"زمان چیست ؟ تا کسی نپرسیده میدانم چیست و چون کسی بپرسد نمیتوانم آن را توضیح دهم."
Saint Augustin (354-430)
پرسش شگفتی که سنت آگوست از خود میکند چرا که اگر وی میداند زمان چیست چرا نمیتواند آن را توضیح دهد ؟
بی اختیار شاید بگوئیم که زمان به حرکت ستارگان مربوط است. وقتی میگوئیم یک سال ، اندازهٔ زمان را بیان کرده ایم و تعریفی از زمان بدست نداده ایم. یکسال اندازهٔ زمان است و نه خود زمان. اگر زمین هم از گردش باز ایستد زمان متوقف نخواهد شد. سخن دیگر آنکه زمان میتواند گذار از گذشته و اکنون به سوی آینده باشد. اعتراض سنت آگوست اینست که گذشته دیگر نیست و آینده نیز هنوز نیامده و تنها چیزی که وجود دارد اکنون است. آیا اکنون یعنی امروز ؟ حتّی نمیتوانیم ادّعا کنیم که امروز به تمامی در مفهوم اکنون وحال می گنجد چرا که هم اکنون بخشی از آن به گذشته پیوسته است. آیا این آخرین دقیقهٔ آن اکنون است؟ زمان را میتوان به پاره های بینهایت کوچک تقسیم کرد و هر پارهٔ آن آغازی دارد که هم اکنون گذشته و پایانی دارد که در انتظار آنیم. آیا میتوان گفت که اکنون نقطهٔ بی امتدادی از زمان است؟ چگونه میتوان در اکنونی بدون امتداد زیست بی خاطره ای از گذشته و بی پیشداشتی برای آینده ؟
با این همه وجود زمان را با سالمندتر شدن خود حس میکنیم و میگوئیم که لحظات شادی زودگذر و لحظات دلتنگی دیرگذرند. چگونه میتوان معمّای زمان را حل کرد ؟ معمّائی که سالها سنت آگوست را به تفکّر واداشت.
زمان این چیست درنیافتنی ، خطّی است که هستی ما درامتداد آن پیش میرود. برگسون چون تعریف دقیقی از آن نمییابد به ویژگی آن میپردازد و میگوید :
"زمان باعث میشود که همه چیز در یک آن روی ندهد."
Bergson (1859-1941)
"دوبار نمیتوان در همان رودخانه شنا کرد."
Héraclite (576-480 av. J-C.)
هراکلیت در اواخر قرن ششم پیش از میلاد میزیست. شنوندگان او از شیوهٔ رمز آمیز و آمیخته به تصاویر او دچار گمراهی میشدند. چگونه میتوان با اطمینان گفت که دوبار نمیتوان در همان رودخانه شناکرد؟
تمام مسئله در ابهامی است که در واژهٔ "همان" نهفته است. به یقین میتوان دوبار در رودخانهٔ کارون شنا کرد. ولی در دو زمان مختلف. در این دو زمان آب رودخانه یکی نیست. ما به این نکته توجّهی نکرده و این رودخانه را همیشه کارون میخوانیم. زبان نمیتواند دگرگونی های پیوستهٔ جهان را دنبال کند. زبان برای بیان چگونگی رودخانه در هر لحظه باید اندوخته ای از بینهایت واژه را در اختیار داشته باشد. و چون چنین نیست ما رودخانه را ثابت تصوّر میکنیم و از یاد میبریم که آن هر لحظه در تغییر است. رودخانه برای هراکلیت تصویر تمامی جهان و جهان پیوسته در حال شدن است. جهان جائی است که حالت آن پیوسته تغییر میکند و تنها چیزی که ثابت است تغییر و دگرگونیست. هراکلیت یادآوری میکند که روند موجودات و چیستها بی تکرار نیست همچنان که فصول سال تکرار و دوباره از سر گرفته میشوند. همچون دایره که نقطهٔ آغاز و نقطهٔ پایان حرکت روی هم قراردارند.گذرا بودن زمان ناامیدی را ایجاب نمیکند چرا که شدن ، بازدارندهٔ دوباره همان شدن نیست. همانگونه که دوام رودخانه به حرکت منظّم آب بستگی دارد هماهنگی کائنات نیزبر ضرورت تغییر بنا گشته است.
آیا آنچه در مورد پدیده های طبیعی صادق است درمورد رفتار انسان ها هم مصداق دارد؟ آیا در پشت تغییرات ظاهر، افراد تحت تسلط نوعی تکرار جاودان قرار ندارند ؟ هرچه باشد این نتیجه ایست شوپنهاورمیگوید :
"روش عمومی تاریخ تکرار هر چیز منتها به شیوهٔ دیگر است."
Arthur Schopenhauer
"مردگان بر زندگان حکومت میکنند : این قانون نوع بشر است. "
Auguste Comte (1798-1857)
اگوست کنت بر آنست که نگرشی کاملاً علمی از جهان و مذهب نوینی که بر اخلاق بنا نشده است را گرد هم آورد. امّا چگونه میتوان دنیائی بی خدا و بی اخلاق را تصوّرکرد ؟
در نظر اگوست کنت هر دوره وارث قرون قبلی و آماده ساز پیشرفتهای آیندگان است. گوئی که نسلهای مختلف فرد واحدی هستند که پی در پی در کار آموختن اند. بدینترتیب هر انسانی همانند حلقه ای از یک زنجیر عظیم با تمامی افراد پیشین تر، همزمان و بعد از خود پیوند خورده است. بعلاوه اگوست کنت تأئید میکند که اگر هر انسان دربارهٔ آنچه به دیگران مدیون است از خود پرسش کند درخواهد یافت که بیشتر از آنچه که به همعصران خویش میباید به پیشینیان مدیون است. ما همه ، چه بدانیم چه ندانیم ملهم از گذشتگانمان درایده ها ، آثار و احساساتی هستیم که در ما باقی اند. و اگوست کنت این را نوعی جاودانگی ذهنی وخاص نوع بشر میداند.
این احساس همبستگی با پیشینیان نوعی مذهب بدون خدا را بدعت نهاده و اعتقاد به وجودی بزرگ شامل تمامی انسانها را ممکن میکند. برای برپاکردن مراسم مربوط به این مذهب کنت سالنمائی را پیشنهاد میکند که در آن همهٔ ازدست رفتگان شهیر یعنی کسانی که به پیشرفت جامعهٔ بشری خدمت کرده اند را گردآورده اند.هرروز از این تقویم به یک شخصیِت معروف تاریخی از شکسپیر گرفته تا شارلمان ( پادشاه فرانسه مبتکر تحصیل کودکان در مدارس ) و گوتنبرگ و... اختصاص دارد.
بزرگداشت چهره های بزرگ گذشته با هویّت بخشیدن به انسان نیروئی در وی برای رویاروئی با چالش های کنونی می آفریند. چنانکه آندره مالرویادآوری میکند :
" قهرمانان گذشته در قلب زندگان جای دارند."
"تاریخ جوامع تا به امروز تاریخ مبارزهٔ طبقاتی بوده است."
مارکس و انگلس : مانیفست
تاریخ آنچنان غنی و سراسر ازنشیب و فرازهاست که به زحمت بتوان حرکت آن را در یک اصل خلاصه کرد. با اینهمه مارکس و انگلس در اعلام مبارزهٔ طبقاتی به عنوان یگانه اصل حرکت تاریخ تردید نکرده اند. چرا چنین حکمی؟
از دیدگاه این دو فیلسوف آلمانی درک مناسبات اجتماعی-اقتصادی برای فهم جامعه نقش تعیین کننده دارد. حوادث پراکندهٔ تاریخی که در ظاهر جامعه را دیگرگون میکنند واقعیّت تقسیم جامعه به طبقات را میپوشانند. یک تحلیل عمیق نشان دهندهٔ وجود تضاد بین صاحبان وسائل تولید ( زمین، موادّ اولیه ، ماشینها ...) وکسانی که فاقدآنند میباشد. دستهٔ اوّل از کار گروه دوّم بهره میبرد. این تعارض به صور گوناگون در طول تاریخ متجلّی شده است : روابط بین ارباب و برده در دوران باستان با روابط بین مالک و رعیّت در قرون وسطی و یا بین سرمایه دار و پرولتاریای امروز یکی نیست. ولی این تفاوتها در واقعیّت تداوم تسلّط یک طبقه بر دیگری در تمام عصرها خللی وارد نمی آورد. از این نقطه نظر مبارزهٔ طبقاتی هرگز درنگی نداشته است.
امّا این تسلّط واقعیّت محتومی نیست چرا که رودرروئی طبقات ، تغییرات اجتماعی را پدید میاورد. تاریخ به پیش میرود وبه انجام خود خواهد رسید آنگاه که انقلاب پرولتاریا به جنگ طبقات پایان داده و جامعهٔ بی طبقه را برقرارسازد.
نیکلا دوشامفورت از معاصرین انقلاب فرانسه در همان زمان فربهی ثروتمندان را با ناداری تهیدستان مقایسه میکرد. وبا ظرافت در آنها تقارنی مییافت :
"جامعه از دو طبقهٔ بزرگ تشکیل میشود : آنها که بیش از نیازشان غذا دارند و آنها که بیش از غذایشان گرسنه اند."
Nicolas de Chamfort (1741-1794)
"آنان که گذشته را بیاد نمیآورند ناچار از تکرار آن هستند."
Goerge Santayana (1863-1952)
این عبارت از فیلسوف آمریکائی-اسپانیائی که به رهنمودی برای حافظه تبدیل شده است برای شاهدان تراژدی های قرن بیستم اهمیّتی آشکار دارد و سانتایانا از همان سال ١۹۰۵ آن را خاطر نشان کرده است.
در آن زمان فروید به سازکار سرکوب و نتایج حاصل از آن علاقمند شده و نشان داده بود که برخی از آشفتگی ها با بخاطرآوردن ریشهٔ آنها درمان میشوند. سانتایانا همانقدرکه به جامعه توجّه دارد به فرد نیز میپردازد. وجود و پیشرفت هردو به قابلیّتشان در آموختن از گذشته بستگی دارد. جوامع ابتدائی و سنتّی در دید ما ایستایند و گوئی در عصری بسیار دور و فراموش شده جامد شده اند. آیا این به دلیل نداشتن تاریخ و تاریخ نگار در این جوامع نیست ؟ سانتایانا تأکید میکند که حافظهٔ جمعی تنها انعکاس مبهمی از رخدادهای بیرنگ شده نبوده و در واقع حوادثی هستند که بر امروز ما تأثیر گذارده و فردا را میسازند.
با اینهمه پرداختن به یاد گذشته ها آنگاه که بزرگ داشت آنها مناسبتی دارد میتواند با ایجاد تأسف نسبت به گذشته مارا در دریافت شرائط کنونی دچارگمراهی کند. به دیگر سخن اندوه گذشته ما را از شادی اکنون باز میدارد. هشدار این فیلسوف امید بزرگی به جلوگیری از خطاهای گذشته نیست : هیچکس نمیتواند تضمین کند که آنان که گذشته را به یاد دارند از تکرار شدن تراژدی های پیشین در امان باشند.
نیچه بر عکس نشخوار کردن گذشته هارا رد میکرد. او در برخی از آثارش تا بدانجا پیش میرود که نسیان تاریخ را برای آزادکردن اکنون از قید گذشته با هدف تحکیم آینده می ستاید. :
"بهروزی ، اطمینان ، امید ، سربلندی و بهره وری ازدم کنونی بدون نیروی فراموشی وجود ندارد."
مترجم از دریافت نظرات شما خرسند خواهد شد.
homaeeomid@yahoo.fr
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد