زيرِ شمشيرِ غمش رقص كنان بايد رفت
"حافظ"
چشم اندازِ برآيشی که گياهان و جانورانِ کنونی را آخرين حلقه های زنجيره های هستی می داند، نگرش تازه ای به هستی ست که در آن همه جانداران برای ماندگاری در جهان، نيازمند سازگاری با زيستبوم خويش اند و همه دانايی ها و توانايی های آنان از شکل هر اندام گرفته تا رفتارها و کردارهای آن ها، همه در راستای نيازهای زيستبومی شان شکل می گيرد. اما چون زيستبوم همه جانداران، هماره دگرگون شونده است، همه برآيندهای زيستی گياهان و جانوران نيز، ناگزيز از ديگرگون شدن هماره هستند. البته چون اين ديگرگونی ها بسيار کُند و آرام، در ژرفساختِ ژنتيک زيستاران رُخ می دهند، هرگز هيچ گياه و جانوری را يارای ديدن آن ها نيست. دگرگونی های برآیشی نيازمند به صدها هزار سال است، اما عمر جانداران کنونی بسيار کوتاه است. ميانگينِ تپش قلب هر جاندار، چيزی نزديک به بيست ميليون باراست. هرچه جانداری جثه ای کوچکتر داشته باشد، تپش قلب اش تند تر است و زودتر از جهان می رود. برای نمونه، اَبَرسنگ پشت، که قلب اش در هر دقيقه شش بار می زند، نزديک به 180 سال می زيد، اما ميانگين نبض موش در هر دقيقه 240 بار است و تنها پنج سال زندگی می کند.
از ديدگاه برآيشی، ساختار فيزيكىِ زيندگان، برآيندِ نيازهاى ژنتيك آن هاست و ژن هاى هر تن، از آن چون ابزارِ زيستن و ماندگارى بهره مى جويند. اگر چه تنِ هر زينده هماره در كار بهره بردارى از هوا و آفتاب و زمين و نيز زيستاران ديگر است، اما در پايان، تنها ژن ها هستند كه مى مانند و بخش هاى ديگر بدن چون پوسته اى تهى از مغز، پژمرده و فرتوت و نابود مى شوند. البته هر كالبد، ناآگاه از بنيادِ ژنتيك خود و شيوه كاركرد آن، چنان مى زيد كه گويى خود هدف بنيادين برآيشِ خويش است. اما با پايان يافتنِ دوران كارايى جنسى و بارآورى، همه توانايى هاى جسمىِ جانداران با شتابى بى امان فرو مى كاهد و بيشترِ ژن هاى بدخيم، از نهانگاه هاى خود سر برمى آورند.
بررسىِ برآيش زيندگان از ديدگاه ژن هاى آن ها مى تواند پديد آورنده اين پنداره باشد كه اگر كالبدِ هر زيستار، ابزارِ ترابرى ژن هايش از نسلى به نسلِ ديگر است، پس هر زينده بايد درگيرِ ستيزى هماره با ژن هاى خود باشد، زيرا كه اين دو ـ ژن و تن ـ ناهمايند با يكديگرند. ژن ها، كالبد را ابزارِ نگاهدارى و زيستيارى و بازسازىِ خود مى دانند، اما زيندگان، ناآگاه از وجود آن ها، زندگى خود را هدف مى پندارند. يكى از پى آيندهاى اين پنداره، اين پرسش مى تواند باشد كه، پس اگر هدفِ برآيش، پايدارى و ماندگارى ژن هاست، برآيشِ تن براى چيست؟
بايد گفت که با آن كه هر تن، يكانى خود گردان و يگانه مى نمايد اما در حقيقت، كوهبارى از ژن هاى گوناگونِ همزى ست كه در گذار از هزاره هاى برآيشى شكل گرفته است و ويژگى هاى آن برآيندهاى نمودينِ ژن هاى كاراى آن است. از اين چشم انداز، بدن هر زيستار، ابزارِ همگون سازى و ماندگارىِ ژن هاى آن است. جانورانى كه براى همگون سازى، نيازى به اين وسيله ندارند، گاه بجاى كاربردِ انرژىِ ارگانيك خود در ساختن بدن، از ديگر سازه هاى موجود در طبيعت بهره مى جويند و بجاى رويانيدنِ گوشت و پوست و استخوان و خون و عصب، از سنگ و چوب و اليافِ گياهى استفاده مى كنند! مگسك آبزى، نمونه اى از اين گونه از زيندگان است. اين حشره كه بيشتر بر روى مرداب ها و رودهاى كُند رو مى زيد، هنگامى كه سر از تخم بيرون مى آورد، با تراوش ماده اى كه با گل و لاى بسترِ مرداب تركيب مى شود و سيمانى سخت پديد مى آورد، لاكى بر گرداگردِ خود مى سازد و در بزرگسالى، هنگامى كه پوستش اندك اندك سفت می شود، از لاكِ خود بيرون مى خزد و آن را رها مى كند. اين كارِ اين حشره از آنروست كه در خردسالى، تنى نرم و شفاف و آسيب پذير و بى پوست دارد و چون همه سازه هاى مورد نياز لاك سازى را در محيط زيست خود فراهم و آسان ياب مى بيند، لاك سازى مصنوعى را آسان تر و ارزان تر از شيوه هاى ديگر مى يابد.
بايد يادآور شد كه همه برآيندهاى طبيعى در پاسخ به نيازهاى برآيشى شكل گرفته می گيرند، اما هنگامی که برآيندی، کارايی خود را براثر دگرگونی ناگهانی زيستبوم خود از دست می دهد، ناگزير از بکارگيری آن اندام برای کار ديگری ست. اما اگر آن اندام بکار ديگری نيايد، اندک اندک نابود می شود. بهاى هر برآيند، ارزش زيستيارى آن است. در اينجا مراد از بها، ميزان كاربردِ انرژى و زمانى است كه در ساختن و نگاهدارى هر ويژگى به كار مى رود؛ يعنى اگر ساختن لاك مصنوعى در مقايسه با لاكِ طبيعى نيازمند به زمانِ كمترى باشد، اين شيوه در طبيعت خودبخود برگزيده مى شود. نمونه ديگرى از اين چگونگى، تار تنيدن عنكبوت براى به دام انداختن حشره ها و جانوران ريز است. تار عنكبوت، تورِ شكارِ آن است كه اين جانور بر سرِ راه حشرات مى تند. اين تور، ابزارِ كار عنكبوت است كه اين حشره را بی آن، توانايى زنده ماندن نمی تواند باشد. پس، عنكبوت بجاى تار تنيدن مى بايست تنى تور مانند مى داشت اما چون تنيدن تور،آسانتر و ارزانتراست و تورينگىِ تن مى تواند از سرعت اين حشره در خيز و گريز بهنگام در رويارويى با خطر بكاهد، آن را بر گزيده است.
خودكامگى ژن ها، نه تنها دارندگان آن ها را وادار به كوششِ شبانروزى براى بهكردِ توان بهره ورى از طبيعت مى سازد، بلكه گاه كردارهاى برآيشى زينده اى، جاندارِ ديگرى را به خدمت خود در مى آورد. بهره كشى جانداران از يكديگر، هميشه در طبيعت وجود داشته است و شيوه ها و گونه هاى شگفت انگيزى دارد كه ما در اينجا به چند نمونه از آن ها بسنده مى كنيم.
سيكولينا1، صدف دريايىِ گياه مانندى است كه با چسبيدن به تنِ خرچنگ و مكيدن خون از بدن آن جانور، زندگى انگلى خود را مى گذراند. اين انگل آبزى، رشته اى بلند و پرنيش دارد كه آن را در زير شكم خرچنگ مى چسباند و با فرو بردن نيش هاى سوزنى خود به تن خرچنگ تغذيه مى كند. اين جانور همچنين با فرو بردن نيش هاى سوزنى خود در تخمدان خرچنگ، با مكيدن موادِ غذايى تخم ها، از كُنش هاى جنسى آن ها جلوگيرى مى كند و با اخته كردن خرچنگ، همه مواد غذايى و انرژى جسمى او را كه مى بايد در راه همگون سازى به كار بَرَد، مى مكد. هر چه خرچنگِ انگل زده بيشتر شكار مى كند و مى خورد، سكولينا پروارتر مى شود و بيشتر جاخوش مى كند.
زيستارِ تك ياخته اىِ ديگرى بنام " ناس اِما"2، همه زندگى خود را از راه فريفتنِ نوزادان سوسك مى گذراند. نوزاد سوسك تا هنگام بلوغ تنى نرم و شفاف و حلزونى دارد و براى بسيارى از شكارگرانِ اين جانور، تُرد و خوشمزه و دلپذيراست. بدن اين نوزادان را پيش از بلوغ، تراوش هورمونى نرم می دارد كه پس از بلوغ خشك مى شود و بدن سوسك، اندك اندك سفت و سخت مى شود. ناس اِما، با ساختن ماده اى همانندِ اين هورمون، از بالغ شدن جانورِ ميزبان جلوگيرى مى كند تا جايى كه پس از چندى حجم بدن آن دو برابرِ حجم سوسكِ بزرگسال مى شود تا طعمه مهمان خود گردد.
خودكامگى ژن ها، گذشته از وادارد كردن زيندگان به بهره ورى از زيندگان ديگر، گاه آنان را به شگردهاى فريبنده اى نيز وا مىدارد. تخم گذارى فاخته در لانه پرندگانِ ديگر، نمونه خوبى از اين چگونگى ست. بيشتر پرندگان، ناتوان از شناختن تخم های خويش اند و ايستار آنان در برابر تخم هاى خود، غريزى و ناآگاهانه است. از اينرو، هر پرنده، هر تخمى را كه در آشيانه خود مى يابد، با آن مانند تخمِ خود رفتار مى كند و براى بارور ساختن آن بر رويش مى نشيند. اين چگونگى چنان است كه حتى اگر تخم هاى پرنده اى را با ريگ هاى تخم مانند نيز جايگزين كنند، آن پرنده همچنان به پاسدارى از آن ها مى پردازد. اين كردارِ غريزى از آنروست كه چون پرندگان چيزى جز تخم هاى خويش در لانه ندارند، نيازى نيز به شناختن آن ها نداشته اند. اين ناتوانى، فاخته را بر آن مى دارد تا از آن به سود خود بهره جويد و در آشيانه پرندگانِ كوچکتر از خود تخم گذارى كند و بگريزد. گزينش پرنده كوچكتر براى آن است كه جوجهِ فاخته زودتر از جوجه هاى پرنده ميزبان سر از تخم بدر مى آورد و نيز چون درشتتر از آنان است، توانايىِ بيشترى در گرفتن دانه از مادر رضاعى خود دارد. افزون بر اين، چون جوجه فاخته را نسبتی ژنتيک با جوجه هاى ميزبان نيست و آنان را رقيبان خود در خوردن مى داند، با چنگ زدن هاى بيشتر، پرندهِ ميزبان را بر آن مى دارد تا نخست او را سير كند، زيرا سر و صداى آن مى تواند جانورانِ شكارگر را به آشيانه آنان فراخواند. اگر با آمدن جانورى شكارگر، جوجه فاخته تنها جان خود را از دست مى دهد، پرنده ميزبان جانِ خود و فرزندان خود را از دست خواهد داد. از اينرو، بهاى گزافِ اين خطر، پرنده ِميزبان را بر آن مى دارد تا نخست شکمِ مهمانِ ناخوانده خود را پركند و پس از آن اگر چيزى ماند به جوجه هاى خود بدهد. اين گرفتارى سبب مى شود كه همه جوجه هاى پرنده ميزبان از گرسنگى بميرند زيرا كه براى پرنده اى چون كبوتر، سير كردن شكم خودش كارى بس دشوار است، چه رسد به آن كه ناگزير از تهيه كردن خوراك براى فاخته اى كه دو برابرِ او مى خورد، باشد.
جوجه ی گونه اى فاخته كه در جزاير بريتانيا زندگى مى كند، پس از سر در آوردن از تخم، همه تخم هاى پرنده ميزبان را از آشيانه وى به بيرون مى اندازد تا پرندهِ ميزبان، تنها در خدمت او باشد و پرنده ميزبان نيز چنان مى كند كه جوجه فاخته مى خواهد. پيروزى اين كردارِ انگلىِ فاخته از آنروست كه كردارها و رفتارهاى ژنتيك ناآگاهانه است. اين رفتارها و كردارها كاركردى واكنشى دارند و در شرايطِ مساعد، خودبخود به كار مى افتند. پرندگان پس از تخم گذارى از هر چه كه مانند تخم آن ها باشد نگهدارى مى كنند و با ديدن سرخىِ دهان بازِ جوجه، خوراك در آن دهان مى گذارند. در حقيقت سرخى دهان بازِ جوجه، كليدِ به كار اندازى كردارِ ژنتيک است ، كه مادر را به دادنِ غذا به جوجه اى كه اى بسا سربارِ خانواده اوست، وا مى دارد.
نمونه ديگرى از فريب كارى در طبيعت، كردارِ قلاب ماهى است. اين ماهى كه همرنگِ بستر درياست، يالى گوشتى دارد كه با دراز كشيدن بر بستر دريا و نمايش يال خود، ماهيان ديگر را به اشتها مى آورد و به سوى خود فرا مى خواند. نمايه اين يال به گونه اى است كه ماهيانِ ديگر، از بالا آن را لخته اى گوشتِ لخمِ رها شده در آب مى بينند و با شتاب بسوى آن مى روند و بر آن فرود مى آيند. قلاب ماهى نيز با جولانِ يال دلفريب خود، آنان را نرم نرمك بسوى دهان خود مى راند و ناگهان با شتابِ غافلگير كنندهاى ماهى مهمانِ خوش اشتهاى خود را مى بلعد.
اگر چه كمبودِ مواد غذايى در طبيعت سبب مى شود تا جانوران، جانورانِ ديگر را با درنده خويى و ستيز شكار كنند، اما سازگارى بيشتر و بهتر با زيستبوم، آن است كه زينده شكارگر، شكار را با پاى خود به دام آورد. اين شيوهِ شكار، بى درد سرتر و كم خرج تر است. قلاب ماهى، بجاى ترابرى بدن خود در آب دريا، گوشه اى دراز مى كشد و شكار را بسوى خود مى خواند. گياهانِ گوشت خوار نيز كردارى اين چنين دارند. زنجره نر، اگر چه آسان مى تواند زنجره ماده را وادار به آميزش نمايد، اما خوشتر مى دارد كه با خواندن آوازی، ماده خود را وادار به آميزش نمايد و با اغواگرى او را بسوى خود بخواند. نژادى چند از مورچگان كه كارگر از خود ندارند، با يورش به لانه مورچگانِ ديگر و كشتن ملكه آن ها، بجاى وى مى نشينند. يكى از اين گونه موران، پس از پيروزى، بر پشتِ ملكه ميزبان مى نشيند و در ميان مورچگان ديگر جولان مى دهد و پس از آن اندك اندك، سرِ ملكه را از تن جدا مى كند و لاشه او را به جاى تخت به كار مى گيرد. مورچه ديگرى، با تراوش هورمونِ ويژه اى در لانه مورچگانى از نژادهاى ديگر، بويى را در هواى لانه مى پراكند كه اثر آن، سربازانِ قوى پنجهِ نگهبانِ ملكه را وادار به كشتن او مى كنند و زمينه را براى بر تخت نشاندنِ مورِ مهمان آماده مى كنند.
كردارهاى فريب آميزِ جانوران، اين پرسش را پيش مى آورد كه چرا برخى از آن ها با پاى خود بسوى مرگ مى روند؟ پاسخ اين است كه چون هر زينده خودكامهاى، سازگارى را در بهره بيشتر با كوششِ كمتر مى داند، بر آن مى شود تا شكارى را كه توانايى جابجا شدن دارد، با پاى خود بسوى دام بياورد. اين چگونگى با افسون كردن شكار روى مى دهد. افسونگرى در اين جا به معناى وادار كردن جانورى به كارى با كاربردِ شگردهاى روان گردانى ست. اين شگردها، كردارهاى پايدارِ برآيشى ست كه در برخى از جانوران چون برآيندى از سازگارى شكل گرفته است. اگر فيزيولوژيستى بخواهد قنارى مادهاى را بطور غير طبيعى آماده آبستنى كند، نخست بايد حجم تخمدان آن پرنده را افزايش دهد. يكى از راه هاى اين كار، تزريق هورمون هاى بار آورى ست و راه ديگر بلندتر نمودن روز براى قنارى با نورِ مصنوعى ست. سومين راه، پخشِ نوارِ آوازِ قنارى نر است. پس اگر قنارى نرى سرِ آن داشته باشد كه قنارى ماده اى را آماده آميزش باخود و باردارى كند، برای او آواز مى خواند. اين آواز، تورينه اعصابِ قنارى ماده را وادار به تراوش هورمون هاى بارآورى مى كند. گفتنى ست كه به هيجان آمدن و كارا شدن تورينه اعصاب قنارىِ ماده، با شنيدن آوازِ جفت نرينه اش به كنترل از راه دور مى ماند. اهميت اين چگونگى در آن است كه ژن هاى هر تن، نه تنها از آن كالبد برداشتى ابزار گونه دارند، بلكه بسيارى از كالبدهاى زيندگان ديگر را نيز به خدمت خود در مى آورند.
روان گردانى از راه چشم و گوش، در راستاى بهره گيرى، آميزش جنسى، بيگارى كشيدن و شكارِ جانوران، در طبيعت بسيار فراوان است. نمونه اين چگونگى در گياهان، وادار كردن پروانگان به گرده افشانىِ گل هاست كه با پاداش اندكى روى مى دهد. همچنين عشوه گرى گياهانِ گوشت خوار در فراخوانى پروانگان و زنبوران و پرندگان بسوى خود را مى توان نمونه اى از روان گردانى و اغواگرى گياهان دانست. بسيارى از ميوه ها و سبزيجات نيز براى پراكندن تخمه خود به گوشه و كنار زمين، تخمه هاى خود را در ميان خود مى رويانند تا جانورانِ گياه خوار با بلعيدن آنها، اسباب پراكندن آن ها در سرزمين هاى ديگر را فراهم كنند. براى نمونه، تخم گوجه و انگور و بسيارى ديگر از ميوه ها را انسان با خوردن اين ميوه ها و بيرون ريختنِ تخم آن ها در دشت ها و بيابان ها، به همه سرزمين ها برده است. در مورد انسان، زيبايى، يكى از سازه هاى افسونگرى ست كه به روان گردانىِ افرادِ زيبا پسند مى انجامد. از اينرو، زيبايى را قدرتِ طبيعى نيز مى توان دانست.
بايد گفت كه سازش نرينگان و مادينگانِ نژاد هر جانور به معناى سازگارى بيشتر با زيسبوم آنان به مفهوم برآيشى آن نيست و اى بسا كه در نژادِ زينده اى، فراخوانى به آميزش جنسى از سوى نرينه و يا مادينه اى، براى جنس مخالف، ناخوشايند باشد. اينجاست كه جنس كُناور كه سودِ بيشترى از اين آميزش می برد، به شگردهاى روان گردانى نيازمند مى شود.
روان گردانى و وادار كردن غير مستقيم جانورى به كارى با افسونگرى و شيفتن، يكى از ابزارهاى ستيزِ همارهِ زيندگان با يكديگر براى بهره ورى بيشتر از فرآورده هاى طبيعت است كه بيشتر كاربردى درون ـ نژادى دارد. پرنده اى كه با آواز خوش خود، دل از جفت خويش مى برد و كام از وى مى ستاند، مورى كه با پراكندن افسونبويى، لشكرى از موران را به كار وامى دارد؛ گُلى كه با رنگى چشمگير و ژرف و افسونبار، پروانه ها را بسوى خود مى كشاند و به گرده افشانى مى گمارد، مارى كه با خيره شدن در چشمِ پرنده اى، آن پرنده را گيج مى كند و مى بلعد؛ مادينه ميمونى كه با نمايش نشيمنگاه خود به ميمون هاى نر، آن ها را شيفته خويش مى سازد و مُجاب مى كند؛ گياهى كه با خارهاى خود جانوران را از دست زدن باز مى دارد؛ تارِ عنکبوتی كه مگس را در تورِ او مى اندازد؛ زنبورى كه با رقصِ خود به لانه زنبوران ديگر راه مى يابد و بر و دوشى كه دل و دينى مى بَرَد، همه نمونه هايى از روان گردانى و افسونگرىِ درون ـ نژادىِ گياهان و جانوران است. چنين است كه عاشق، واله و بی خويش، " زيرِ شمشيرِ غمش رقص كنان"، می رود.
توانايى دگرگون ساختن رفتارها و كردارهاى ديگران از راه دور و بدون درگيرىِ آشکار با آن ها، يكى از شگفت انگيزترين پديده هاى برآيشى ست كه ستيزِ زيستاران را گستره پيچيده و تازه اى بخشيده است و زمينه سازِ بخشى از كُنش هاى هنرى انسان نيز هست. سخن درباره اين پديدهِ رازگون و شگفت را به زمانى ديگر وا مىگذاريم.
سود جويى زيستاران از يكديگر، برآيندى از ستيزِهماره آنان در طبيعت است كه ريشه در ناهماهنگى هاى برآيشى دارد. هماهنگى، در طبيعت پديده اى خود گريز است؛ بدين معنا كه هر بار كه كردارِ تازه اى در پاسخ به كردارِ جانورِ ديگرى شكل مى گيرد واتاب آن پيوند همه سازه هاى زيستى را دگرگون مى كند. از اينرو، طبيعتِ زنده، همواره در حال دگرگون شدن و كشش و كوشش است و هرگز قرار نمى گيرد.
گفتيم كه هر گياه و جانور در پى فراهم آوردن اسباب ماندگارتر كردن ژن هاى خود با پراكندن آن ها بر روى زمين است. اين هدف، ستيز بى امانى را ميان همه گياهان و جانوران بر پا مى كند كه زيستارانِ هم نژاد را نيز گريزى از آن نيست. رقابت هاى درون ـ نژادى، جانوران را ناگزير از گرايش به بهره كشى از هم نژادان خود مى كند و نوزادانِ بيشترِ جانوران از هر فرصتى براى فريب دادن پرورندگان خود بهره مى جويند. آنان خود را كم سالتر، شكنندهتر و ناتوانتر از آنكه هستند، نشان مىدهند و با نيرنگ هايى از اين دست، سرپرستان خود را به خدمت خويش در مى آورند.
بار ديگر بايد گفت كه اين كردارها عمدى و آگاهانه نيست و هنگامى كه از كردارِ نوزادان سخن گفته مى شود، مراد، نوزادانِ همه جانورانى ست كه ناچار از سرپرستىِ كودكانِ خويش اند. نمونه اى از اين فريبكارى را زهاوى، آواز شناس پرندگان، اين گونه آورده است:
"....فرياد بسيارى از جوجه ها در هنگام غذا خوردن، فراخوانىِ روياه به آشيانه است. اين ترفند را هر جوجه براى گرفتن غذاى بيشتر از مادرِ خود به كارى مى بَرَد تا با افزايشِ هراس مادرِ خود، او را وادار به دادن خوراكِ بيشترى نمايد. در حقيقت، جوجه فرياد مى زند كه " اى روباه. بيا كه ما درلانه هستيم." تنها راه پيش گيرىِ از اين شگردِ خطرناك، براى مادر، پر كردنِ دهان جوجه ها تا هنگام سيرى آنان است."9
شايد با توجه به آنچه كه تا كنون گفته شد، اين پرسش در ذهن پديد آيد كه: پس اگر هر زينده با خودكامگى در بهكردِ سازگارى و ماندگارىِ خويش كوشاست، چرا جانوران از كودكان خود نگهدارى مى كنند؟ فراتر از آن، چرا، گاه جانورى جان خود را در راه نژاد خود از دست مى دهد؟ پاسخِ اين است كه اگر ماندگارى ژن ها را هدف نهايى زيندگان بپنداريم، آنگاه نگهدارى كودكان و پرستارى از آنان را در دوران ناتوانى، با اين هدف سازگار مى يابيم. كردارهاى نوع دوستانه نيز بر پايه اين هدف برآمده اند. بانگ گنجشكى كه با ديدن شاهين، گله گنجشكان را هشدار مى دهد، نمونهاى از كردارِ نوعدوستانه است، زيرا كه اين هشدار، اگرچه به سود گنجشكانى ست كه آن هشدار بهنگام را مى شنوند، اما براى گنجشكِ پيام رسان، زيانِ گرانى را در پى دارد. گنجشكان با شنيدن اين خبر، يا در نهانگاه هاى خود خاموش مى مانند و يا با گريز بهنگام خويش، جانِ سالم بدر مى برند، اما گنجشكِ نوعدوست، با فريادِ خود آن شاهين را يكراست به سوى خود مى خواند.
كردارِ هُدهُد در رويارويى با خطر، نمونه ديگرى از اين چگونگى ست. هنگامى كه اين پرنده، شاهين را پرّان بسوى خود مى بيند، براى هشدار دادن به جوجه هاى خود، چند جيکِ فرياد گونه برمى آورد كه جوجه هايش را وادار به فرار كند و آن ها را يكباره آماده پرواز سازد. پس از آن، هدهد خود به گوشه اى نزديك به آشيانه خود بر زمين مى افتد و بال مى گستراند و چنان مى نمايد كه بالش شكسته است و از پرواز ناتوان است. شاهين با ديدن هدهد، بسوى او مى شتابد تا نخست كار او را يكسره كند و سپس سرى نيز به لانه او بزند. فرود آمدن شاهين در كنار هدهد، جوجه هاى او را فرصت مى دهد تا از لانه بگريزند. با پروازِ آخرين جوجه، هدهد نيز به ناگهان از جا برمى جهد و پرمى گيرد و از چنگ شاهين مى رهد. البته هدهد در اين "خطر كارى"، هميشه نيز پيروز نمى شود و گاه شاهين در هنگام فرود آمدنِ خود، منقارش را در گوشه اى از تنِ او فرو مى كند و يا گوشهاى از بالش را با چنگ خود مى گيرد تا از پروازِ احتمالى او جلوگيرى كند. با اين همه، اگر از ديدگاه ماندگارى ژن هاى هدهد به اين چگونگى بنگريم، در مىيابيم كه نابودىِ يك پرنده، بسى بهتر از نابودى آن پرنده و جوجه هايش مى باشد. در حقيقت، از اين ديدگاه، كشته شدن يك جوجه، زيانمندتر از كشته شدنِ مادر آن جوجه است زيرا كه مادرش بخشى از دورانِ بارآورى خود را سپرى كرده است و توانايى كمترى در پراكندن ژن هاى خود در جهان و سپردن آن ها به آيندگان دارد.
هر نوزاد، نيمى از ژن هاى خود را از پدر و نيمى ديگر را از مادرِ خود مى گيرد. از اينرو، از ديدگاه ژنتيك، فرزندان، برادران و خواهرانِ هر زينده، برايش ارزشى همگون دارند، زيرا كه نيمى از ژن هاى هر يك با آن جانور همانند است. پس اگر جانورى جان خود را در راه نجاتِ بيش از دو فرزند و يا دو برادر و يا دو خواهر خود، به ناگزير از دست بدهد، اين كردار از نظرِ ژنتيك سودمندتر از مرگِ سه تن از نزديكان است. چون در هر سرزمين بيشترِ جانورانِ بومى در هر نژاد با يكديگر پيوند ژنتيك دارند، گنجشكى كه جان خود را در راه گله اى از نزديكان خود از دست مى دهد و هدهدى كه از جان خود براى جوجگان خويش در مى گذرد، در حقيقت، ماندگارىِ ژن هاى خود را يارى كرده است.
از خود گذشتن و ايثار در جانوران، کرداری برآيشى ست و زمينه اى ژنتيک دارد. برخى از زيست شناسان اين چگونگى را در باره انسان نيز ناشى از بهره ژنتيك آن دانسته اند و از خود گذشتگى و ايثار و شهادت را از اين چشم انداز نگريسته اند.1 برخى نيز اساس اين گونه كردارهاى انسانى را باورهاى فرهنگى و آرمان هاى اجتماعى مى دانند. اگر چه ساختار ِ ژنتيك انسان نيز چون ديگر جانوران بنيادى خودكامه دارد، اما برآيشِ توانايى هاى ويژه اى چون آگاهى و ذهن و زبان كه شايد پى آمدهاى زندگى اجتماعى ست، بسيارى از رفتارها و كردارهاى انسان را جامه فرهنگى پوشانيده است.
ابراهيم هرندی
e.harandi@gmail.com
يادداشت ها:
1. Sacculina
2. Nosema
3. اين چگونگى را در زيست شناسى "Instinct Releasing Mechanism" مى نامند.
4. Angler Fish
5. نام اين مورچه "Monomorium Santschii" است كه هورمونِ فرمون ( Phermone) از خود تراوش مى كند. اين هورمون را بسيارى از جانوران براى پيام رسانى به يكديگر به كار مى برند. براى آگاهى بيشتر در اين باره نگاه كنيد به Wilson,E.O. (1976)
6. Beauty is power
7. Angler Fish
8. دل و دينم دل و دينم ببردست / برو دوشش برو دوشش برو دوش (حافظ).
9. Zahavi, A. (1987), The theory of signal selection and some of its implications. Evolution, 9-14 April 1985.
Wilson, E.O. (1975), Sociobiology: The New Synthesis. Harvard University Press. 10
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد