سالها زندان باعث شده بود که درد زخمهای ۸۸ را فراموش کنیم. یادمان رفته بود درد و رنجی را که مادران و پدران عزادار تحمل کردند. درد جاندادن ندا و سهراب و علی و ترانه و دیگر شهدا را فراموش کرده بودیم. یادمان رفته بود درد گلوله و باتون و چماق و قمه و پنجه بوکس لباس شخصیها را که نصیب مردم شده بود. عملیات اقتدار ۲۸ فروردین در بند ۳۵۰ همه آن صحنه ها را به یادمان آورد و دردش را دوباره به جانمان انداخت ...
عماد بهاور، زندانی سیاسی بند ۳۵۰ زندان اوین
با عماد بهاور
در روزهای درد
دلم نمی آید
نمک به زخمهای تازه و خونریز بپاشم.
اما، دلم هم نیامد
از زخمهایی که سالهاست با ماست
و ما نمیتوانیم
به رغم توصیه دلقکان و ملیجکان درباری
فراموششان کنیم،
حرف نزنم.
آری
از زخمهای سالهای وحشت
سالهای خون
سالهای شصت
سالهای هزاران هزار سگِ هار
رها به جستجوی شکار.
از زخم سالهای تخته و شلاق
و استخوانهایی
که زیر ضربه های شقاوت
خورد میشدند
و آرزوهایی
که در سیاه چالهایِ جهل
میپوسیدند.
از زخم سالهای تک تیرها،
بعد از هجوم رگبارهایی
که چون آواری از آهن
بر جانمان فرو میریخت،
تک تیرهایی که پایان نمییافتند
و ما در سکوت میشمردیم
پنجاه، شصت، هفتاد، صد، صد و بیست، ...
و با پایانشان،
با آن سکوت مرگبار،
هزار بار میمردیم.
از زخم سالهای تجاوز
در انزوای سلولهای تیره و سرد،
تا آن شکوفه های نورس را
پس از تیرباران
در بهشت موهومشان راهی نباشد.
از زخم سالِ تباهی
آن دستخطِ شوم
و قهقهِ کفتار،
از سالِ روزهای تلخ بیخبری
و آن مثلثِ کُشتار
از سال گورهای جمعی بینام
و سروهای برومندِ بر سر دار.
از زخم سالهایِ کارد
و کوچه ها و خیابانها
در زیر سیطره وحشت
و پیکر به خون نشسته عاشقها،
از زخم روزهای دلهره
و انتظارهای دردآلود
که با کشف پیکر بیجانی
در بیغوله ای و یا کنار خیابانی،
پایان مییافت.
آری دلم نمی آمد از زخمهایمان نگویم
زخمهایی که سی و پنج سال است باز هستند
و ما نمیتوانیم
و ما نمیخواهیم فراموششان کنیم.
میخواهم بگویم عماد جان با تو همدردیم
و زخمهای عمیقی جانِ ما را
جانِ تمام مردم ایران را
در تمامی این سالهای دهشت
شیار کرده است،
زخمهایی عمیق
باز
و همچنان خونریز،
زخمهایی که تنها
آزادی و عدالت میتواند مرهمشان باشد.
بهمن امینی
۲۲ آوریل ۲۰۱۴