logo





ملاحظاتی در بارۀ مقالۀ "غرب دوست ما و اسلام ضد ما"

جمعه ۱۷ مرداد ۱۳۹۳ - ۰۸ اوت ۲۰۱۴

فرهاد قابوسی

آنتاگونیسمی که نویسنده سعی در القای آن دارد، یعنی ستیز و تقابل میان "غرب" و "اسلام"، از نظر منطقی اشکالات فراوان دارد، زیرا مقولات متقابل و یا متضاد حداقل باید از یک نوع یا از یک طبیعت باشند تا بر قراری رابطه تقابل میان آن دو ممکن شود. وگرنه قیاس ما قیاس مع‌الفارق خواهد بود. "غرب" مقوله ای است جغرافیایی و "اسلام" مقوله ای است فرهنگی و این دو به سبب تفاوت در نوع و طبیعت، قابل مقابله و مقایسه با هم نیستند.
مقدمه و منظور: مقالۀ نویسنده (آقای ایجادی ) از نظر منطقِ استدلال و نحوۀ بیان (بهتر است بگویم «نحو زبان») اشکالات اساسی دارد. به عبارت دیگر، هم از نظر محتوا وهم از نظر فرم غیر منطقی است و باید گفت که صرفاً با نیت سیاسی برای اثرگذاری فوری و شاید به همین سبب با لحنی شعاری نوشته شده است. با توجه به توضیحاتی که نویسنده در بخش نظرات "گویا نیوز" دربارۀ این مقاله و در جواب به انتقادات خوانندگان داده است (مانند "کم بودن در صد ایرانی هایی که گات های زرتشت را خوانده اند" و آرزوی سازماندهی باستان‌شناسی ایرانی برای بهره‌گیری از «دانستنی‌های پنهان ایران باستان»)، به نظر می‌رسد، نویسنده یا تحت تأثیر ناسیونالیسم نازلِ ضد اسلام این‌ها را نوشته است و یا با دیدن انتقادات مستدل و منطقی، ‌خواسته است یارگیری کند. البته معلوم نیست این جهت گیری ایران باستانی را چگونه می‌خواهد با اکولوژی و جنبش سیاسی- فلسفی سبزها در اروپا که خود را وابسته به آن می‌داند، آشتی بدهد. مطرح کردن گات های زرتشت و ایران باستان چه ربط منطقی با موضوع مقاله که مقایسۀ غرب و اسلام است، دارد؟ آیا طرح آن حاکی از ذهنیت خاصی است که در زیر- متن (subcontext) نوشتۀ ایشان نهفته است.

****

آنتاگونیسمی که نویسنده سعی در القای آن دارد، یعنی ستیز و تقابل میان "غرب" و "اسلام"، از نظر منطقی اشکالات فراوان دارد، زیرا مقولات متقابل و یا متضاد حداقل باید از یک نوع یا از یک طبیعت باشند تا بر قراری رابطه تقابل میان آن دو ممکن شود. وگرنه قیاس ما قیاس مع‌الفارق خواهد بود. "غرب" مقوله ای است جغرافیایی و "اسلام" مقوله ای است فرهنگی و این دو به سبب تفاوت در نوع و طبیعت، قابل مقابله و مقایسه با هم نیستند.

خواهیم دید که در صورت تصحیح منطقی سرشت و رابطۀ این دو مقوله، یعنی مقولات غیر قابل مقایسۀ "غرب" جغرافیایی و "اسلام" فرهنگی در مقالۀ نویسندۀ که به غلط با هم مقایسه شده اند، آن تقابل و آنتاگونیسمی که نویسنده در پی القای آن و سوء استفاده سیاسی از آن است، از بین خواهد رفت و نتیجۀ مقایسۀ مقولات منطقی این بار دقیقأ عکس آن خواهد بود که او می خواهد القا کند. یعنی با تصحیح منطقی دو مقوله ای که در مقالۀ ایشان به غلط هم‌ستیز فرض شده و با هم مقایسه شده اند، بر عکس نظر ایشان، نشان دهندۀ نزدیکی و تقارب "غرب" و "اسلام" خواهد بود.

باری، اگر در پی مقایسه و تقابل این دو بعنوان "مقولات سیاسی" امروزین باشیم، ضروری است که اول مقدمات سیاسی شدن آن ها را در جهان معاصر بررسی کنیم. یعنی اول باید از سیاسی شدن اسلام در چهارچوب سیاست غرب و عمدتاً توسط قدرت‌های غربی برای بستن "کمر بند سبز" به دور بلوک شوروی و، درنتیجه، از نزدیکی اسلام بعنوان یک مقوله سیاسی به سیاست غرب، سخن بگوییم. و این نافی آن رویارویی و تقابلی خواهد بود که نویسنده "گمان" می کند آن را کشف کرده است. صرف توجه به منطق استدلال و نحو زبان فارسی حکم می کند که "غرب" و "اسلام" مورد نظر ایشان به دو مقولۀ "سیاست غربی" و "اسلام سیاسی" تصحیح و تنقیح شوند و سپس این مقولات اصلاح شده و منقّح با هم مقایسه شوند.

شاید یادآوری این حقیقت انکارناپذیر تاریخی در اینجا ضروری باشد که اسلام از بطن مسیحیت درآمده و مسیحیت از بطن یهودیت، و این هر دو دین اخیر اکنون مورد حمایت فرهنگی و سیاسی غرب هستند. برخلاف پندار نادرست نویسنده، این سه دین ابراهیمی یعنی یهودیت و مسیحیت و اسلام در اساس بسیار به هم نزدیک‌اند. کافی است بنیادهای وحیانی و تعالیم شرعی آن‌ها را باهم مقایسه کنید. لذا رابطه ی اسلام با غرب در ساحت فرهنگی بسیار عمیق تر از آنست که نویسنده "خیال" کرده است. و اتفاقاً به همین سبب است که سیاست غرب و سیاست گذاران غربی توانسته اند به واسطۀ قرابت ساختار ها و بنیادهای اعتقادی این دین‌ها از اسلام سیاسی در موارد زیاد که همچنان ادامه دارد، استفاده و سوء استفاده کنند و اصلاً این جریان را بپرورانند و بال و پر دهند.

نویسنده به لحاظ بی توجهی به روابط منطقی سیاست غربی و اسلام سیاسی شده به دست خود غرب، حمایت بی قید و شرط سیاست غربی از عربستان ضد دموکرات و به اعلا درجه متحجر، قطر برده پرور، کویت و گروه های تروریستی اسلام سیاسی، از القاعده گرفته تا داعش را فراموش کرده است. پس اگر قرار است که ما با غرب دوستی کنیم، باید حداقل در آنجا هم که منافع دوست غربی مان ایجاب می کند، با عربستان متحجر ضد دموکرات و تروریسم اسلامی نیز عقد دوستی ببندیم. شترسواری که دولا دولا نمی شود.

اشکال منطقی نویسنده از این نیز سرچشمه می‌گیرد که گویا به تازگی از باد ناسیونالیسم پرتناقض و بی بنیاد ایرانی سرمست شده و نظیر همه ی ناسیونالیست های ایرانی در پی سراب ایران اسطوره ای در کویر لوت است. غافل از آنکه این ایران اسطوره نه آنچنان که بعضی ها می‌پندارند، واقعیت داشته و نه امروز در نیمۀ اول قرن بیست و یکم واقعیت پذیر است. ایشان در عین حال، دل به سراب دیگری نیز که "غرب" خیالی باشد، بسته اند. "غرب" خیالی ایشان که گویا مانند سیمرغ افسانه ای عوام به دفاع از فرهنگ ایرانی و ناسیونالیست های ایرانی در برابر شرق اسلامزده و کمونیسم برخاسته است، غربی است که قرار است با طیب خاطر همۀ مواهبش را ( بدون معایبش!) با ما تقسیم کند. چون به تأکید گفته اند که "غرب دوست ماست". یعنی اگر به فرض ما ایرانی‌ها به مهمانی غرب دعوت بشویم، لابد با آغوش باز از ما پذیرایی خواهد کرد. نویسنده غافل است از آنکه اگر "غرب" دوست کسی غیر از غرب می بود، دیگر آن غربی نمی شد و نمی بود که ایشان در باره اش آن همه مدح و ثنا نوشته اند. چون در آن صورت، یعنی در صورت دوستی غرب با دیگری که "ما" باشیم، آن وقت باید این غرب از منافعش در شرق و آسیا و آفریقا نیز، بعنوان دوستان خویش، چشم می‌پوشید. یعنی در صورت صحت نظر نویسنده، می توانستند دیگر کشورهای آسیایی و آفریقائی پیش از ما به دوستی با غرب مفتخر شوند. بنابراین، "غرب" می ماند و دوستانش که طبق تعریف نمی بایست دیگر قادر به چپاول ثروت هاشان باشد. لذا دیگر امکانات مالی و منابع عظیم زیرزمینی برای غرب نمی ماند تا آن چنان که تاکنون کرده است، در برابر بلوک شوروی و شرق اسلامی بایستد و امروز آلترناتیوی بشود برای ناسیونالیست های ایرانی با طرز فکر عهد بوقی شان. چون ذات "غرب" به شهادت تاریخ و تأیید وتأکید اندیشمندان بزرگ غربی، از جمله و اتفاقاً به تصریح متفکران درجه اول اکولوژیست ، توسعه طلبی و تسخیر "فضای اقتصادی" است. شاید یکه بخورید اگر بگویم این فضای اقتصادی شکل مخملی "فضای حیاتی" نازیسم است که به خاطرش در نیمه ی اول قرن بیستم، جهانی را به جنگ کشید. این توسعه طلبی از استعمار کلاسیک تا انبساط آمریکای شمالی، اشغال افغانستان و تجزیۀ عراق و جنگ داخلی در لیبی و مناطق دیگر هنوز ادامه دارد.

برای من روشن نیست که اگر نه تحت تاثیر ناسیونالیسم ایرانی و ضدیت عوام غرب با اسلام، این تصور از کجا برای نویسنده ایجاد شده است که اندیشمندان غربی نظیر گور ویدال، نوآم چومسکی یا سیمور هیرش که از متخصصین نامدار شناخت غرب در جهان معاصر هستند، سیاست غرب را کمتر و نادرست تر از ایشان شناخته اند. چون نظریات این اندیشمندان غربی در مورد سیاست غرب درست عکس نظر نویسنده است و تصویری که آنان از غرب به دست می دهند با تصویر نویسنده اساساً فرق می کند. همین قدر یاد آور می شوم که سیمور هیرش در مقاله ای که به تازگی منتشر کرده و در منابع متعددی نظیر "نشریه بررسی کتاب لندن" و "لتر انترناسیونال" منتشر شده است، نشان می‌دهد که کشتار مردم سوریه با گاز های سمّی به کمک کشور "اسلامی" ترکیه (عضو سازمان سیاسی ـ نظامی "ناتو" ی غرب) توسط "تروریست های اسلامی سوری" صورت گرفته است که به دست آمریکای شمالی از انبار های تسلیحاتی لیبی مسلح شده اند. منابع مالی برای این "تسلیح غربی" نیز توسط عربستان سعودی و قطر مسلمان تامین شده است. این گونه زدو بند های امروزین غربی ـ اسلامی نشان می دهند که اگر منافع کوتاه مدت سیاست غرب ایجاب کند، حتی امروز نیز از کشتار مردم بیگناه که برایشان اشک تمساح می ریزد، ابایی ندارد. من نمی دانم وقتی که اندیشمندان غربی در صداقت و دوستی غرب این قدر تردید دارند، چگونه یک غیر غربی که یک در صد شناخت آن اندیشمندان را از غرب ندارد، می تواند این چنین عوامانه و عوام پسندانه از دوستی با غرب سخن بگوید.

کاری به این ندارم که چرا در یک مقاله سیاسی، صفحاتی در مدح و مواهب "غرب" نوشته می شود و تنها سطری در مضرات سیاست آن. مسئله این است که تصور نویسنده از دوستی با غرب تصوری بسیار عوامانه است و هیچ ربطی به حقایق منطقی و واقعیات جهان معاصر ندارد. غرب به سبب ضرورت حفظ منافع اقتصادی و سیاسی خویش قادر به دوستی با هیچ کس نیست. چگونه می توان رابطه ای را "دوستی" نامید، که به سبب بی اعتمادی طرفین آن نسبت به هم، طرف پر زور صحبت ها و نوشته های خصوصی "دوستان" را برای بهره برداری مالی و اقتصادی و تسلط سیاسی بر آن "دوستان" پنهانی گوش ‌کند و بخواند. در عصری که حتی سیاستمدارن گوش به فرمان آمریکای شمالی در آلمان از زیر پا گذاشتن دوستی و پایان دوستی میان آلمان و آمریکای شمالی سخن می گویند، چگونه و بر اساس چه امکانات و داده‌هایی می توان از دوستی کشوردرمانده ای با "غرب" و تجسم عالی آن، که آمریکای شمالی باشد، سخن گفت؟ آیا این عدم امکان منطقی دوستی با غرب حکایت از این حقیقت ندارد که نویسنده به صرف ضدیت با اسلام به این صورت عوامانه از دوستی با غرب داد سخن می‌دهد؟ چرا این غربی که توانست ارتش صدام را در یک چشم به هم زدنی فلج و نابود کند، اکنون دست گروه داعش را باز گذاشته تا در خاک عراق پیشروی کند؟ آیا جز این است که می خواهد به این بهانه طرح ناتمام خاورمیانه اش را به اتمام برساند و واحدهای جدید سیاسی ایجاد کند؟ اگر کمی صبر کنید نوبت به کشور دارا نیز خواهد رسید.

در خاتمه چون من و شاید بسیاری از علاقمندان "گات ها" را خوانده اند و جز هذیان‌های بی معنی چیزی در آن نیافته اند، خواهشمندم که نویسنده خوانش و دریافت خود را از "گات ها" با ذکر منبع و صفحات برای فهم ما و دیگر ایرانیان بنویسند تا بلکه از اشتباه بدر آییم. نویسنده محترم، باستان‌ شناسی در ایران از دو قرن پیش شروع شده و باستان شناسان یافته ها و نتایج‌ کاوش های خود را نوشته و منتشر کرده اند. آن ها به کار خود، بی اعتنا به زیر و رو شدن های سیاسی در ایران و منطقه، همواره ادامه داده اند. گمان نمی کنم شما یک هزارم نوشته ها و فرضیات آن ها را خوانده باشید، وگرنه نمی‌گفتید که دانستنی‌های گرانبها دربارۀ ایران باستان در زیر خاک نهفته است. برای آنکه بدانید این دین چیست، به شما اطمینان می‌دهم که با خواندن گات ها چیزی دستگیرتان نخواهد شد. بهتر است به جای گوش سپردن به تبلیغات جدید الزرتشتیان ایرانی در اروپا، سفری به هند بکنید و پای صحبت موبدان موبد زرتشتیان هند بنشینید تا با اطمینان خاطر در بارۀ نقبی که از غرب و اکولوژی به زرتشتیت می‌خواهید بزنید تصمیم بگیرید. اسلام خیلی از عادت ها و رفتارهایش را از همین ایران باستان گرفته است. بردارید پلوتارک را بخوانید و ببینید که همین حجاب اسلامی در میان ایرانیان پیش از اسلام رایج بوده وگرنه زنان مسلمان در آغاز رو نمی گرفتند. یکی از کاربران «گویا نیوز» در ذیل مقالۀ شما پیشنهاد درستی به شما کرده اند: «بنشینید کمی کتاب بخوانید!».

فرهاد قابوسی، استاد دانشگاه در آلمان

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد