logo





هنر

شنبه ۲۸ تير ۱۳۹۳ - ۱۹ ژوييه ۲۰۱۴

امید هما ئی

"هنر هدف دیگری جز کنارزدن پرده های پوشانندهٔ واقعیّت وقراردادن آن در مقابل ما ندارد."
Henri Bergson (1859-1941)

آثار هنری غالباً به سبب ابعاد رویائی خود وبا ایجاد دنیائی خیالی و شگفت انگیز مارا افسون میکنند. برگسن امّا هنر را به عنوان وسیلهٔ دستیابی به واقعیّت تعریف میکند. به چه دلیل ما واقعیّت جهان را نمیبینیم و چگونه هنر میتواند چشم مارا بدان بگشاید ؟
بنا به نظر برگسن دریافت ما از واقعِیّت بر حسب نیازهای ماست و از اینرو واژگونه است. ما بجای دریافت همهٔ نقشها و احساسات و آوازهای سرشاری که جهان به ما عرضه میکند آنچه را که بدان نیازمندیم از میانشان بر میگزینیم. وقتی به سبدی از سیبها نگاه میکنیم به جستجوی خوشمزّه ترینشان برای پاسخ به اشتهایمان هستیم. حال آنکه سزان نقّاش معروف فرانسوی سیبهای سبد را بدون توجّه به کارکرد گوارشی آنها مینگرد تا آنچه را در آنها دیدنیست دریابد : مجموعه ای از رنگها و اشکال در بازی نور هنگامیکه که روز پایان می گیرد.

وقتی او تابلو را ترسیم میکند واقعِیّت میوه هارا که ما با متمرکز شدن روی گرسنگی مان ازیادبرده بودیم باز میسازد. بدینترتیب هنرمند قادر است دریافت مارا از پیرامون با کنارزدن پرده هائی که آن را میپوشانند تصحیح کند. کاری که به نظر برگسن هدف نهائی آفرینش هنریست.
هنر احتیاجی به آفرینش دنیاهای افسانه ای ندارد چرا که پرداختن آن به واقعیّت برای شگفت انگیز کردن آنچه در چشم ما عادّی است کافیست.
اگر هنرمند به آفرینش دنیای خیالی نیازی ندارد این بدین معنی نیست که آفرینش او به تقلید صرف از این جهان و شبیه نگاری محدود میشود. آنچه پل کلی نقّاش در این باره بیان میدارد بسیار پر معناست :
"هنر تکرار دیدنیها نیست بلکه دیدنی کردن آنهاست."
Paul Klee(1879-1940)

"زیبا آن است که برای همگان بی پیشداوری خوشایند باشد."

Emmanuel Kant(1724-1804)

همه از احساسی که دربرابر زیبائی یک فرد یا یک شئی به ما دست میدهد شگفت زده هستیم. کانت در کتاب نقد داوری تعریف بدیعی از زیبائی ارائه میکند که تضاد رائج بین ذهنی و عینی را در این زمینه پشت سر میگذارد.
به نظر کانت زیبا دانستن چیستی (مثلاً یک شئی) یک داوری منطقی یا عینی همچون داوریهای علمی نیست. بخشی از حس زیبائی یک چیز به حساسیّت ما مربوط است. این احساس بر هیچ مفهوم و معیاری استوار نیست. پس نمیتوان زیبائی یک اثر هنری را اثبات کرد. امّا نمیتوان حسّ زیبائی را هم تا حدّ یک ارزشیابی فردی تقلیل داد. یا آن را همچون برخی داوریها مثل "از این غذا متنفّرم." ذهنی دانست. گاه نیز وقتی که من یک اثرهنری را پرشکوه می یابم در حالیکه دوستم آن را وحشتناک میبیند بدنبال دفاع از نظر خود و یافتن دلائلی برای متقاعدکردن او برخواهم آمد. گوئی زیبائی یک ویژگی عینی آن اثر هنریست. تمامی ابهام اینجاست. کانت مینویسد که لذّت بردن از مشاهدهٔ یک شئی نعمتی است که به روح عنایت شده و این لذّت را میتوان دست کم به لحاظ نظری به همگان انتقال داد. چراکه علیرغم عدم توافق بر سر زشتی و زیبائی چیزها مدعّی هستیم که داوری ما فردی نیست و مورد پذیرش همه است. نهایتاً همهٔ ما هم درمقابل مرگ و هم در مقابل زیبائی برابریم.
زیبائی مفهومی رمزآمیز است که کتاب گلهای درد از شارل بودلر شاعر فرانسوی که دچار سانسورهم بود با آن تمام میشود :
"زیبا همیشه شگفت است."
Charles Baudlaire (1821-1867)

"هنر تهیج کنندهٔ بزرگ زندگی است."

نیچه

نیچه ازهمان اوّلین آثارخود نقشی تعیین کننده برای هنر قائل شد. فلسفهٔ او مبتنی بر این یقین است که آثار هنری قبل از آنکه ثروتی فرهنگی باشند در خدمت نیروی حیاتی ما هستند.
در چشم این فیلسوف آلمانی هنرمند تجسّم فردی آزاد و آزاد کننده به معنای کامل آنست. هنرمند آزاد است چراکه تماماً در کار آفرینش و رها از قیودات اخلاقی است. و آزادکننده است چراکه افقهای نوینی بر ما میگشاید. اوحامیان خودرا به سفر از راههای جدیدی که خود کشف کرده فرا میخواند. آفرینش هنرمند به اشیاء محدود نشده بلکه قبل از هر چیز او آفرینندهٔ شیوهٔ زیستن نوینی است. پس هنر واقعی تجاربی را پیش مینهد که عاری از درد نیست و بی شک به همین خاطر است که نیچه در میان هنرها به ویژه به تراژدی علاقه مند است. تراژدی مارا در دنیای خدایان ، بویژه باکوس خدای مستی و افراط ، میبرد. زندگی را با بار رنجها و شقاوتهایش و در بیهودگیش به ما مینمایاند. نیروی تراژدی در آشکارکردن هستی در وحشتناک ترین صورت آنست. نه برای آنکه مارا از زندگی بیزارسازد بلکه به این جهت که مارا به پذیرش آن و اینکه چنین است رهنمون کند. ونشان دهد که زندگی به همین سبب دوست داشتنی است.
هنر برای نیچه دنیای دلخواه ما ویا زیستنی به وکالت از دیگری نیست بلکه نیروبخش زندگی است. هنر با تأئید زندگی ، آفرینش ، چندگانگی و بزرگی را بر میانگیزد.
نیچه که از دوستداران برجستهٔ موسیقی بود به این هنر و همچنین هنر اپرا بسیار اهمّیت میداد. با آهنگ ، نوا و جادوی خود ، این هنر در چشم نیچه زبان تن و زبان زندگی به شمار میرفت :
"ازیستن بدون موسیقی یک اشتباه خواهد بود."

"نبوغ ، ویژگی غریزی روح است که طبیعت به وسیلهٔ آن خودرا در هنر باز میتابد."
کانت
آنچه به بیماری استاندال معروف است آشفتگی ها و بحرانهائی است که این نویسندهٔ فرانسوی (١٧٨۳-١٨۴۲) هنگام سفر خود به فلورانس در سال ١٨١٧ از آنها رنج میبرد. تعدّد آثار هنری پر شکوه که برای بازدید در برابر چشمانش قرارداشتند اورا درآستانهٔ بیهوشی قرار میداد. اگر قبول کنیم که ویژگی نبوغ به شگفت آوردن آدمی تا حدّ بیهوشی است چگونه میتوان سرچشمهٔ این ویژگی را توضیح داد ؟
به نظر کانت هنرمند نابغه مورد لطف طبیعت بوده و به وی نیروئی برای خلق آثاری بی نظیر و غیرقابل پیش بینی عطا شده است. خود وی نمیتواند نبوغ خودرا به دیگری آموزش یا توضیح دهد چرا که از چگونگی دریافت آن آگاهی ندارد. در واقع این توانائی طبیعت است که از ورای آفرینش هنرمند بروز میکند و هنرمند خود اوّلین تماشاچی این توانائی است. آثار وی که با جنبهٔ استثنائی شان قرارداد های دانشگاهی را زیر پا نهاده اند خود سر چشمهٔ الهامی برای هنرمندان آینده خواهند بود. هر هنرمندی باید از چهره های بزرگ پیش از خود بیاموزد. بزرگانی که قدرت ابتکارشان هنر را با الگوهائی نوین غنی کرده است.
نبوغ پس از آنکه با آفرینش اثری جهت نوینی به تاریخ هنر می بخشد شناخته میشود. از همین روست که بینندهٔ اثر هنری نمیتواند دگرگونی ناشی از برخوردش با آثار هنری را از قبل پیش بینی کند. او دربرابر اثر هنری جز تحسین تجربهٔ رازگونه ای که از آن دریافت میدارد کاری نمیتواند.
چه کسی بهتر از پیکاسو قادر است آفرینش فی البداههٔ هنرمند را تداعی کند :
"من جستجو نمیکنم. من مییابم."

"هنر پاد سرنوشت است."

André Malraux (1907-1976)

چه چیزی دررفتن به موزه ها و مشاهدهٔ آثار قدیمی برای ما لذّت بخش است ؟ آیا جادوی هنر است ؟ جادوئی که به گفتهٔ مالرو سرنوشت را درهم میشکند ؟
حجّاریها و نقش ونگارهای بناهای تاریخی بخاطر تعلّق به گذشته مارا جذب نمیکنند بلکه افسون آنها در بی زمانی آنهاست. گوئی به همهٔ دوره ها تعلّق دارند. ما نمیتوانیم آنهارا آن چنان که مردم در آن زمان میدیدند بینیم. آنچه که ما در آنها مشاهده میکنیم جاودانگی آنهاست. آفرینش هنری در واقع از آگاهی انسان به فناپذیری خود ، از چاره ناپذیری مرگ که زندگی را مضحک و سرنوشت را محتوم میکند زاده میشود. هر اثر هنری بدین ترتیب بیان مبارزه ای آگاهانه با نیروی تخریبی زمان است. جاودانگی مجسّمه های معابد یونان ، زیبائی عاری از اخلاق چهره های میکل آنژ تجسّم این مبارزه اند و با فریاد خاموش خود مارا از پس قرنها مورد خطاب قرار میدهند. با در معرض قراردادن رودرروئی انسان با شرائط زندگی خود ، هرروز به شیوه ای نو ، هنر همچون پاد (زهر) سرنوشت عمل میکند و مانع از فراموشی رخدادها میشود.
آثار هنری جاودانه نیستند . از همین رو آندره مالرو وزیر فرهنگ به تأسیس موزه ها که به نظرش محّل نگاهداری و زندگی دوبارهٔ آثار هنری بودند پرداخت. این برنامه وقتی با معنا ست که موزه ها نه قبرستان آثار هنری بلکه جایگاه دیداری زنده با نیروی برانگیزاننده آنها باشند.
لوئیجی پیرآندللو نویسندهٔ تئاتر امیدوار بود که آفرینش هنری امکان تلافی جبر اجتماعی را به انسان بدهد. آثار او مبارزهٔ آدمهائی است که در چنگال سرنوشت خود گرفتارند :
"هنر انتقام زندگی را میگیرد."

"بعد از فاجعهٔ آشویتز گفتن شعر نوعی وحشیگریست."

Theodor Adorno (1903-1969)

آدرنو از اوّلین فیلسوفانی بود که به فهم ابعاد نسل کشی یهودیان در جنگ دوّم جهانی پرداخت. در سالهای پس از جنگ در حالیکه بازماندگان با ناباوری و عدم درک عمومی روبرو بودند وی دریافت که آنچه روی داده فقط یک حادثهٔ مرگبار نبوده بلکه گسستی در روند تاریخ دنیای غرب است. و او این عبارت را که هنوزهم وجدان مارا مورد پرسش قرار میدهد در آن سالها بیان میکند.
این فیلسوف آلمانی برآن نیست که با این عبارت شعر را از این پس ممنوع اعلام کند. اشعار بزرگی پس از آشویتز سروده شده وهیچکس نمیتواند شاعران را از آفرینش بازدارد همانگونه که نمیتوان پرندگان را از آواز خواندن بازداشت. در نظر وی پس از کشتار جمعی یهودیان توسط ملّتی که در بالاترین سطح پیشرفت قرار داشت فرهنگ غرب دیگر نمیتواند با بی تفاوتی به راه خود ادامه دهد گوئی که هیچ اتّفاقی روی نداده است. بویژه شعر دیگر نمیتواند به آفرینش آثار تزئینی ، تفریحی یا تسکین دهنده اکتفا کند . هنر از این پس مأموریتی سیاسی و اخلاقی دارد : افشای جنایت برای باز نگری آینده در روشنائی آنچه که رخ داده است.
آدرنو بهیچوجه دست برداشتن از آفرینش هنری را توصیه نمیکند. برعکس وی برآنست که هیچوقت چون امروز رنج انسان تا این حد به آثار هنری برای صحبت از قربانیانی که به فراموشی سپرده شده اند نیازمند نبوده است.
هنر در نهایت انعکاس آن چیزیست که اردوگاههای کشتار با وسائل مهیبشان نتوانستند نابود کنند و آن انسانیّت است. همچنان که آندره مالرو که خود شاهد تراژدی سکوت بوده است میگوید :
"وحشیگری واقعی اردوگاه داخائوبود و تمدّن واقعی آن بخشی از انسان است که اردوگاهها میخواستند نابود کنند."

مترجم از دریافت نظرات شما خرسند خواهد شد.
homaeeomid@yahoo.fr

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد