logo





من و دیگری

شنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۳ - ۰۳ مه ۲۰۱۴

امید هما ئی

"دوست ، خود دیگر من است."
ارسطو در کتاب اخلاق

ارسطو همانند دیگر فیلسوفان یونان آدمی را به بهتر شناختن خویش و خود کفائی ترغیب میکند. او تردیدی در انتخاب خدا به عنوان الگوی خود بسی و خود کفائی ندارد. جایگاه دوست در تعالی ما بسوی خود بسی چیست ؟
پاسخ ، به نقشی که دوستی با دیگران در زندگی ما بازی میکند بستگی دارد. ارسطو میگوید :
من در تنهائی و عزلت چشم برخودم میبندم. خودم را نمیبینم.برایم پیش میاید که دیگران را سرزنش کنم بی آنکه متوجّه باشم که خودم همان اشتباهات را مرتکب میشوم یا انحرافات مشابه ای دارم. برعکس در حضور دوست و ضمن صحبت با او امکان بهتر شناختن خودم را فراهم میکنم. دوست همچون آئینه ای که در آن مینگرم به من اجازه میدهد که خودرا بشناسم. چیزی که با در خود اندیشیدن ممکن نیست.
بدینترتیب دوست واقعی در چشم ارسطو روی دیگری از ما ، خود دیگری از ماست.
هر چه بر این نکته که دوستی فرا تر از یک ارتباط ساده است تاکید کنیم کم است :
دوستی مرتبهٔ ویژه ای در میان روابط ما با دیگران دارد چرا که در نهایت دوستمان را به اندازهٔ خودمان دوست داریم.
آنچه رفت نکته ای است مهم. ولی میتوان شباهت بین خود و یک دوست واقعی را آنچنان که ارسطو لازم میداند زیر سئوال برد. آیا "دیگر خود من" هم بهر روی و تا ابد "دیگری" نیست ؟ آیا نمیتوان با کسی که با ما عمیقاً تفاوت دارد دوست شد ؟ در محدود کردن جستجوی دوست فقط در میان کسانی که از گونهٔ ما هستند این خطر هست که خودرا از غنای آشنائی با افراد گوناگون محروم سازیم.
مونتن فیلسوف فرانسوی (۲۸ فوریه ۱۵۳۳–۱۳ سپتامبر ۱۵۹۲) که انساندوست و وفادار به فلسفهٔ عهد باستان است در این باره میگوید :
"من همانقدر با خودم تفاوت دارم که با دیگران"

"آرزوهای مشابه نه موجب هماهنگی بلکه سبب تعارض بین آدمهاست."
René Girard(1923)

ژیرار فیلسوف فرانسوی خطر تقلید از رفتار دیگران را باز گفته و بویژه نتایج مخرّب آن را به دفعات تقبیح میکند.
چرا تشابه آرزوهای افراد سبب رودرروئی و تعارض است ؟
از نظر ژیرار دیگری سرچشمهٔ بسیاری از خواستهای ماست. ما بی اختیار همان چیزی را آرزو میکنیم که دیگری میخواهد. مثلاً هرچه زنی بیشتر مورد توجهِ دیگران است چه بخواهیم و چه نخواهیم برای ما جالب تر میشود و به چشممان جذّاب تر میاید. به این ترتیب من آنچه را که دیگری آرزو میکند آرزو میکنم و سپس آرزو میکنم چون او باشم. بدین شکل است که ما از یکدیگر تفلید میکنیم. امّا به مجرّد اینکه من آنچه را که دیگری میخواهد میخواهم ، او به رقیب من تبدیل شده است و مانعی میشود در دسترسی من به آنچه که میخواهم. به این دلیل است که خواستن یک چیز توسط افراد مختلف آنان را به رقابت و حسادت جمعی میکشاند.
این پدیده بویژه درجامعهٔ ما که رقابت در مصرف کالاهارا ترغیب میکند آشکار است. افراد از طریق تبلیغات تجارتی و ستاره های ورزش و سینما که میخواهند مانند آنها باشند به چشم و هم چشمی در خرید کالاها تشویق میشوند. چیزی که چرخ اقتصاد را میگرداند. این رقابت بین افراد اگرچه برای بازار فروش کالا سود آور است زایندهٔ تنش و خطرناک میباشد. در واقع " دیگری که ما هوی و هوس اورا اقتباس کرده ایم حالا مانع برآوردن آرزوی ما و مورد تنفّر ما واقع میشود."
این "همان چیز خواهی " رمز آمیز که رقبای مخالف و طرفین دعوا را رودر رو قرار میدهد ، ما را به یاد گفتار گهربار خورخه لوئیس بورخس میاندازد :
"در عاقبت کار ما نیز شبیه دشمنان خود خواهیم شد."

"چهرهٔ تو مرا به رعایت اخلاق میخواند."
Emmanuel Levinas (1906-1995)

لویناس فیلسوفی است که از انجیل بسیار میداند. دیگری در آثار وی اساساً از جنبهٔ اخلاقی مدّ نظر قرار میگیرد. معنای حضور دیگری برای لویناس ترجمان یکی از ده فرمان الهی است.
اولین چیزی که از دیگری میبینم صورت اوست. این چهره از همهٔ چیستها و چیزهائی که در میدان دید من قرار دارد متفاوت است. واقعیّتی است یگانه و آسیب پذیر که نمیتوانم به آن بی تفاوت باشم. نیروی پدیداری این چهره چنان است که مرا بلافاصله در برابر مسئولیتی اخلاقی قرار میدهد. بی آنکه بخواهم حس میکنم که دست به روی او بلند کردن مشکل است. آنطور که لویناس میگوید گوئی روی این صورت نوشته شده است : جنایت ممنوع. البته این بدین معنا نیست که برای نیکی کردن در حقّ کسی کافی است اورا رویٔت کنیم. همه میدانیم که شقاوت و آزار کسی در عین نگریستن به او ممکن است. ولی صورت انسان احساس احترامی در ما ایجاد میکند که هرگز شباهتی به آنچه که با دیدن اشیاء حس میکنیم ندارد. از این زاویه چهرهٔ انسانی برای لویناس سرچشمه ٔ رعایت هر نوع اخلاق است.
در فیلمهای سینمای هالیود به کرّات میبینیم که قهرمان فیلم مصمّم به کشتن است. امّا در آخرین لحظه آنگاه که با حریف چهره به چهره میشود از قصد خود صرف نظر میکند. گوئی نیروئی غریب و ناپیدا بر آمده از چهرهٔ حریف اورا باز میدارد.
هر چهره انجیل را به یاد لویناس می آورد. نویسندهٔ فرانسوی مارسل جو آندو میگوید :
"اگر کتابخانه ام را از دست بدهم ، هنوز مترو و اتوبوس هستند تا در آنها چهره هارا بخوانم."

"هرچه که برابری بیشتر میشود بدان تشنه تر میشویم."
Alexis de Tocqueville (1805-1859)

عبارت فوق که "پارادوکس (تناقض) دو تُک ویل " خوانده میشود هنوز مسئلهٔ روز است. این متفکّر فرانسوی که تحلیل گر برجستهٔ مسائل ایالات متّحده بشمار میرفت دریافته بود که پایهٔ دموکراسی های امروزی برابری است. برابری در حقوق سیاسی و امکانات اجتماعی که بر اثر آن انسانها تساوی با یکدیگر را احساس میکنند. با اینهمه نیاز به برابری و کمبود آن پیوسته باقیست. چرا ؟
در جوامع اشراف سالاری پیشین بزرگترین نابرابری ها به عنوان امری سنتّی پذیرفته شده و تعجّبی بر نمی انگیخت. حال آنکه در جوامع دمکراتیک کنونی کمترین نابرابری فوراً چشمگیر میشود. حساسیّت و بدگمانی به نابرابریها قوی تر و جاندارترند.افراد در پی مثل دیگری شدن و به سطح دیگری رسیدن هستند و در چنبرهٔ رقابت دائم با یکدیگر گرفتار میشوند و این همان چیزیست که مانع برقراری برابری است. امّا عشق به برابری کاهش نمی یابد. در نتیجه ، هرچه نابرابری ها کاهش یابند تحمّل آن در ذهنیّت ما مشکل تر میشود. کاهش تفاوتها ، به جای کم کردن حسادت و سرخوردگی بر آنها می افزاید. تُک ویل مینویسد : اگرچه شهروندان رفاه مادّی خودرا افزایش میدهند امّا به ندرت احساس سعادت و خوشبختی میکنند چرا که "بی وقفه به آنچه که ندارند می اندیشند."
هرکس خود را با افراد نزدیک و هم ردهٔ خود مقایسه و به آنها حسادت میکند و نه به کسانی که بسیار دورتر و بالاتر هستند. سرباز به سرجوخهٔ فرماندهٔ خود بیشتر حسودی میکند تا به سرگرد و سرهنگ .
تُک ویل از جمله اوّلین کسانی بود که ابهامات موجود در میل به برابری را دریافت : "در نزد آدمها اشتیاق مشروعی به برابری وجود دارد و همه میخواهند صاحب قدرت و احترام باشند. این اشتیاق آنان را به دستیابی به مراتب بالاتر بر میانگیزد. ولی نوعی میل منفی به برابری هم در آدمی هست که فروترها را وامیدارد تا بزرگترها را به سطح خود نزول دهند."

" جهنّم را دیگران برای ما میسازند."
ژان پل سارتر در کتاب خروج ممنوع

این داوری که نمایشنامهٔ خروج ممنوع با آن پایان مییابد بیانگر دلخوریهای ما از دیگران است : چقدر کارها راحت تر بود اگر دیگران در خواستهای ما دخالت و زندگی را بر ما دشوار نمی کردند.
آیا باید از این گفتار چنین نتیجه گرفت که دیگران مسئول بدبختیهای ما هستند ؟
فلسفهٔ سارتر درست وارونهٔ این را میگوید : هیچ چیز اجازه نمیدهد که دیگری را به خاطر وضعیّتی که در آن زندگی میکنیم گناهکار بدانیم چرا که ما در تصمیم گیریهای خود آزاد بوده ایم. حتّی اگر نزدیکان بر تصمیمات ما تاثیر گذارده اند ما مسئول این تصمیمات هستیم. آگاهی به این نکته دشوار و اظطراب آور است پس غالباً در جستجوی راهی هستیم تا شانه از فشار اتهّام خالی کنیم. این همان احتجاج شخصیّتهای نمایشنامهٔ خروج ممنوع است : فرومایگی یکی و فرزندکشی دیگری باصطلاح از جانب دیگران بر آنان تحمیل شده است.
امّا دیگر داستان تمام شده و آنان مرده اند و وقت داوری پس از مرگ فرا رسیده است. نوعی ویژه از داوری . در جهان اگزیستانسیالیستیِ سارتر که خدائی در آن وجود ندارد این دیگرانند که مارا قضاوت میکنند. جزای شخصیّتهای نمایشنامه ، بسر آوردن با یکدیگر و حضور یکدیگررا تحمّل کردن است. سرزنش دیگری و ندای وجدان خود را شنیدن. اینجاست که دیگران زندگی را بر ما دشوار میکنند. نه ازاین رو که برما بد روا میدارند بلکه به این سبب که ندای سرزنش وجدان ما در آنها تجلّی مییابد و ما به شنیدن آن مجکوم میشویم. آیا جنایتهای مرتکب شده در شب ، پوشیده از دیگران ، برای فرار از نگاه آنها نیست ؟ گوئی که جنایت در خفا از قضاوت در امان است.
در این هنگام از گوته یاد کنیم که میگوید : "بزرگترین تنبیه برای من تنها ماندن در بهشت است."
براستی کدامیک سخت تراست ؟ از نگاه دیگران شرمنده بودن یا از شرم در برابر آینه به خود ننگریستن؟

مترجم از دریافت نظرات شما خرسند خواهد شد.
homaeeomid@yahoo.fr

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد