logo





در غرب خبری نیست

چهار شنبه ۲۶ شهريور ۱۳۹۳ - ۱۷ سپتامبر ۲۰۱۴

فرهاد قابوسی

باید دقت کرد که سنت فلسفی در خلاء ایجاد نمی شود و دوام نمی یابد. بلکه در متن یک تمدن و فرهنگ و بینش آن نسبت به عالم و آدم ممکن است. اما تمدن و فرهنگی که سنت فلسفه غربی را تولید کرده است، تولیدات دیگری هم نظیر استعمار و فاشیسم (نازیسم)، ویتنام (می لای) تا عراق (ابوقریب) هم داشته است. که مرتبط و پا به پای همین سنت فلسفی پیش رفته اند و مگر در خیال قابل جدایی از هم نیستند. و مشخصأ متکی بر بینش همین سنت فلسفه غربی (دکارت و کانت) نسبت به عالم و آدم بوده اند. تکرار و دوام جنبه های ضد بشری یاد شده حتی بعد از جنگ جهانی دوم تاکنون نشان می دهند که ارزشهای سیستم فرهنگی مولد سنت فلسفی مورد بحث اساسأ نادرستند. لذا سنت فلسفی تولید شده و متاثر از آنان نیز مخبط محسوب می شود و قابل تایید نمی توانند باشند.
خلاصه و منظور: اخیرأ دوست عزیزم علیرضا مناف زاده در رادیوی فارسی فرانسه نظراتی را از قول دیگران در رابطه با وضع فلسفه، علوم طبیعی و علوم انسانی در ایران مطرح کرده است، که چون من نیز در مسائل مورد بحث صاحبنظرم و سابقأ و مخصوصأ اخیرأ در موردشان اظهار نظر کرده ام، لذا در رابطه با آن اشاراتی را ضروری می بینم.

مضمون یکی از این نظرات از قول آقای آشوری اینست که زبان فارسی توانایی لازم برای تولید اندیشه فلسفی را ندارد و از این رو در حوزه فلسفه و "علوم انسانی" متفکری با شهرت جهانی نداریم؛ باضافه اینکه در همین رابطه بابت تولید علوم انسانی، ما نظیر غربی ها قادر به فاصله گیری از خویش و مطالعه مسائل انسانی مان از "خارج" نبوده ایم.

ناتوانی زبان فارسی در بحث فلسفی را من پیش از بسیاری، از قریب یک دهه پیش در رابطه با تاثیر مخبط ادب زدگی فرهنگ ایران مطرح کرده ام. نظر من این است که فرهنگ ایران به سبب شعر زدگی تاریخی اش بینشی احساساتی و سطحی یافته، و از اینرو نتوانسته است به تعمق منطقی که ضروری اندیشه فلسفی است عادت یابد. این مشکل نیز آنچنانکه گویا آقای آشوری از طریق وضع لغات فارسی "علمی و فنی" در پی اش بوده است، قابل حل نیست. چون او نه اهل علم و فن و نه اهل فلسفه است. علاوه بر این فارسی سازی لغات مستعمل عربی حتی وسیله اهل علم در ایران نظیر محمود حسابی نیز غیر از ضرر منفعتی به پیشرفت اندیشه علمی در ایران نرسانده است. کمااینکه مای دانشجو در قدیم مجبور بودیم کتاب "نگره کاهنربایی" آقای حسابی را با دیکسیونر فارسی به عربی (مفرّس) بخوانیم. و آخر سر عتای این کتاب را به لقایش بخشیدیم. و "نظریه الکترومغناطیس" را از کتاب های انگلیسی یاد گرفتیم که بسیار هم به نفع مان بود. یعنی مسئله ناتوانی زبان فارسی یک مسئله اساسی فرهنگی است و نه منحصر به لغات زبان فارسی که با تغییرشان بتوان آن را حل کرد! برعکس همچنان که تذکر داده ام لغات فارسی مجعول فاقد ساختار منطقی و نحوی لغات مستعمل عربی بوده، نفعی به درک مغاهیم علمی نداشته و غیر از دهکوره ناسیونالیسم فارسی راه به هیچ جایی نمی برند.

اما جهانی شدن یک فیلسوف و جامعه شناس مرتبط با دیدگاه و بینش اوست، لذا تا زمانی که زوایای دید و معیارهای بینش را اندیشمندان غربی تعیین می کنند، هیچ اندیشمند شرقی امکان جهانی شدن را (مخصوصأ تحت شرایط تبلیغاتی معاصر) نخواهد یافت، مگر اینکه در جریان متداول اندیشه غربی بیاندیشد و یا مستقیم و غیر مستقیم مجیز آن را بگوید. کمااینکه پخش جوایز معروف از نوبل گرفته تا ... بابت جهانی شدن اشخاص، تابع سیاست و یا سیاست حرفه ای مربوطه است که در غرب و وسیله سازمان های غربی تعیین می شود که هزار سودا دارند. و بسیاری جهانی شده ها هستند که باوجود آن، دیگر آبرویی ندارند.

سرنوشت جهانی شده هایی نظیر یاکوب بورکهارت و عذرا پاند نمونه ای از مکانیسم و کیفیت این نوع جهانی شدن است!

"سنت فلسفی" متداول وسیله اندیشمندان غربی تعیین و نمایندگی می شود. هرچند که غیر از موارد اندکی در علوم طبیعی آنهم به صورتی نیمه درست، هیچ کار فلسفی قابلی در قرون اخیر ارائه داده نشده است. و اتفاقأ وضعیت علوم دقیقه و گلایه دانشمندان و فلاسفه علمی نظیر لُبگ و راسل از وضع ریاضیات و مخصوصأ "نظریه مجموعه ها"، نشان می دهد که فلسفه در قرون اخیر قادر به انجام وظیفه خود که راهنمایی علم در کلیات آن نظیر معرفت شناسی باشد، نبوده است. تنها کار قابلی که در این حوزه انجام یافته است، تکمیل سازمان منطق در اوایل قرن بیستم است و بس، که آنهم بوسیله متخصصین علوم طبیعی نظیر راسل ریاضیدان انجام یافته است. در حالیکه فلاسفه خوابیده بودند. لذا این جهانی شدن متخصصین غربی امری کمی است ولی کیفیتی ندارد تا ما به آن غبطه بخوریم!

سوای آن نظر آقای آشوری در امکان فاصله گیری از خویش برای مطالعه خویش بدون تاثیر بر آن (در رابطه با مطالعه از خارج در مورد علوم طبیعی) کهنه شده و متعلق به قرن نوزده است. چون از یکسو هرچند که موضوعات "علوم انسانی" (متداول) با موضوعات فلسفه همیشه معادل نیستند، اما در صورت استعمال صحیح فلسفه علمی و علوم انسانی (ماتریالیستی)) ناظر بر طبیعت انسان، می توان انسان را بعنوان موجودی طبیعی ارزیابی علمی کرد. چون ارزیابی علمی در حوزه هر علمی چه طبیعی و چه انسانی منوط به تطبیق نظر با تجارب مادی و دقت منطقی مطابق تجربه است و بس! از سوی دیگر مطابق نظریه استاندارد کوانتوم هر مشاهده و مطالعه ای سبب اختلال در مشهود می شود و فاصله گرفتن از مورد مشاهده بطوری که تاثیری بر آن نداشته باشم، ممکن نیست. یعنی بر طبق نظریات جدید معرفت شناسی، حتی در علوم طبیعی نیز فاصله مورد بحث ممکن نیست تا در علوم انسانی غرب میسر و در شرق میسر نباشد. و اتفاقأ در همین نظریه کوانتوم نیز دانشمندان واضع آن نظیر بوهر و هایزنبرگ قادر به فاصله گیری از موضوع بحث نشدند و بینش ذهنی شان بر محتوای اصول نظریه کوانتوم استاندارد، تاثیر اساسی داشت. بگذریم از اینکه حتی بینش سیاسی ویگنر نیز در تکامل بعدی این نظریه تاثیر سیاسی مشخصی داشته است. یعنی علم طبیعی معاصر که در غرب ایجاد شده است، آکنده از تاثیرات اساسی ناظر و شاهد بر منظور و مشهود است. چه برسد بر علوم انسانی غرب که غوطه ور در آن تاثیراتند.

در همان متن از قول مارسل گُشه ذکر شده است که عینیّت علمی در علوم انسانی آن دقت و معنایی را ندارد که در علوم طبیعی دارد. برای فهمیدن قانون جاذبۀ زمین، لازم نیست از زندگانی نیوتن نیز آگاهی داشته باشیم، اما برای فهمیدن مفاهیم و اندیشه‌هایی که فروید برای شناخت روان آدمی ساخته و پرداخته است، لازم است دربارۀ زندگانی خصوصی فروید نیز جست و جو کنیم.

این نظر آقای گُشه با وجود ظاهر درستش، اما از نظر علمی (و منطقی) درست نیست. چون وضع یک نظریه علمی طبیعی نیز متضمن درک فلسفی ـ منطقی و تکامل تاریخی آنست که متضّمن توجه به طرز فکر متاثر از زندگی واضعین آن نیز می شود. نظر گشه در رابطه با قانون جاذبه نیز درست نیست و محتوی چندین خطا و بی دقتی است که شایسته بحث علمی نیستند: خطای اول اینست که اگر غرض نویسنده از قانون جاذبه زمین، قانون جاذبه نیوتن باشد، می بایستی آنرا چنان بنامد و از تعمیمش به مورد زمین، برای توجیه نظرش (که اطلاع بر زندگی نیوتن لزومی برای فهم کیفیت قانون جاذبه زمین ندارد) سوء استفاده نکند. ما قوانین متعددی در مورد جاذبه داریم که قانون نیوتن بدترین آنهاست، چون به سبب نادانی فلسفی در وضع قانونش که تعمیم نظریات گالیله و کپلر محسوب می شود، خطا کرده است.

آقای گشه اصلأ نباید در مورد علوم طبیعی که از تاریخش مطلع نیست، نظر می داد. چون خطای دومش اینست که وقتی قانون جاذبه اینشتین را با مال نیوتن مقایسه می کنیم، اتفاقأ متوجه می شویم که "زندگانی" دانشمندان و یعنی محیط زیست آنان بر نظریه های علمی شان موثرند. خطای سوم او در اینست که زندگانی نیوتن را بدقت مطالعه نکرده است، تا متوجه شود که چون نیوتن برخلاف لایب نیتز از منطق و فلسفه بی بهره بود (و در این نظر حتی هموطنش وایتهد در کتاب "سرگذشت اندیشه ها" نیز مصّر است)، لذا سبب خطای منطقی شد و قانون جاذبه اش را بطور تعاریف دوری (دور خطا) بیان کرد که مطابق تحلیل منطقی راسل در کتاب "اصول ریاضیات" از نظر منطق غلط است؛ هرچند که "مکانیک" های ماشین و جامعه شناسانی نظیر آقای گشه بسیار از این قانون لذت ببرند. خطای چهارم او در اینست که بدون آگاهی بر "زندگی" نیوتن و تحصیلات کشیشی و تدین وی، ما نیز نظیر آقای گشه متوجه نمی شدیم که علت تکیه قانون جاذبه نیوتن بر زمان و مکان مطلق، در واقع اثبات باریتعالی به کمک همین مطلقیت زمان و مکان از طریق "علم" بوده است. لذا اتفاقأ مورخین علوم طبیعی بر خلاف جامعه شناسانی چون گشه بسیار به تاثیر زندگی دانشمندان بر نظریاتشان اهمیت می دهند. سابقه تحصیلات کشیشی نیوتن و یعنی زندگی وی اتفاقأ بر جریان علوم طبیعی تاثیر بسیار منفی داشته است که در رابطه با مباحثات و مجادله طولانی میان لایب نیتز و نیوتن، هرگاه نفوذ مخبط انجمن سلطنتی علوم انگلستان بر اروپا در میان نمی بود و بینش لایب نیتز در علم پیروز می شد، به ظن قیب به یقین علم بهتر ی به ما می رسید .

کمااینکه وضع منطق فازی (غیر قطعی) در ریاضیات و نظریه اطلاعات وسیله آقای زاده همچنانکه خود وی نوشته و برای من نیز بطور دقیق توضیح داد، متضمن اندیشه هایی بوده است که مشخصأ متعلق به فلسفه و طرز فکر سنتی شرقی اند.

تفاوت اساسی میان علوم انسانی و طبیعی نیز به شکلی که آقای گُشه تصور می کند، ممکن نیست. این تصوری کهنه است. چون علم یعنی آگاهی تجربی ـ منطقی به یک موضوع به گونه عینی (ابژکتیو). به این لحاظ بخش اعظم "علوم انسانی" را فرضیات غیر علمی تشکیل می دهند که شایسته نام علم نیستند. حداقل این مسئله مسلم است که برخلاف علوم طبیعی که سابقه ای طولانی دارند و از اینرو صیقل یافته اند، "علوم انسانی" هنوز در مراحل اولیه "علم شدن" به سر می برند. لذا این تفاوت نه این موردی ذاتی باشد، بلکه ناشی از جوانی و ناشیگری علمای علوم انسانی است.

در ادامه مطلب می خوانیم که فلسفیدن در دل یک سنت فلسفی امکان‌پذیر است و اگر فیلسوفی شایستۀ نام فیلسوف از میان ما برنمی‌خیزد، به سبب آن است که از سنت فلسفی بی‌بهره‌ایم.

باید دقت کرد که سنت فلسفی در خلاء ایجاد نمی شود و دوام نمی یابد. بلکه در متن یک تمدن و فرهنگ و بینش آن نسبت به عالم و آدم ممکن است. اما تمدن و فرهنگی که سنت فلسفه غربی را تولید کرده است، تولیدات دیگری هم نظیر استعمار و فاشیسم (نازیسم)، ویتنام (می لای) تا عراق (ابوقریب) هم داشته است. که مرتبط و پا به پای همین سنت فلسفی پیش رفته اند و مگر در خیال قابل جدایی از هم نیستند. و مشخصأ متکی بر بینش همین سنت فلسفه غربی (دکارت و کانت) نسبت به عالم و آدم بوده اند. تکرار و دوام جنبه های ضد بشری یاد شده حتی بعد از جنگ جهانی دوم تاکنون نشان می دهند که ارزشهای سیستم فرهنگی مولد سنت فلسفی مورد بحث اساسأ نادرستند. لذا سنت فلسفی تولید شده و متاثر از آنان نیز مخبط محسوب می شود و قابل تایید نمی توانند باشند.

باز تکرار می کنم که پس از عصر ملاصدرا و دکارت که تغییرات و پیشرفتی به ترتیب در فلسفه کلاسیک شرق و غرب انجام دادند، در فلسفه کار قابلی که درستی منطقی و تاثیرات انسانی شان بر نادرستی ها و تاثیرات ضد انسانی شان به چربد، غیر از مورد یاد شده منطقی و کارهای مارکس اقتصاددان در فلسفه سیاسی، انجام نشده است. کمااینکه حتی بنظر خود کانت نیز کار وی "نقد عقل" فلسفی بوده است که البته وضع فلسفه را به لحاظ موارد منفی یاد شده بدتر کرد.

لذا سئوال اینست که این چگونه سنت فلسفی و با چه کیفیتی است، که قادر به چنین تولیداتی است؟ و سئوال دیگر اینست که با چنین تولیداتی آیا این سنت فلسفی قابل تایید است، و ما باید برنبود آن در شرق غبطه بخوریم؟

توجه به تاثیرات "مثبت" یک پدیده (سنت فلسفی) بدون ملاحظه تاثیرات منفی مهمتر آن اگر هم بر حماقت غربی روا باشد، اما از انسانیت شرقی بعید است.

همچنانکه نوشتم تا زمانی که معیار فلسفی بودن در غرب و یا در شرق وسیله کسانی که در جهت جریان متداول می اندیشند، تعیین شود؛ اندیشه های فلسفی مخالف این جریان، البته فلسفه محسوب نخواهند شد. لذا این که اندیشه های فلسفی منجر به سنت فلسفی بشوند که از دل آنها باز فلسفه حاصل شود، امروز مسئله ای فرهنگی ـ سیاسی است که تا زمانی که فرهنگ های جهان به علل اقتصادی ـ سیاسی تحت نفوذ و فشار شدید فرهنگ و اقتصاد غربی هستند، ممکن نخواهد شد. شرق عملأ قادر به حیات آزاد اقتصادی ـ سیاسی نیست تا قادر به تولید فلسفه باشد!


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:

معذرت
قابوسی
2014-10-17 16:10:26
از تصحیح بعضی اشتباهات دیکته مقاله به علت عدم دسترسی به نوشتن کامل در اینتر نت معذرت میخواهم.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد