logo





چشم در راه پیام آور صبح...

يکشنبه ۱۵ تير ۱۳۹۳ - ۰۶ ژوييه ۲۰۱۴

برزین آذرمهر


راه‌ها منتظرانند و شب آوا خاموش
کاکلی در ته کرتی در خواب،
هد هد دل نگران ،
بر سر شاخه ی اوجا، تنها !
می برد گاه به گاه
بر خم وپیچ ره ودره
نگاه
نه سواری در راه
نه غباری تا ماه
بانگی از چاوش نِه
کوه و دره در مه
اوست اما خوانا:
« روی در روی بیابانم ومی بینی آه
که چه غارت زده ام
کوله بار غم این راه دراز
گر چه‌ام کرده‌ چنین قامت پست،
ولی زان گرته شادی که به ره
از تو می داد خبر
هست در دل اثرم !
با دلی تشنه تر از قلب کویر
گون سوخته ی حسی را
کز توام مانده نشان
بر جگر می فشرم!
پای پر آبله در تاریکی
راه‌ها می سپرم!
گرچه گویند به طعنه بسیار:
" بس کن از ‌بستن امید به هیچ!
این سترون را دیگر، مشگل
که بوَد نطفه ی زاینده ،به دل !"
من ولی با پر وبال خونین
‌ ‌زخمی دال سیاهی که گرفته ست مرا در منقار
بام تا شام ترا می جویم
خواب و بیدار ترا می پویم
وبدل دارم امید
کز تو آید خبرم!»


جعفر مرزوقی (برزین آذرمهر)



google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:


صوفی
2014-07-11 15:57:21
آذرمهر عزیر،

شعرت مرا به کهکشانِ اشعار نیمای عزیز برد و لحظاتِ شیرینی در خود نشستم و تکرار کردم: «روی در روی بیابانم و میبینی، آه / که چه غارت زده ام».

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد