خیابان فاصله ای بود
بین نانوائی
و تندیس یکی از بزرگان شهر
ظهر ها همه جمع میشدند
چون نوازندگانی بی ابزار
دور این مجسمه
وغرقه در انجام مناسکی
ساندویچی گاز میزدند
که تنها طریق ستایش آنها بود
در همسرائی کبک و کبوتران ،
قدرتی که می بارید
ازحضور سنگی این مرد
آرام و سربزیر میکرد
قلوه سنگهای تشنه را
چه بسیار طا لب پرواز
چشمه شدن
شکفتن
کسی بدرستی او را نمی شناخت
ولی مچ حریف در دست
و ساق پای پیچانده اش
ضمانتی بود
بابت زورآزمائیش
به گنجشکی گفتم:
می بینی
حتی وقتی که سنگ می شوند
مأمن و معبد نانخورانند.
روی سینی
بالای سرمان
رهبران ارکستر سکوت
ارکستر سنگ
قطعه های لال می چرخاندند
سرشته از خاک نرم و سرد
چون عود و کُندر
بالای سر جمعیت
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد