logo





بخش دوم

دیدار مثنوی
چالش جبر و اختیار در حکایت موسی و فرعون

چهار شنبه ۸ مرداد ۱۳۹۳ - ۳۰ ژوييه ۲۰۱۴

محمد بینش (م ــ زیبا روز )

bineshe-zibarouz3-s.jpg
حکایت آن راهب که روز روشن با چراغ می گشت میان بازار، از حالتی که او را بود.

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

از دفتر پنجم:
مولانا برای باز نمودن چالش"جبر و اختیار" آدمی، کار و کردار "دیو جانس"، حکیم کلبی مذهب ِ یونانی را مثل می زند و بنا بر روال همیشگی خویش، مناظره ای  خیالی میان او و بوالفضولی که مذهب جبرگرایی دارد ترتیب می دهد . آن جبری دلیل جستجودر روز با چراغ را از وی می پرسد.حکیم پاسخ می دهد  به دنبال انسان الهی میگردم.کسی که بتواند به وقت ِ شهوت و خشم خود داری ورزد و به میل خویش فرشته خو باشد.جبری می گوید، تو چشمت را بر واقعیّت بسته ای. نظام جهان و طبیعت از قضا و قدر الهی بر قرار است. مثلا همین خشم وشهوت را خدا در تن انسان برپا داشته و هم او هر گاه بخواهد در اعمال هر کسی به ظهور می رساند:

گفتند یافت می نشود، جسته ایم ما
گفت: "آنک یافت می نشود، آنم آرزوست"

از آنجا که منظور، نگاهی اجمالی به این حکایت است تا معنای شکایت فرعون با خداوند روشن تر گردد، تنها به نقل خلاصه ای از آن می پردازیم. از ب2887 به بعد:

آن یکی با شمع بر می گشت روز
گرد بازاری،دلش پر سوز بود
بوالفضولی گفت او را: " کای فلان!
هین چه می جویی به سوی هر دکان؟"
گفت:"می جویم به هر سو آدمی
که بُوَد، حَیّ از حیاتِ آن دمی
وقت ِ خشم و وقت ِ شهوت مرد کو؟
طالب ِ مردی دوانم کو به کو
کو در این دو حال،  مردی در جهان
تا فدای او کنم امروز جان؟"

آن حکیم گفت:"در جستجوی آدمی هستم که حقیقتا از "نَفس ِ حیوانی" خود که خشم و شهوت است مرده و به "نَفَس ِ الهی" زنده شده باشد."

گفت:"نادر چیز می جویی، ولیک
غافل از حکم و قضایی،بین تو نیک
ناظر ِ فرعی، ز اصلی بی خبر
فرع،ماییم، اصل، احکام ِ قَدَر
چرخ ِ گردان را قضا گمره کند
صد عُطارِد را قضا ابله کند

تفسیرابیات:
واژۀ "قضاء" به معانی متفاوتی در متون ادبی و دینی بکار رفته است . در اصل به معنای حکم کردن است و با معانی دیگری هم آمده است؛ از جمله انجام دادن ِکاری، خلق کردن، بجا آوردن، مقدّر داشتن، امر کردن،و امثال آن.(1) " قََدَر به معنای حکم و قسمت و در واقع مرادف تقدیر است ..... گاهی هم اطلاق  می شود به اِسناد ِ افعال ِ عُبّاد به قدرتشان و به همین جهت است که معتزله(2)
"قَدَریّه" نامیده شده اند، که آنان کارهای بندگان را به قدرت خودشان، ــ و نه به قدرت ِ خداوند، ــ نسبت می دهند. (3)
در یک تعریف ِ اجمالی، و بدون تامل در جوانب تفصیلی "قضا، حکم ِ ازلی و کلی ِ خداست در بارۀ اشیاء و قدر، اجرا و نفاذ ِ این حکم است در زمان و مکان" (4) بحث در حدود و چگونگی قضا و قدر از دیر باز مورد مناقشۀ ادیان و مذاهب بوده است . در اسلام نیز میان اشاعره و معتزله از یک طرف و میان صوفیه و شریعت گرایان از طرفی دیگر بحث و جدل بر سر ِ آن فراوان است .در این میانه، موقعیت ِ  دیدگاه مولانا که در مجموع، تحت تاثیر اشاعره با تفسیر خاص عارفانۀ خویش از تاویلات "عرفان نظری" فاصله و با آن تقابل دارد، باید مورد توجه ِ خواستاران درک مطالب مثنوی باشد . ــ توضیح آنکه غالب ِ مسائل مطروحه در عرفان نظری بر سیاق ِ تفکرات "ابن عربی" (5) وتابعانش پایه گذاری شده است، تا آنجا که حتی اکثر شارحان ِ نام آور ِ مثنوی چون انقروی و اکبر آبادی نیز تحت تاثیر آن قرار دارند ــ . در نوشته های آینده تا حدی این تفاوت دیدگاه باز نموده می شود. اما  در اینجا شایسته است با نقل قولی از استاد مولوی شناس فروزانفر، یادی از زحمات بی درـیغ ِ وی بعنوان نخستین پژوهشگری که با تیزبینی علمی خویش متوجه تفاوت نظر میان این دو عارف بزرگ گردید، بشود . وی در مقدمۀ شرح مثنوی شریف، ضمن ِ باز نمایی شیوۀ پژوهشی خویش می نویسد:

"مقالات شمس تبریزی از حیث الفاظ و تعبیرات و قصص و مضامین در مثنوی تاثیری ژرف و روشن دارد ...ازمیانۀ مولفات ِ پیشینیان، بیش از همه آثار محمد غزّالی مطمح نظر مولانا بوده است." و سپس می افزاید فهرستی ازمطالب مطروحه در اثر غزالی را ترتیب داده
که به کمک آن توانسته است منظور سخن مولوی را در مثنوی بهتر بفهمد .اما در مورد ِمهمترین کتاب ابن عربی "فتوحات مکیه" که تمام نظراتش را در بر دارد :

" کاری بدین گونه در مورد "فتوحات مکیه" .... از متون مهم عرفان به انجام رسانیده ام، ولی از آن طرفی نبسته ام ." و در پایان با تاکید بر تاثیر آثار ِ سنایی و عطار در اندیشه و سخن مولانا می افزاید:

"اکنون با کمال صراحت و از روی صدق و صفا، منصفانه اعتراف می کنم که هنوز در اول قدم فرومانده ، به سَر ِ سِرّی از اسزاز کلام مولانا نرسیده ام"(بخش مقدمه ص یازده) باری ...حاصل آنکه جبر گرا می گوید تو به دنبال چیز کمیابی می گردی، اصل را که قضا و قدر الهی باشد رها کرده ای و به فرع چسبیده ای. یعنی دنبال فردی می گردی که مثلا توانسته باشد حکم قضا و قدر الهی را نفی کرده از قید ِ طبع نفسانی خویش رها شده باشد. مگر نمی دانی، حکم الهی اگر بخواهد حتی عطارد را که خدای دبیری و کتابت است ابله کرده از نوشتن تقدیر مردمان باز می دارد . ــ توضیح آن که بنا بر اعتقاد ِ بسیاری فلاسفۀ آن روزگار، خداوند پدید آوردن افلاک و ساکنانش را به عقل کل و او نیز به نفس کل تفویض کرده است .حال، آن جبری به حکیم ِ جویندۀ انسانی الهی می گوید، جست و جوی تو فایده ندارد ، چون خدا خود شخصا از راه قضا و قدر خویش راه ِ آدمیان را معین می سازد و تو قانونش را نادیده می گیری. تو بدنبال چیزی بس نادر عمرت را تلف می کنی چرا که گفته اند نادر در حکم معدوم است . 
از این به بعد حالت ِ جانبداری مولانا از حکیم تغییر می کند و بدون آن که با راه وی مخالفت ورزد، از دلایلی که حریفش می آورد نیز طرفداری می کند. ویا می توان این گونه برداشت کرد که در ابیات بعدی،مولانا دامنۀ مناظره را رها کرده و مقولۀ فلسفی "جبر و اختیار"  را از دیدگاه اشاعره تبیین می کند. دلیل ِ درستی ِ این برداشت،عنوان مطلب ِ پس از آن است : " دعوت کردن ِ مسلمان، مغ را" که در آن "مغ" نمایندۀ جبرگرایان افراطی و "مسلمان"، معتقدان به جبر و اختیارهر دو.درواقع آنچه در ابیات ِ بعدی مطرح می شود، بقول انقروی "جبر اوسط" است . یعنی جبری موافق ِ راه اشاعره که مولانا در سراسر مثنوی معنوی توجه خاصی به آن دارد؛  و انقروی هم در تعریف آن می نویسد :"جبر اوسط آن است که پس از اثبات ِ اختیار جزیی ِ بنده و دانستن این که بنده کاسب است، خدای را خالق ِ خیر و شر بدانی و ایمان داشته باشی که همۀ این معانی از احکام ِ قضا و قدر است"(6)
{تاکید از ناقل است} توجه به این تذکر انقروی کمک فراوانی به درک منظور مولوی از مفهوم جبر و قضا و قدر الهی می کند. توضیح آن که اشاعره درسخن از تقدیر ، جایی هم برای اختیار آدمی در نظر گرفته اند تا مسئولیت آدمی را در روز جزا یاد آوری کرده باشند؛ و آن "نظریۀ کسب" می باشد . بطور خلاصه یعنی در هر امر اختیاری، خداوند قدرت ِ انجام دادن و یا ندادن آن را برای بنده مهیا می کند؛ بنا بر این بنده اختیار انجام دادن و یا ندادن عمل اختیاری خود را از خدا کسب می کند، سپس خداوند هر چه را که بنده نسبت به انجام آن گرایش نشان دهد، در وی به مرحلۀ عمل می رساند. پس خیر و شرّ ِ هر عملی از جانب خداست و گرایش به هر طرف از ارادۀ بشر؛ که  از آن بازخواست می شود .

ای قراری داده ره را گام گام ! 
خام ِ خامی، خام ِ خامی، خام ِ خام 
خاک را دیدی بر آمد در هوا
در میان ِ خاک، بنگر باد را
گردش ِ کف را چو دیدی مختصر
حیرتت باید، به دریا در نگر !
آن که کف را دید، سِر گویان بود
و آن که در یا دید، او حیران بود
آن که کف را دید، نیت ها کند
وآن که در یا دید، دل دریا کند
آن که کف ها دید، باشد در شمار
و آن که در یا دید، شد بی اختیار
آن که کف ها دید باشد در شمار
وآن که دریا دید، شد بی اختیار
آن که او کف دید، در گردش بود
وآن که در یا دید ، او بی غِش بود   

تفسیر ابیات :
ای کسی که می پنداری راهت را به اختیار خود داری می پیمایی تو کاملا خامی . گویی خاک  برخاسته در هوا را می بینی ولی نمی خواهی باد ِ بر انگیزانندۀ آن را ببینی. حالا که مثلا کمی از کف روی آب را دیده ای، به دریای زیر آن کف توجه کن تا از عظمتش حیران شوی. [ منظور آن که اجسام و اشکال و نمودها را می بینی، پس به بودها و دنیای غیب که وجود حقیقی ِ این اشیاءاز آن ناحیه است،یعنی به دریای جهان الهی توجه کن تا عقلت حیران شود] پس از آن مولانا به بیان تفاوت شناخت ظاهر گرایان و عارفان ِ روشن ضمیر می پردازد : 

کسی که تنها به نمودهای جهان هستی توجه کند،تنها از راز ِ ظاهری نمودها سخن سر می دهد و از دیدن اصل آنها باز می ماند ، اما کسی که دریای الهی را ببیند چنان محو ِ چنین کشفی می گردد که در حیرت فرو رفته خاموش می گردد . وباز آن ظاهر گرا بر قصد و نیت خویش راه زندگی خود را ادامه می دهد و پندارد در هر امری باید چنین به تلاش و کشمکش با نمودهای ظاهری برخیزد تا به مرادش برسد .برعکس آن دریای الهی بین، دل خود را دریا کرده هر آرزویی را در آن محو و ناچیز می سازد.آن ظاهر بین چون کف و موج در اضطراب و گردش و جوشش است و مالامال از خس و خاشاک ِ آرزوهای پوچ اما آن دریا بین چون آب ژرف خالص و پاک است . و بالاخره آن ظاهر بین که به نمود و صورت توجه دارد در جهان کثرت سرگردان است و آن که دریای الهی را در پس ِ پشت این صور دید، زمام ِ اختیار خود را با کمال حق به خداوند سپرد و راحت شد.
محمد بینش (م ــ زیبا روز)
http://zibarooz.blogfa.com/post-92.aspx
ادامه دارد
           
زیر نویس :

1 ــ نک، دانشنامۀ قران و قران پژوهی، به کوشش بهاء الدّین خرمشاهی، ج2، ص1770
2 ــ معتزله مسلمانانی بودند که برای پیوند میان اصول خردگرایی فلسفی و آموزش های دینی کوشش داشتند. قرآن را مخلوق میدانستند و آیات را بگونه ای تاویل می کردند که عقل و اختیار ِدر انسان، مستقل از ارادۀ خداوند باشد. در برابر اینان جبر گرایان بودند که به هیچ گونه اختیاری برای انسان باور نداشتند .اشاعره هم سعی می کردند به داوری میان این دو نظرگاه بپردازند . در نتیجه خدا را حاضرو ناظر در تمام اعمال ارادی و غیرارادی انسان دانسته، اختیار آدمی را زادۀ ارادۀ خداوند می دیدند.بقول مولانا:
اختیارش اختیار ما کُند 
امر شد بر اختیاری مستند 

3 ــ کشاف اصطلاحات الفنون، ج2 ص 1179
4 ــ خرمشاهی، بهاءالدّین، دانشنامۀ قرآنی، ج2 ص1771
5 ــ محی الدین ابن عربی که نزد تابعانش اغلب به "شیخ اکبر" معروف است، از یزرگان  عرفان نظری در جهان اسلام بشمار می رود .وی به سال 638 ه.ق در اسپانیا بدنیا آمد و آثار فراوانی در تلفیق فلسفۀ اسلامی شدۀ افلاطونی و ارسطویی با عرفان دارد. از آن جمله "فتوحات المکیه" و "فصوص الحکم" را باید نام برد .وی نخستین عارفی ست که به تبیین فلسفی "وحدت وجود" در عرفان اسلامی پرداخت . شمس تبریزی از وی اغلب به نیکی یاد می کند اگر چه انتقاداتی بر نظراتش دارد. پسر خوانده وی "صدرالدین قونیوی که نزد پیروانش به "شیخ کبیر"موسوم است، مهمترین شارح نظرات وی بوده که در همان قونیه هم زمان با مولانا مسند تدریس عرفان نظری داشت، و با این که تابعانش مثنوی را  با دیدۀ تحقیر می نگریستند، اما دوستی و احترام وی نسبت به مولوی تا حدی بود که بنا به گزارش افلاکی، در روز درگذشت مولانا، نماز میّت را همین صدرالدین بر پا کرد. 
6 ــ شرح کبیر انقروی بر مثنوی معنوی، ارجمه عصمت ستار زاده، ج13، ص 905
 


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد