logo





لالۀ داغدار

چهار شنبه ۲ مهر ۱۳۹۳ - ۲۴ سپتامبر ۲۰۱۴

رضا بی شتاب

reza-bishetab.jpg
گذر از ظلمت آسان بود، آسان
اگر مُزدورِ باد وُ سود وُ سودا؛
نبود وُ مُرده می بود
و در تن هر دَم این طبلِ طلبکار
نمی کوبید گستاخ وُ چنین آشفته با من
طَمَع در مُویرَگهایم چو مُوران
به سرمستی وُ خوش رقصی نمی چرخید
اگر وَرزاوِ زور وُ آز وُ قدرت را
عِنان پیچیده بودم سخت وُ سنگین
چنان اینسان که می بینی نبودم
ندیدی یُوزِ دست آموزِ آرام
که چون دریوزه در کُنجی بپوسد
و یا چون برگِ بی سامانِ در توفان
زِ هر سو رانده در عُزلت بمیرد

به هنگامی که باید گفت؛
نگفتم هیچ وُ در خاموش بنشستم
به هنگامی که باید رفت؛
نظر در خویش کردم در پریشانی شکستم
چو عزرائیل آوازِ دگر خواند
در وُ دروازه بگشودم به رویَش شاد وُ خندان
فریب اش طعمِ خون می داد وُ اما
منِ خوش باور این را دیر دانستم
چنان در شهوتِ شُهرَت فرو رفتم
که از یادم زُدود آخر کِه بودم
به حِرص وُ سِحرِ سکه با سُکوتم
به قربانگاه رفتم چون مترسک یا نگهبان
به شاباش وُ به نوشانوش سرگرم
نبودم آگه از قَعرِ لجنزار
پرِ پرواز بی پروا شکستم
زِ شوقِ آسمان وُ پَر کشیدن دیده بستم
قفس شد خانه وُ آرامشِ جان
زِ گلشن ها و یارانم گسسستم
زلالِ آب را از دست دادم
عطش را چاره از مُرداب جُستم
عُروجم شد حَضیضِ ذلتِ خویش
رهِ انسان نهادم، دیو گشتم

ندیدم داغِ لاله در دلِ دشت
زمان افسونگری آرام بگذشت

به قربانگاه دیگر کس ندیدم
به جز خود را که بودم؛ واپسین کس

2014 / 9 / 24
http://rezabishetab.blogfa.com‍


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد