شِکوه کنی، قهر کنی؟ عشق که اين نيست، برو !
شرط و شروط مینهی؟ عشق چنين نيست، برو !
هم رهِ عشق بندی و هم طلبِ وصل کنی؟!
آتشِ عشق شعلهاش، از تَفِ کين نيست، برو!
گاه ستايش و دعا، گه پچ و پچ و ناسزا
منزلِ عشق برزخِ شک و يقين نيست، برو!
پرت کن ای گمشده آن، آدرسِ توفان زده را
پايهی عشق زيرِ آن سقفِ گِلين نيست، برو!
خاکِ خرافات مزن، بر رخ نورانی او
خانهی خورشيد که در زيرِ زمين نيست، برو!
پرسش من باز اگر هست پیِ کشفِ دگر
پاسخ من باز همان "هست همين" نيست، برو!
دانه به دام داری و منتظر پرندهای؟
ساده! سفينهی دلم، دانه بچين نيست، برو!
گفت که هر شعرِ پگاه، جلوهی عشق است بيا !
گو به هرآنکس که دلش ناب گزين نيست، برو!