سازنده آن است.  زمين شناسى از ديدِ چارلز لايل، شناسايى كُنش ها و واكنش هاى فيزيكى و شيميايى عنصرهاى سازنده آن و نيز گرفت و دادهاى آن ‏ها با يكديگر است.  از اين ديدگاه، زمين نيز چون ديگر پديده‏ هاى طبيعی، پيرو قوانينِ ويژه خويش است كه پى بردن بدان ها، تنها راهگشاى چيستى و چرايى شگفتى هاى آن مى ‏تواند باشد.

سپس تر در سال 1859، چارلز رابرت داروين، زيست شناس انگليسی در کتابی بنام "خاستگاه رسته ها"، تئوری تازه ای درباره چگونگی پيداپيش هستی برروی زمين ارائه داد که  من در زبان فارسی، واژه "برآيش" را در برابر آن نهاده ام. برآيند ساده اين تئوری، سه گذاره  زير است:

1. بنيادِ هستى مادى‏ ست و زيستاران را آفريدگارى نيست و نمى‏ تواند باشد

2. همه زيندگانِ كنونى از تبارِ زيستارانِ تك ياخته ه‏ايى هستند كه مليون ‏ها سال پيش مى زيسته ‏اند و اندك اندك همگام با دگرگونى ‏هاى‏ زيستگاه ‏هاى خود تا به امروز ديگرگون شده‏ اند.

3. برآيشِ هستى، ناهدفمند، ناخودآگاه و واكنشى است.

از ديدگاه برآيشی، همه گياهان و جانورانِ كنونى از ديگرگونى بسيار كُندِ گياهان و جانورانِ تك ياخته ‏اى كه مليون ‏ها سال پيش مى ‏زيسته ‏اند، برآمده ‏اند.  اين برآيش، نه برنامه از پيش ساخته ‏اى داشته است و نه پى سپرِ هدفِ ويژه ‏اى ست.  دگرگونى‏ هاى پيدا و پنهانِ زيستاران، پيرو ديگرگونى ‏هاى زيستبومِ آنها، يعنى زمين و آب و هواست و هيچ يك از ويژگى ‏هاى آن‏ ها را، از بلنداى بلوط  گرفته تا هوشمندى انسان را، نمى ‏توان نشانه پيشرفتِ هستى و يا برترى يكى بر ديگرى دانست. 

از اين ديدگاه‌، انسان‌ رسته‌ ای‌ ازدسته‌ میمون‏ هاست كه‌ در پی‌ِ روندی‌ هزاران‌ ساله‌ تنها در پنجاه هزار سال گذشته به‌ جایگاه‌ كنونی‌ِ خود رسیده‌ است. اين زمان در مقايسه با عمر زمين نشان می دهد که زمين نمی تواند برای خاطر انسان پديد‌ آمده باشد زيرا که انسان جانداری تازه وارد درآن است. يعنی که اگر عمر زمين را 24 ساعت بپنداريم، انسان تنها در يک دقيقه آخر در آن پيدا شده است. پس آنسان که پنداشته می شد، ابروباد و مه و خورشيد و فلک نمی توانند برای رفاه انسان پديد آمده  باشند.

برآیش‌، كاروان‌ِ زندگان‌ را همزی‌، هم‌ پیوند و هم ‌نیاز می‌ داند و برآنست‌ كه‌ نژادِ هیچ‌ زینده‌ای‌ را بر دیگری‌ برتری‌ نیست‌.  رده‌ بندی‌ِ برآیشی‌، شكلی‌ افقی‌ دارد و برآیش‌ شناسان‌، زیندگان‌ را در گستره‌ای‌ همكف‌ ردیف‌ می‌ كنند. از این‌ دیدگاه‌، انسان‌ یكی‌ از ملیون ‏ها زینده‌ زمین‌ است‌ كه‌ هیچ‌ گونه‌ برتری‌ برآیشی‌ بر دیگر جانوران‌ ندارد.

از این‌ دیدگاه‌، "كمال"،‌ مفهومی‌ دينی، افسانه‌ ای ‌و بی‌ معناست‌ زیرا كه‌ روندهای‌ برآیشی‌، كاركردی‌ واكنشی‌ نسبت‌ به ‌سازه‌ های‌ زیستبومی‌ِ زیندگان‌ دارند.  بنابراین‌، انسان‌ و جهان‌، برنامه‌ پیش‌ بینی‌ شده‌ ای‌ برای‌ آینده‌ ندارند. در طبیعت‌ در برابر هر زینده‌ِ پیروز، ملیون‏ ها نسل‌ ناكام‌ وجود دارد كه‌ هیچ ‌یك‌ تاب‌ ماندگاری‌ در زیستبوم‌ خود را نداشته‌ است‌. از میان‌ آنانی‌ نیز كه‌ هم ‌اكنون‌ از پی‌ هزاره‌ های‌ صبر و ستیز و فراز و فرودهای‌ برآیشی‌ گذشته‌ اند و به ‌اینجا رسیده‌ اند، اندك‌ دگرگونی‌ ناگهانی‌ آب‌ و هوا می‏ تواند بسیاری‌ از آن ‏ها را از گستره‌ هستی‌ به‌ در كند.  هربار كه‌ دمای‌ زمین‌ اندكی‌ گرمتر و یا سردتر ازآنچه‌ باید، می‏ شود، نسل‌ هزاران‌ زینده‌ برمی ‌ افتد و هزاران‌ زینده‌  تازه‌ به ‌جهان‌ می ‏آیند.
دستاوردهای لايل و داروين، در سده نوزدهم ميلادی، پرونده روايت افسانه ای - دينی چگونگی آفرينش هستی را – دست کم در مغرب زمين -  به آرشيو موزه ی باورهای فولکلوريک فرستاد. از آن پس در گستره دانش مدرن، ديگر نه کسی انسان را برتر از زيندگان ديگر می داند و نه سخن از "تکامل هستی" و "کرامت انسانی" است. اکنون زمين سنگريزه خُردی در ميان سياره ها و ستاره های بسيار، در کهکشان بی پايان نما پنداشته می شود و انسان زينده ای از بی شمار جانداران ِ جهان که  هر روزه به جهان می آيند و می زيند و می روند. پس اکنون ديگر نه زمين مرکز جهان است و نه انسان نگين انگشتری هستی و "اشرفِ مخلوقات".

نکته ای را که درباره پنداره "اشرف مخلوقات"، ناگفته نمی توان گذاشت اين است در اسلام، تنها سخن از برتری انسان مسلمان و مومن بر ديگر "مخلوقات ِ الهی" است و نه برتری انسان به معنای عام آن. در چندين آيه در قران، انسان بی ايمان، از همه جنبندگان بدتر پنداشته شده است و از چارپايان نيز پست تر خوانده  شده است.6

http://goob.blogspot.co.uk

يادداشت ها:
1. اين پرسش ها را تا پيش از دورانِ روشنگری که روزگار انسان- خدايی ست، با افسون و تردستی و دين و خرافه و رمالی و ترفندهای دروغين و ذهن فريبِ ديگر پاسخ های افسانه ای می دادند.
2. شکنندگی و ناکارآمدی ساختار روانی انسان چنان است که کمتر کسی در جهان خود را هماره شادمان و شيرين کام می داند. اين چگونگی از آنروست که از ديدگاه ژنتيک، هدف از آمد و شد انسان، تنها بازسازی زنجيره ژنتيک او و سپارش آن به آيندگان است. از اين ديدگاه، انسان ابزاری ست که ژن های خود را از پدر ومادر خود می گيرد و به فرزندان خود می سپارد و می رود. چنين است که تا زمانی که انسان توانايی باروری دارد، سالم تر و تواناتر و پرجُنب و جوش تر است. اما هنگامی که آن توانايی را از دست می دهد، همه توانايی های طبيعی او رو به کاهش می گذارد و زندگی اندک، اندک روی بر او ترش می کند و سرد و خاموش و بی عشوه می نمايد. هم از اينروست که همه بيماری ها در زمان سالمندی سر بر می آورند و ويروس ها و ميکروب ها و قارچ ها و باکتری های، آسانتر به تن انسان دست اندازی می کنند.
3. بزرگترين تفاوت اساسی ساختار کرداری ميمون ها، بويژه انسان با جانوران ِ ديگر اين است که انسان در بسياری از زمينه ها، ساختار کرداری باز و گاه چند گزينه ای دارد. اين ويژگی ناشی از آگاهی و اجتماعی بودن اوست. منش رفتاری جانورانِ ديگر، تک گزينه ای ست. سگ، پس از ادرا کردن، با پای خود خاک برروی آن می پاشد تا رد پايی از خود برای دشمنانش بجا نگذارد. اين کار را سگ در هرکجا که باشد می کند، روی قالی، روی اسفالت و روی خاک، بی که بداند که روی فرش و آسفالت ، خاکی برای پاشيدن نيست. اين کارِ سگ، نمونه ی کرداری بسته است که بی توجه به زمين و زمان رُخ می دهد.
4. Oxytocin & vasopressin. برای آگاهی بيشتر اين درباره، نگاه کنيد به اين مقاله: https://www.google.co.uk/
5. پنداره دوگانگی تن و روان، پنداره ای کهن در تاريخ انديشه انسان است که پس از پيدايش خط در يونان باستان، به انديشه های مدون فلسفی راه يافت و اندک، اندک اين انگاره نادرست را پديد آورده که روان انسان که دربرگيرنده ذاتِ اوست، پديده ای ورامادی و رازآميز و شناسايی نشدنی ست. اين انگاره در هزاره های گذشته، بازتاب های بزرگی داشته است که چندی از آن ها کمک به پيدايش و گسترس دين های گوناگون مانند مسيحيت و اسلام بوده است. هم نيز پيدايش ژانرهای تازه ای در شعر و ادبيات جهان و افزايش دامنه افسونگری و شعبده بازی و رمالی و جن گيری و روانکاوی. چنين است که روان را بايد برساخته ای تاريخی دانست و در حوزه تاريخ پنداره ها و انگاره های آدمی در پی آن گشت و نه در فيزيولوژی انسان.
6. دو نمونه از اين آيه ها اين هاست:
"اِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذینَ كَفَرُوا فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ." (سوره انفال آيه 55). هرآینه بدترین جنبندگان در نزد خدا آن هایی هستند كه كافر شده‏اند و ایمان نمى ‏آورند.
لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ." (سوره اعراف، آيه 179).  ایشان را دل هایى است كه بدان نمى ‏فهمند و چشم هایى است كه بدان نمى ‏بینند و گوش هایى است كه بدان نمى ‏شنوند. اینان همانند چارپایان هستند حتى گمراه ‏تر از آن اند. اینان خود غافلان اند.

کاسـتی‏‌های برآيشـی (بخش سوم)







نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد