logo





عشق که اين نيست، برو!

شنبه ۲۹ شهريور ۱۳۹۳ - ۲۰ سپتامبر ۲۰۱۴

مهرانگيز رساپور (م. پگاه)

شِکوه کنی، قهر کنی؟ عشق که اين نيست، برو !
شرط و شروط می‌نهی؟ عشق چنين نيست، برو !
هم رهِ عشق بندی و هم طلبِ وصل کنی؟!
آتشِ عشق شعله‌اش، از تَفِ کين نيست، برو!
گاه ستايش و دعا، گه پچ و پچ و ناسزا
منزلِ عشق برزخِ شک و يقين نيست، برو!
پرت کن ای گمشده آن، آدرسِ توفان زده را
پايه‌ی عشق زيرِ آن سقفِ گِلين نيست، برو!
خاکِ خرافات مزن، بر رخ نورانی او
خانه‌ی خورشيد که در زيرِ زمين نيست، برو!
پرسش من باز اگر هست پیِ کشفِ دگر
پاسخ من باز همان "هست همين" نيست، برو!
دانه به دام داری و منتظر پرنده‌ای؟
ساده! سفينه‌ی دلم، دانه‌ بچين نيست، برو!

گفت که هر شعرِ پگاه، جلوه‌ی عشق است بيا !
گو به هرآنکس که دلش ناب گزين نيست، برو!


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:

زن(مادر) تنها
نگین
2014-10-02 01:54:56

چه زیبا شعری! بر دل نشست.


نگین
2014-09-29 02:52:23
بسیار زیبا از خواندنش لذت بردم

زیبا
یک زن
2014-09-20 22:29:31
چقدر زیبا ست این شعر ، وبزیبایی سراینده اش ... دمتان گرم و دستتان مریزاد

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد